"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

دورهمی

سه شنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۸، ۰۵:۰۸ ب.ظ

حرف بزنیم. :)

امکان نظر دادن به صورت ناشناس هم فعاله.

موافقين ۴ مخالفين ۰ ۹۸/۰۸/۱۴

نظرات  (۲۳)

۱۴ آبان ۹۸ ، ۱۷:۳۴ آراگُل ‌‌

از بیست و پنج سالگی بگو..

پاسخ:
سلام آراگل :)
بیست و پنج سالگی خیلی معمولی تر از تصوراتمه.
برا من با استرس همراهه، بحران ربع قرن ندارم ولی اون آرامش مدنظرم رو هم ندارم..
بیست و پنج سالگی زمان رویارویی با واقعیت هاست.
نمیتونم مثل پارسال و پیارسال تظاهر به کوچولو بودن بکنم..
با همه این سختی ها دوست ندارم زود تموم شه، نه اینکه عاشق اینروزهام باشم نه، دوست دارم اینقدری طول بکشه بتونم از حال خوبی که برام ساخته تعریف کن یعنی حال خوبی که امیدوارم بتونم تو بیست و پنج سالگی محقق کنم.
۱۴ آبان ۹۸ ، ۱۸:۱۰ دچارِ فیش‌نگار

اونجا هوا سرده؟

پاسخ:
بله :)
دو سه روز پیش تهران هم بودم نم نم بارون میبارید.

سلام  درود هلما خانوم

 

نجه سن قیز ؟

خب درمورد چی بحرفیم خانوم ؟  :)

 

مسائل اجتماعی ؟

حفاظت از محیط زیست ؟

گرونی ؟

مذهب ؟

 

الان رادیو میگفت آخر هفته اینجا قراره برف بیاد :))

من فعلن برم با سگ و گربه ام ی دور بزنم 

پس تا بعد !

پاسخ:
سلام وقت بخیر :)

ممنون یاخجیام. شما خوبین؟! خانم و دخترتون خوبن؟!
هرچی که دوست دارین :)

همه اشون بحث های جذاب روزن.

به به خیلی هم خوووب، برف خیلی خوبه. 
کشوری که شما توش زندگی میکنید هم خیلی خوشگله ها.

الان رادیو میگفت آخر هفته اینجا قراره برف بیاد :)) من فعلن برم با سگ و گربه ام ی دور بزنم. (این قسمت شبیه فیلماست)

من از گربه میترسم.!

 بفرمایید. :)
۱۴ آبان ۹۸ ، ۱۸:۳۶ دچارِ فیش‌نگار

عه این جانان پیداش شد! خیلی وقت بود چشمش به اسمش نیفتاده بود

پاسخ:
اتفاقا پست های اخیر فعال بودن جناب جانان :)
۱۴ آبان ۹۸ ، ۱۸:۴۲ دچارِ فیش‌نگار

جدی؟ ندیده بودم شاید :)

پاسخ:
بله بله :) یحتمل شما حواست نبوده.

سلام.

الان که دارم می‌نویسم، تا یک ساعت قبلش درگیر ساعدی بودم و اهل هوا. به قدری که الان دوست دارم توی یکی از مجالس اهل هوا بشینم و دهل بکوبن و من هم همراهشون غرق شدم توی صدای دهل‌ها. اصلاً دوست دارم یک باد، مثلاً دینگومارو بیاد و بیفته توی کله‌ام و بعد ببرنم پیش بابای زار. 

دیگه؟ دیگه اینکه به نظر می‌رسه با سه باخت پشت سرهم کار آقای دنیزلی هم توی تیم تمام شده است. ممکنه تو این یکی دو هفته برکنار بشه و جای خودش رو به یک نفر جدیدتر بده. استقلال این روزها فوتبال باکیفیتی ارائه میده. سپاهان هنوز تیم نچسبیه و پرسپولیس هم آروم آروم داره جا میفته.

امشب هم چلسی با آژاکس بازی داره و منتظرم ببینم تیم فرانک لمپارد قراره امشب چطور بازی کنه. 

دیگه؟ دیگه اینکه چایی نداریم و الان من باید لباس بپوشم و برم چایی بخرم و برگردم. 

همین. خبر قابل ذکر دیگه‌ای نیست.

