شوخی کرد... شوخی کردم... ناراحت شد.
پنجشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۰۴ ب.ظ
یک هفته بود "اجتهادی" نامی دنبالم میگشت، از بچه های کلاس شنیده بودم، تا اینکه بعد از تمام شدن کلاس چهره ناآشنایی بهم سلام داد و گفت: بچه ها گفتن جزوه شما کامله و حتی توضیحات اضافه هم نوشتین، میشه وقت بذارین یکم بهم یاد بدین و جزوه اتونو بدید کپی کنم؟؟ جزوه رو دادم کپی کنن ولی چون زمان فرجه ها رسیده بود بار و بندیلم رو جمع کرده بودم برم خونه و گفتم: ببخشید نمیشه.
منتظر موندم کپی کرد، آورد با لبخند گفت: دستت درد نکنه ولی واجب شد برم یه ذره بین بخرم جزوه رو بخونم.
من: عذرخواهی میکنم، میبخشین منو؟؟
متعجب گفت: چرا؟؟
من: نمیدونستم قراره شما از جزوه ام کپی بگیرین وگرنه درشت و خوانا مینوشتم، اصلا نستعلیق چطوره باهاش دشواری ندارین؟؟
+ چند مورد واسه نوشتن دارم، حسش رو ندارم. حتی چند روز پیش یادم رفت چه موضوعی رو میخواستم بنویسم تا دو روز کلافه بودم. خاطره نویسی و روزمرگی نویسی خیلی راحت و بعضا مسخره (البته فقط نوشته های خودم برا خودم) است.
۹۶/۰۲/۱۴