دخترانگی من ...
ترس: اوصولا ناخودآگاه توی دل آدم خالی میشه و ی نگرانی ذهن آدمو فرامیگیره من تو جایی کوهستانی زندگی میکنم ولی بجز یک بار نشده نوک کوهی برم حتی کوه پشت خونه امون هر چه نقطه تیزتر و بلندتر کوه نزدیک تر میشم دلم میلرزه حس میکنم قراره بیافتم پایین و جان ب جان آفرین تسلیم کنم "ترس از ارتفاع" ... یک بار هم پارک آبی تبریز دلو زدم ب دریا و ارتفاع و آب رو باهم تجربه کردم هیجان خوبی بود انرژی های اضافیم تا حدودی تخلیه شد ...
بعضی وقتا ی حرفایی رو نمیزنیم یا ی رفتاری رو حذف میکنیم فقط بخاطر ترس از ناراحت کردن ...
حتی ترس از ناراحت شدن هم داریم مثلا بخاییم ب کسی زنگ بزنیم یا ی چیزی رو بخونیم یا ببینیم بخاطر اینکه شاید ناراحت شیم کنسلش میکنیم ...
دلم گرفته .. جدیدا ترس از دل گرفتگی هم پیدا کردم چون اینجور مواقع تمرکز کافی ندارم یکم زودرنج میشم و شاید واکنشم نسبت ب اطرافم یکم نرمال بودنشو از دست میده .
+ دعام کنید خیلی خیلی بخصوص واسه ی اواخر همین ماه ... امیدوارم اولین پست ماه بعدم عنوانش این باشه "ی خبر خوب"
من عاشق یک موجود فرشته مانندی ام به اسم پدر ....
احساسات و رفتار دخترانه خودمو دوس دارم دخترا لطیف ان ولی با این حال میتونن خیلی بی رحم باشن ی دختر میتونه خیلی صریح باشه ولی با حالات متفاوت و با شرایط متفاوت .......