اینجا قسمت جلویی آشپزخونه امونه که به پذیرایی باز میشه، به دو دلیل قاب دلخواه منه. اول بدیهی ترین دلیلم رو میگم: نور حس امنیتم رو تقویت میکنه و وجود چراغ گازی دیواری برای لحظه ای تاریکی در شب تاریک زمستان که احتمالا برق دقایقی قطع شده و صدای سوز باد، صدای خش خش شاخههای خشک شده درخت انجیر و صدای رعدوبرق از بیرون میآید همه این صداها و سایه های وحشتناکِ متحرک رو تبدیل میکنه به یک داستانِ جذابِ خنده دارِ نشسته در توهماتم به واسطه دیدن چهره پدر زیر نورِ آرومِ همین چراغ گازی دیواری.
دلیل دوم شاید بدیهی ترین تره حتی، طبقه دوم قفسه خیلی وقته که متعلق به منه، دم دست ترین جای امن من در خونه امونه، قبل از اینکه هرچیزی به اتاقم راه پیدا کنه دقایقی رو در این مکان جاگیر میشود. شاید بخاطر بلندیش است که دسترسی برادرزاده ها بهش تقریبا صفره. مادرم سالهاست تلاش میکنه بهم بفهمونه جای کیف آرایش روی میز آرایشه، جای عینک و قابش مطمئنا روی قفسه اُپن آشپزخونه نیست، جای مداد تو جامدادی و جای انگشتر نقره بین باقی خرت و پرتهامه ولی تا به الان موفق نشده و هربار مهمانی در خونه امون رو میزنه با ابروی بالا رفته و لبهای از حرص جمع شده تذکر میده قاب دلخواهم رو خالی کنم از اسباب اثاثیه هام.
+ دعوت میکنم از آنشرلی، گلاویژ، محمود بنایی، آقاگل و نرگس مَست
+ این چالش رو بلاگردون شروع کرده.