پستی از آبان دخت عزیز خوندم که در مورد استاد دوست داشتنی اش بود, اطراف منم آدمای دوست داشتنی هستن ولی میخام در مورد یکی بنویسم که دوست نداشتنی است برای من ....
یک خاطره طولانی و شاید آبکی ..
ترم سه بودم روزای پاییز بود, یکشنبه نزدیکای ساعت 15 وارد کلاسی شدم که تا چشم میدید پسر بود. با یک استاد روپوش آزمایشگاه به تن که تا به امروز ربطش رو پیدا نکردم, متعجب پرسیدم: کلاس محاسبات عددی؟؟ با تایید چشمی و زبانی استاد داخل شدم, از همان لحظه اول تا نیم ساعت بعد فقط با نگاه های خیره استاد همان مرد با لپ های قرمز و موهای فرفری و از آن چهره هایی که اصلا دوست ندارم مواجه شدم