شروع میکنم به نوشتن پست جدید، وسطاش میبینم طولانی شد بیخیالش میشم.
شروع میکنم به نوشتن پست جدید، وسطاش میبینم طولانی شد بیخیالش میشم.
انگشتام روی کیبورد برا نوشتن گزارش دیروز در حال حرکت بودند، نگاه خیره رو خیلی زود حس میکنم حتی نگاهی به فاصله چند متر. سرم رو بالا آوردم چند ثانیه گیج نگاهش کردم، وای خدا این مرد همون آقا معلم دوست داشتنی درس علوم سوم راهنماییمه که یه بار سر لجبازیم بهم گفت "دختر لوس و غُد و مغرور"؟؟ روز تولدش یادم رفته ولی میدونم سال تولدش پنجاه نه ولی مردی که بعد از چند ثانیه مکث دویدم طرفش و سلام دادم و اونم گفت: واای پررری، خیلی شکسته تر از یک مرد سی و هفت ساله بود خیلی. نیومد چای بخوره گویا پایین خانم و دخترش منتظرش بودن، تا لحظه خروج تنهاش نذاشتم. موقع رفتن بهم گفت: خیلی خوشحالم بزرگ شدنت رو میبینم پریِ همیشه خندان. منم گفتم که همیشه از خوبیاشون تعریف میکنم. تو خداحافظی فامیلیم رو گفت، لبخند زدم. گفت: واقعا بزرگ شدی دختر.
+ حتی دانشگاه هم نود درصد استادام منو با اسم کوچک صدا میزدن.
حس میکنم کلی انرژی تخلیه نشده دارم.
یه کار، خلاقیت، تفریح، یه حرکت خلاصه یه چیز جالب پیشنهاد بدین لطفا. به یکم تنوع و تغییر نیاز دارم.
معتاد شدم به این هوا
هندزفری مختص عصرهای پاییز یا شب های تابستان نیست، میتوان در پاییزی ترین سحرگاهِ مِه گرفته یک روز دوشنبه زمستان، هندزفری را از زیر مقنعه چپاند داخل گوش و آهنگ هایی بدون ترتیب خاص را یکی پس از دیگری پلی کرد: چاووشی، دایان، وُیس های خاطره انگیز، صدای سه تار فرناز، ترانه ای با این مضمون "داری خوابم میکنی، مست و خرابم میکنی ..."، حتی هیراد و ... میتوان شال نارنجی رنگ را تا زیر چشم ها بالا کشید و کمی کُندتر از اکیب پیاده روی گام برداشت و چشم دوخت به قدم های تند آدم ها به گم شدنشان در مِه، امان از نسیم سحرگاه، امان از شبنم، امان از این مِه که دل های آرام را هم پرتلاطم میکند یک عاشق تمام عیار.
خیلی وقتا از اینکه "خِنگ" فرض شم اِبایی ندارم، حتی ناراحت هم نمیشم چون خودم مطمئنم میفهمم چون خودم میدونم خنگ نیستم.
:: حتی معتقدم برای بعضی وقتا باید "نفهمیدن" رو یاد گرفت.
عادت کردیم به غد بازی، رُک حرفت رو بگو، نگران نباش ناراحت نمیشم، وسط دعوا حلوا خیرات نمیکنن این جمله ها بصورت روتین تکرار میشن، چرا فکر نمیکنیم به مهربونی هم نیاز داریم بعضی وقتها خودمون باید یادآوری کنیم، همش توقع همش خودخوری نمیشه که، امروز گفتم: حداقل دو سه روزی با من مهربون باشید لطفا.
یادآوری میکنم چون دوست ندارم دلم توسط کسایی که دوستشون دارم بشکنه.
به این یادآوری گدایی کردن محبت نمیگن.
