مستقل از دنیا
همانطور که هیچ اصلی به ریش نیست، به ریشه هم نیست حتی. وقتی حرف از اصالت میزنم، وقتی "غ" غیرت رو غلیظ تلفظ میکنم بخاطر غره شدن به پدربزرگی که ندیدم و پدری که جانم براش درمیره نیست. چه بسا پسر نوح با بدان بنشست و خاندان نبوتش گُم شد، هرچند شاعر خواسته بخاطر پدرش آبروداری کنه وگرنه بَدان بنده خدا چه کنند خودش تُهی از شعور بوده. پس عقبه من اگر خوب بوده از خوشبختی و خوش اقبالی من است و اگر بد بوده هم... اصالت من خلاصه شده در یک "پری" است و تامام، با تمامِ خوبیها و بدیها، با تمامِ ضعفها و قدرتها.
(پست قبل)
هر کسی دنیاش رو خودش تنهایی ساخته و جز موارد بیاهمیتِ ژنتیکی که ناخواسته به ارث میرسن بقیهٔ چیزها (که اصل کاریها هم همونان) فقط حاصل خوب یا بدِ وجود خودشن...