پاسخ:
سلام..
یعنی کتاب خوبیه؟!
بپرسم الان آقای دنیزلی سرمربی کدوم تیمه خیلی ضایع است؟! احتمالا برا تراکتور ماست. با روش حذفی به این نتیجه رسیدم. شما در تقابل تیم های اصفهانی با پرسپولیس بازم پرسپولیسی ای؟!
برا فهمیدن کامنت یه عالمه سرچ کردم. :))) اطلاعات فوتبالیم آبدیت شد.
زندگی بدون چایی خیلی سخته. چایی پررنگ هم که معجزه میکنه.
ممنون آقاگل :)
۱۴ آبان ۹۸ ، ۱۹:۰۳ منتظر اتفاقات خوب (حورا)

سلام شب سه‌شنبه بخیر

خوبی؟ همه چی رو به راهه؟

تو می‌دونی؟ چرا زمان اینقدر تند تند می‌گذره؟! چرا اینقدر زود می‌گذره؟! 

 

پاسخ:
سلام حورا جان :)
خوبم، روبه راه روبه راه که نه نیست.!
تو خوبی؟!
نمیدونم دلیلش رو ولی واقعا خیلی سریع میگذره.!

سلام :)

یه نیم ساعتی میشه که از سینما اومدم. البته با خواهرم و دخترخاله‌ام رفته بودم. هیچ نظری درباره فیلم ندارم فقط یه پسر کوچولوی تپل سبزه‌ی بانمک، به محض اینکه فیلم تموم شد و داشت کوله‌‌ش رو به سختی مینداخت رو شونه‌هاش. از اون پایین بلند بلند گفت:چه فیلم چرتی بود و رفت...

+به پست آخری تلاجن هم ربط داشت کمی.

پاسخ:
سلام...
اسم فیلم؟!
آدرس وبلاگ تلاجن؟!
حس میکنم حرف پسر کوچولوی تُپل حرف دل تو هم بوده. :))
خیلی وقته سینما نرفتم دلم خواست.

 جزء آثار تک نگاری ساعدی به حساب میاد. دوتا تک نگاری دیگه هم داره، خیاو یا مشکین شهر، ایلخچی. احتمالاً اسمشون به گوشت خورده باشه. چون مال طرف خودتونه. ساعدی هم اهل همون سمت خودتونه.

.

آره دیگه. سرمربی تراکتور بود. 

من جلوی تیم ملی هم هوادار پرسپولیسم.

 

پاسخ:
بله بله مشکین شهر پل معلق هم داره هرچند من دوستش ندارم، ایلخچی هم که کنار تبریزه حداقل چند ده بار از داخل این شهر رد شدم. :) بله کم و بیش درموردشون اطلاعات دارم. پزشک هم بودن. :)

حس میکنم دنیزلی الان خیلی پیرتر شده.
هزارالله اکبر :))

سلام

هوا خوب سرد شده و حتی امروز من گرمایی رو هم یه تکون ریزی داد ، یه عالمه خرید دارم ، کتاب و لباس و لوازم تحریر و این چیزها و فردا پس فردا تصمیم دارم برم انجامشون بدم ان‌شاءالله ، هنوز فرصت نکردم با استاد زبانم هم حرف بزنم و شاید مجبور بشم کلاس زبان هم برم :)

نشنیدم که دانشگاه انجمن ادبی داشته باشه، چند روزه تو فکرم که اگه ترم‌های بعد هم اینجا باشم خودم میرم تو کار راه اندازی یه انجمن ادبی و این چیزها :)

دیگه اینکه دلمم برای خونه تنگ شده و به شدت منتظر اخر دی ماهم و امیدوارم با دست پر و نمرات خوب برم خونه :)

همینا دیگه هیچی یادم نیست :)

خودت چطوری؟ چه خبر؟:)

پاسخ:
سلام...
بله بله خبر دارم پول هم اومده حسابت :)) بسلامتی و به مبارکی و میمنت :)
آره بابا یکی باید استارت کار رو بزنه دیگه.
عزیزم.. انشاءالله با نمرات خیلی خوب و دست پُر میری پیش خونواده. بابا رو میبوسی، میچپی بغل مامان، با سارا و بقیه بچه ها بازی میکنی :)
قربانت منم خوبم.. زندگی به طرز وحشتناکی یکنواخت میگذره.

عه...نگفتم؟! :/ پس پنج متر برای چی تایپ کردم واقعا؟! :/

+ اسم فیلم "هزارتو" بود.

 + talajen.blog.ir

+خیلی خوشم نیومد چون هی این هزارتو رو حدس می‌زدم. دوست داشتم حدس‌هام اشتباه می‌بود. :)) ولی موضوعش خوب بود. هر چند که من و آبجیم در برابر بعضی ‌از  صحنه‌های فیلم اینجوری :// بودیم!

