آخرین ها...
اوایل روزهای جا خشک کردنم در بیان پستی با عنوان اولین ها نوشتم, طبق معمول یک پست معمولی بود. دقیقا طعم حس مبهم یا شاید هم حس قریبی که در دل من بود را مخاطب های اندک آن روزها هم با خواندن پست چشیدند, تا جایی که تاثیرش منجر به شروع چالش وبلاگی از جانب علی آقای گوهری شد. الان که فکر میکنم آخرین ها را هیجان انگیزتر از اولین ها می دانم, هردو به یادماندنی اند و جذاب اما آخرین یک چیز دیگر است. اولین تکلیف اش مشخص است اتفاق می افتد و میرود در آرشیو خاطراتمان اما امان از آخرین, آخرینی که به فاصله لحظه و ثانیه ای امکان تغییر دارد, میتواند جایش را به آخرین دیگری واگذار کند. چند روزی است که لحظه هایمان عطر شهید مدافع حرم گرفته است, دو ساعت اول را با گریه سپری کردم و نفرین برای وحشی های زمان, گریه مانند تمام گریه هایی که فکر کنم بخاطر تسکین غصه خوردن خودمان است و بس و اما فکر به تمام آخرین های جوانی که دور از فرزند, همسر و مادر رفت بقول بچگی هایمان پَر کشید و رفت پیش خدا پیش خود خدا.... آخرین لبخند.. آخرین بوسه برگونه فرزند کوچکش.. آخرین نگاه.. آخرین آرزو.. آخرین کلمه.. آخرین ثانیه ای که با هرکس سپری کرده و بالطبع برای هر کدام متفاوت است.. و باز آخرین آغوش مادر و هزاران هزار آخرین دیگر ......
آخرین فقط بعد از مرگ شروع نمیشود, همین چند لحظه قبل آخرین لحظه بود برای الانمان. به مانند اولین ها شما را دعوت میکنم به تمرکز روی آخرین ها.
آخرین دعا
آخرین نگاه
آخرین گناه
آخرین ثواب
آخرین نوازش
آخرین صراحت
آخرین خنده از ته دل
آخرین بوسیدن دست مادر
آخرین آرزوی دوست داشتنی
آخرینی که روی دلتان سنگی میکند
چیزی نمیگم بیشتر از این...
چشم.