دلتنگ میشود این دلم گاهی, خیلی ساده تر از ساده . ساده مثل خودم.
ی اتاق سه در چهار یا یکم بیشتر هیچوقت نمیتونه مث خونه ای باشه ک توش وول میخوری و از درودیوارش حس خوب, محبت, صدای خنده, آرامش میباره. نه اینکه قهری ندیده باشی, نه اینکه توش گریه نکرده باشی, نه اینکه مامانت دعوات نکرده باشه . نه همش هست. ولی هیچ قهری از سر کینه نیس . هیچ گریه ای موندنی نیس . مطمئنی مامانی ک دعوات میکنه عاشقته. میدونم دوست , رفیق خوبش نعمته. میتونه حال خوب کن باشه. میتونه همراه روزای دلتنگی باشه. میتونه ابدی باشه. میتونه رازدار باشه. ولی هیچ کس نمیتونه مامان باشه. هیشکی نمیتونه بابا باشه. هیچکس نمیتونه اندازه همسر شریک باشه , شریک تمام زندگیت , حتی شریک مامانت. هیچکسی نمیتونه اندازه خواهر یا برادر, دنیات باشه. من حق دارم تو خوابگاه دلم بگیره. حق دارم با تمام لذتایی ک کنار دوستام دارم , با تمام خوشی هایی ک میگذرونیم, بازم دلم خونه بخاد. حق دارم ب تفریحاتم , به روزای دانشگاهم , به وقتی ک تو نت با دوستای باحال میگذرونم و به همه چیز ب عنوان جزئیات زندگی نگاه کنم و تمام این جزئیات رو در کنار خونواده و خونه امیدم کامل بدونم ..... اینروزا بداخلاقتر , زودرنج تر شدم . قول امروزم ب پست آبان دخت , باعث شد امروزم نسبتا عاشقانه باشه , عاشقانه مث روزایی ک برام کم نبوده.
ما ی خوابگاهی داریم , سالناش شمالی جنوبی و ی جوریه کلا . هنوزم بعد سه سال , موقعیت اتاق خودم رو از بیرون نمیتونم تشخیص بدم . پشت خوابگاه حیاط خلوتی داریم, چن تا وسایل ورزشی داره . دو سه تا تاب دو سه نفره داره اسمش رو گذاشتم "تاب دلتنگی" . من همونطور ک تو این پست گفتم, باحال نیستم . نمیتونم تاب بازی کنم, سردرد میگیرم و حالت تهوع . از ارتفاع میترسم , چرخ و فلک سوار نمیشم . تمام خاطرات من از شهربازی سرسره سوار شدنه. وقتایی ک دلم مامانمو میخاد . وقتایی ک دلم میگیره . وقتایی ک دلم پره . وقتایی ک بغض دارم . وقتایی ک باید با خودم حرف بزنم . وقتایی ک پریسا میخاد باهام حرف بزنه ,آخه خوشش میاد ک papar(ب من میگه) فقط گوش میده , نمیگه تلافی کن , جو نمیده. وقتایی ک دنبال بهانه ام تا سردرد بگیرم و بیام خودمو تو تختم بغل کنم. وقتایی ک لازمه بادی ب کله ام بخوره, تاب دلتنگی میشه همراه من . تاب دلتنگی میتونه کمکم کنه ...