+ برای دلتان هم شده بروید خب:))

پاسخ:
عزیزم :))
مرسی مرسی
اوهوم پس زیادم جذاب نبوده.!
چشم :)
۱۴ آبان ۹۸ ، ۲۲:۵۶ آشنای غریب

سلام

شب بخیر

چی بگم آخه؟

آها فهمیدم . پروکسی تلگرامتون کار میکنه ؟ راضی هستی ازش یا باز رفتین سراغ وی پی  ان ؟

پاسخ:
سلام..
شب بخیر 
هرچی که دوست دارین :)
رفتم سراغ وی پی ان :)))
۱۴ آبان ۹۸ ، ۲۲:۵۷ آشنای غریب

در ضمن این پست ۷۹۹ ام تونه 

پست بعدی ۸۰۰ ام هست یادت باشه

پاسخ:
عه توجه نکرده بودم :)
مرسی بابت یادآوری :)
۱۴ آبان ۹۸ ، ۲۳:۰۱ آشنای غریب

چرا پیام آخر دوبار ارسال شد ؟؟؟

اون یکی و این یکی رو بی زحمت پاک کنین

پاسخ:
پیش میاد...
حذف شد. :)

سلام و درود مجدد

 

عذر میخام ک نتونستم بیام و دنباله ولحرفی دور همی رو ادامه بدم 

تموم فسفرم رو صرف نوشته ی آقاگل جان کردم :))

انشااله فردا اگر بازم چونه ام گرم بود میام و ولحرفیم رو ادامه میدم :)

 

@ آقا مرتضا 

 جانان هر روز هست [آیکن زبون] و میخونه

اولن چشم بینا میخاد :)

دویومن همیشه ولحرفی نمیکنه 

سیومن بابت هر پست و مطلبی هم نظر از خودش در نمیکنه :)

چارمن هم هیچی دیگه مستر دچار (خوشم میاد آچار صدات کنم)

 

پاسخ:
سلام..

عه ولحرفی چیه؟! :|
بله بله دیدم، ماشالا همه فن حریفین :)
خواهش میکنم هروقت دوست داشتین تشریف بیارید.

قشنگ همه رو هم میشناسیداا

سلام

مثلا من ناشناسم:)

بنزین میخواد گرون بشه؟

پاسخ:
سلام :)
بله بله خیلی ناشناسین مثلا :))
شایعه اینجوری درست میشه. :)
۱۵ آبان ۹۸ ، ۱۱:۰۷ منتظر اتفاقات خوب (حورا)

خوبم شکر خدا.

هی فکر می‌کنم باید از یه گوشه گرفت و کم کم همه چی رو روبه‌راه کرد‌ ولی هی یه چیزی هست که از دست آدم در بره. گاهی بیشتر از یه چیز.

پاسخ:
خداروشکر :)
کاهی خیلی بیشتر از یه چیز... حتی بعضی وقتها یه چیزه ولی خیلی سرسختتر از هزارتا چیزه.

سلام و درود هلما خانوم عزیز

 

ممنونم ازت قیز ! همسرم هم سلام رسوند ب دختر باهوش بیان :)

خودت چطوری ؟

خطی ک در پاسخ اول کپی کردی رو متوجه نشدم ک چرا مثل فیلم بود برات 

در حال حاضر دوتا گربه داریم و یک سگ ـ یکی از گربه هام یاد گرفته و مثل سگ مون اغلب عصرها باهامون میاد پیاده روی البته بدون قلاده خودش دنبالمون راه میافته

درمورد گربه نمیدونم چرا فوبی(ترس) داری ولی میتونم حدس بزنم ک در کودکی یا ترسوندنت یا در اثر حادثه ای از گربه ترسیدی ک تا الان همراهت هست و اگر الان ک جوونی فکر رفع اش نباشی تا آخر عمرت همراهت خواهد بود :( اگر میخای ب این ترس ات غلبه کنی من راهش رو بلدم و با کمال میل حاضرم تجربه ی عملیِ چندباره ی موفقم رو با هم کار کنیم تا انشااله از بین بره ( جدن خجالت نمیکشی با تقریبن شصت کیلو وزن از یک حیوون 5 الی 6 کیلویی میترسی) ؟  :))

بی شک از سوسک و عنکبوت هم وحشت داری :))

درمورد کامنت دوم و پاسخت :

 

بلا نگیری دختر الهی :)) 

اگر منظورت کامنتم توی وبلاگ آقاگل هست ـ همونطوری ک میدونی خب من علوم انسانی خوندم و ادبیات از بچگی همراهم بوده و دوست داشتم و تا آخر عمرم هم میدونم همراهم هست 

اگر یک شب شعر نخونم فرداش شعر خونم میاد پائین :)

اما درمورد همه فن حریف بودن :) من بین دوستانم معروف ب آچار فرانسه هستم :))

