دلم ی دوست خوب میخاد.
مهدیه دختر خوبیه دوست خوبی هم میتونه باشه ولی منفعت طلب بودن افراطیش تحت هر شرایطی باعث میشه فاصله امو باهاش حفظ کنم ی بار دیگه بعد روز تولد پیارسالم بازم دلمو شکوند باید متوجه شه ک نمیتونم بیش از اندازه و بدون حدود باهاش صمیمی باشم ای کاش فاطمه میموند همونطور خوب مث قبل مث دوستی ده ساله امون ک اگه بچه بازی هر جفتمون نبود الان سن دوستیمون 17 بود هنوزم دی ماه ک میشه انتظار 6 امین روزش رو میکشم ک تولد فاطمه اس امسال شب تولدش اومده بود تو خوابم ولی نشد ک ی عالمه تبریک رو تو بیداری بهش بگم دلم ی دوست جان میخاد مث فاطی منتظرم ببینم آیا عروسیش دعوتم میکنه ب قرارمون عمل میکنه .... الان دوست جان و درس خون من سه ساله نامزد کرده و دانشگاهشو نصفه رها کرد هنوزم دورآدور سراغشو میگیرم ولی نمیدونم منم همون اندازه براش مهم ام یا نه ...
میدیدم هر دومون بیشترین غصه رو وقتی میخوردیم ک بعد ده سال یکی بودنمون سه سال فقط ی رابطه معمولی و خشک کنار هم داشتیم ..
و ی دوستی ک من نموندم پیشش من نامردی کردم من با ی دنیا غصه تنهاش گذاشتم شاید اگه پیشش میموندم هم اون هم من ب تمام رویاهامون رسیده بودیم نعیمه است هیچ وقت نامه اشو ک ی هفته با خوندنش گریه کردم یادم نمیره ...