"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

از خاطرات طفولیت

جمعه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۹:۰۸ ق.ظ

پدرم عین سی سال خدمتش رو در منطقه عشایری بود، تابستون که میشد، جیپ سبز رنگمون رو آماده سفر میکرد. برادرها بزرگتر بودند، پس یا خونه میموندند یا جدا از ما به مسافرت میرفتند. پدر، مادر، خواهر و من کار هر ساله مان بود که کارنامه بچه‌های مدرسه رو ببریم ییلاق هاشون. چادرهای عشایر سمت ما آلاچیق هست، اغلب هر خونواده دو سه تا آلاچیق دارند، یکی برا استراحت و گذران روزمره خودشون، یکی برا مهمان و از یکی هم بعنوان آشپزخونه و حتی حمام استفاده میکنند، زندگی سختی است.

دو روز مداوم مهمون یه خونواده بودیم، حوصله ام سر رفته بود، همه تصمیم گرفتن برن برا جمع کردن "سبزیهای کوهی" خودم رو زدم به دلدرد و همراهشون نرفتم. سرم رو از لای در آلاچیق بیرون میاوردم و صدای گرگ درمیاوردم، یه زوزه هایی میکشیدم خودمم باورم شده بود گرگم، سگها افتاده بودن به جون هم، من زوزه میکشیدم و سگها کنار آغل بره ها بدو بدو میکردن و گرد و خاک به پا کرده بودند. یادمه شب شد و همه دور هم جمع شدند، چندتا از آقایون همسایه هم اومدند و درمورد شویی که سگها به پا کرده بودند تبادل نظر میکردند، به این نتیجه رسیدند که در همین نزدیکی ها گرگ گرسنه ای هست و لابد قصد حمله داره. بندگان خدا شب رو نوبتی کشیک دادند.

رفتیم ییلاق دیگه ای، یه دختر خوشگل لُپ گل انداخته ای اونجا بود که باهاش بازی میکردم، منو بُرد بالای تپه تا مسابقه دو بدیم. بهش پیشنهاد دادم صدای گرگ درآریم، صدای گرگ درآوردم و اینبار نتیجه فرق داشت، دو سه تا سگ اندازه گاو نزدیکمون شدن، بی اختیار پا به فرار گذاشتم و سگها هم به دنبالم. یه جایی تعادلم رو از دست دادم و قل خوردم رو ناهمواری زمین، دقیق یادم نیست اون آقا چوپان چطوری پیداش شد یا همونجا بود و من متوجهش نشده بودم، بلندم کرد و آب به خوردم داد، اون دختر خوشگل هم خیلی ریلکس اومد بالا سرم، آقا چوپان ما رو برد تحویل ننه بابامون داد.

موافقين ۱۰ مخالفين ۰ ۹۹/۰۲/۲۶

نظرات  (۱۱)

۲۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۲:۵۴ منتظر اتفاقات خوب (حورا)

:-)))))

بقیه فهمیدن صدای قبلی هم کار تو بود؟!

بابا همیشه میگه سگ دیدی فرار نکن. منم تا حالا سگ وحشی و گرسنه که بخواد بهم حمله کنه ندیدم، برام سواله که یهو یه سگی تو موقعیت حمله بود چی؟ بازم فرار نکنم؟ :|

پاسخ:
دقیقا صحنه ای که مامانم با چشم و ابرو حالیم میکرد که پامون رو از اینجا بیرون بذاریم حسابت رو رسیدم جلو چشام. 🙈
هووم آره گویا فرار نکنی کار ندارن ولی خب انتخاب سختیه. :|)
جالبه بدونی بابا من خودشم از سگ میترسه.

سلام بر گرگ گرسنه:(

پاسخ:
سلام آقای آشنا غریب :)
۲۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۳:۳۸ امّــــــــ شــــــــــهــــــــرآشــــــــــوبـــــــ

دیگه عوضش صدای گرگ در نمیاری :))

ننیجه میگیریم که هوش سگ ها و واکنششون در مواقع مختلف باهم فرق داره!

پاسخ:
بهتره بگم دیگه موقعیتش پیش نیومد. :))
از این زاویه نگاه نکرده بودم جالبه.

شیطون:)

پاسخ:
دیگه دیگه :))

هر کی خربزه میخوره پای لرزشم باید بشینه :))

پاسخ:
یعنی مجازات به حقی بود؟! :|)

حالا فهمیدم اینایی رو که میگن میزنمت صدا سگ بدی ، قبلا صدا گرگ میدادن ...

الله اکبر

عجب روزگاریه گهی پشت به زین و گهی زین به پشت !

------------------

ولی بدور از شوخی خیلی خاطره جالبی بود

برای ما که تجربه نزدیک نداشتیم تصور زیبایی ساخت ... ممنون

پاسخ:
خیلی ممنون واقعا. :| مثال بهتری پیدا نکردین؟!
دومی بهتره باز...

قابلی نداشت، فقط با این حساب توصیه نمیکنم اگر موقعیتش پیش اومد امتحان کنید. :))

روایت داریم نام‌برده کلاً آتیش می‌سوزونده توی کودکی.

:)))

پاسخ:
روایت داریم هر کی در کودکی آتیش نسوزونده باشه از ما نیست. :))

کلا از همون بچگی خانمان سوز بودی شما! 

پاسخ:
هوووم...
اهل سوسول بازی نیستم، یه بارکی میسوزونم تامام. :) (داش مشتی طور خونده شه لطفا)

بلای آسمانی :) داش مشتی هم که شدین! 

پاسخ:
:) مثل اینکه کامنت شما باعث داش مشتی شدنم شدا. :))

سلام دمتون گرم

پاسخ:
سلام ممنون :)

تو از اونایی بودی که اگه یه دقه آروم می‌نشستن همه فکر می‌کردن داره یه نقشه‌ی شوم می‌کشه؟

پاسخ:
آره آره :))
خود خودشم.😨

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">