پاسخ:
سلام :)

سلامت باشن :)
ممنون خوبم..
یه مرد به سن و سال شما با یه کت بلند و کلاه، قلاده سگ تو دست و گربه پشت سرش میتونه یه پلان از فیلم سینمایی باشه. :)) برید پارک و رو نیمکت بشینید و زل بزنید به بچه ها. تو ذهن من یه فضاسازی خیلی خوشگلی داره.
فوبیاهای من: 1. ارتفاع 2. صدای بلند 3. بعضی از حیوونها
راستش یادم نمیاد ترسیده باشم ولی مامانم تعریف میکنه وقتی بچه بودم یه روز صبح بغل مامانم بودم و آماده شده بودیم بریم سفر از رو درختِ تو حیاط گربه از بالا سرمون میپره و من میترسم و گریه میکنم. شما فکر کنید من دانشجو بودم یه گربه دنبالم کرده بود و ذهنم بهم فقط فرمان فرار میداد، تمام تلاشمو رو میکردم جیغ نکشم.
خب فکر کنید بپره رو دست و صورت آدم پنجه بکشه خطرناکه خب. سوسک و عنکبوت هم که نگم براتون. یه بار تو اداره یه موش رفته بود اتاقمون در رو بستن بگیرنش من رو میز بودم بعد کشتنش دنبال من میگشتن. فکر اینکه یه موجود کوچولو بره تو تن آدم وای خدا خیلی ترسناکه.
راه حل رو بفرمایید لطفا :)

بله بله میدونم :)
منظورم دونستن اسم آقای دچار بود. :) وگرنه در مورد توانایی های شما که شکی نیست.
۱۵ آبان ۹۸ ، ۲۱:۰۴ اسمارتیز :)

حقیقتا محیط خوابگاه داره اذیتم میکنه :|

حوصله هیچکدوم از هم‌اتاقیامو ندارم، حوصله این حجم از آدم رو دور و برم ندارم، بدبختانه نمیتونم بزنم بیرون، هوای خوابگاه گرم و خفه و حوصله سر بره و اوووووف... تا آخر دنیام که غر بزنم، تموم نمیشه :||||

پاسخ:
درک میکنم. هرچند توصیه میکنم به مرور کنار بیای و سعی کنی اذیت نشی..
آروم باش یه لیوان آب بخور :) دختر رو خوبی ها و خوش گذشتن های حتی کوچولو هم متمرکز شو. اسمارتیز به این خوشمزگی و قشنگی نباید زیاد حرص بخوره.
حواست به خودت بیشتر باشه.

سلام و درود پری عزیز

 

انشااله ک حالت خوبه 

خبر زلزله رو ک خوندم تو و یک دوست دکتر دیگه ک تبریز زندگی میکنید ذهنم رو درگیرکرد با واتس آپ سراغ اون روگرفتم فقط تو موندی لطفن بیا بگو ک سالمی :(

پاسخ:
سلام... سلامت باشید.

خوبم خوبم.
دیشب ساعت 2:17 دقیقه اتفاق افتاد، من تو حالت خواب و بیداری بودم ولی کامل متوجه شدم. مامانمو صدا کردم و مامان گفت: بهونه بیدار موندنته؟!. من: مامان چه بهونه ای؟! زلزله اومد واقعنی.
الحمدالله به خیر گذشت.
شش تا هم کشته داده.
ممنون بابت احوال پرسیتون :)

دلمان برای هر چیز کوچک چقدر تنگ است ...

میگم کاش رادیو چهرازیو خزش نمیکردن

پس ما این پاییزو به چی پناه ببریم ؟

شمام حس میکنید رادیو چهرازی دیگه بکر نیست یا مشکا از گیرنده های منه ؟ =))

پاسخ:
هوووم...
ولی خوبه که هست :)
۱۹ آبان ۹۸ ، ۰۸:۲۷ بانوچـه ⠀

دختر خوبی هستی، دختر خوبی بمون :دی

پاسخ:
مرسی *__*
چشم سعی میکنم.
۲۷ آبان ۹۸ ، ۲۱:۰۱ محمود بنائی

😅 فکر کنم توی این شرایط دوباره باید اینجارو بیاری بالا! 

پاسخ:
سلام..
اتفاقا فعالیتم خیلی بیشتر شده، حتی آرشیو خونی هم کردم.
پست هم پیش نویس کردم، منتهی آشنای غریب یادآوری کرد پست بعدی میشه پست 800 ام منم وسواس پیدا کردم یه پست خوب بنویسم. درمقابل ذهنم برا نوشتن یاری نمیکنه. :)
گرفتار شدیماا :)))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">