هر ثانیه از زمان دلیلی است برای زندگی کردن، زندگی کردنی که هدفش مطلقا فقط "زنده ماندن" نیست. تنها یک دلیل برای مردنم کافیست، بد شدن اونقدری بد که "تنفر" بشود نتیجه حس کردن خودم، خدا نیارد آن روز را مطمئنا آمدنش مهر تاییدی است برای مرگم، مرگ روحم، مرگ روانم، تکه تکه شدن تمام عصب ها و سلول های پیچ و تاب خورده در کالبدم، جسم و دم و بازدمم هم بمیرند که نور علی نور میشود وگرنه جان داشتنشان مساوی است با زجرکُش کردنم.
و اما 13 دلیل من:
1. خدا: خودم را در قبال خلقتش مسئول میدانم، ناامید کردنش یعنی زندگی کردن برای عبث.
2. خودم: وقتی زندگی فرصت است و خواست من زندگی را زندگی کردن به قیمت تلاشی با نهایت توان پس مردن را فقط با حکمت خدا میپذیرم و بس.
3. پدر و مادرم: فقط چند گام دیگر باقیست تا نقش ثابت روی لبانشان لبخند خوشحالی باشد و نفس عمیق جاری در جان و دلشان از سر آرامش.
4. بچه ها: تمام بچه های عالم، دیدن ذوق کردنشان با خیره شدن به یک آبنبات چوبی، دیدن بالا و پایین پریدنشان در شهربازی.
5. خانواده: خانواده یعنی اجتماع کُل، همه، خوشبختی خواهر و برادرها، موفقیت نسل های بعدی خانواده ام، شنیدن جمله "خیر از جوونیت ببینی" از مادرِ دوم و ...
6. همراه: هیچ وقت در تصوراتم خودم را تنها نمیبینم با این حال تا کنون هیچ آمادگی برای همراهی و همراه شدن در خودم ایجاد نکردم.
7. دوقلوهام: اگر روزی خدا مورد شش را برایم خواست، من هم هفتمی را از خدا خواهم خواست. موهای دخترک را از پیشانی تا کنار گوشش بافت میکنم و از پشت موهای وِزش را دُم اسبی میبندم، موهای لخت پسرک همان که روی شانه هایش افشان باشد کفایت میکند. برای دخترک لباس یاسی رنگ که دامنش چین دارد و نقش گلهای ریز به رنگ بنفش پُررنگ رویش نمایان است میپوشانم، پسرک عاشق تیپ اسپرت است و کلاه، ده ها کلاه با فرم و شکل های مختلف در کمد خاکستری رنگش جا خوش کرده اند.
8. شغل: حتما عاشق سحرگاه های روزهای غیر تعطیلم با آن هول و ولاهای آماده شدن برای رفتن به اداره.
9. دوست هایم: دیدن موفقیت های کاری، دیدن عروسی، دیدن خنده ها و شنیدن صداشون.
10. تداوم: تداوم داشتن روابطی که انتخابشان درست بوده یا اقبال خوشم در درست سرراهم قرار گرفتنشان دخیل است. تداوم برخی از خصوصیاتم، تداوم هایی که نیاز به تکامل دارند.
11. لذت بردن: مسافرت هایی که باید بروم، نشستن روی صندلی گهواره ای در بالکن و قصه گفتن برای نوه هام، اقامت دو هفته ای در جزیره ای دور(مطمئنا تنهایی خوش نمیگذره)، ایران گردی با برنامه، تحقق برنامه هایم برای اواخر بهمن 1422، مهارت در نواختن یک ساز بهتر است بگویم تُهی کردن روحم از عدم به واسطه موسیقی.
12. حذف، جایگزین کردن. در یک کلام ساختن.
13. پیشرفت: نفسی از سر آسایش خواهم کشید وقتی: لحظه هایم عطر خوشبختی ساطع کند، دست های نوازش روی موهای سپیدم حس کنم، خیر برسانم چه به واسطه کارم،چه به واسطه رفتارم، اخلاقم، تربیتم و ... نگاهم خیره به لبخندی باشد که تنها دلیلش دیدن قامتم باشد.
با اولویت بندی و ترتیب خاصی ننوشتم و تنها 13 دلیلی را بیان کردم که در لحظه ذهنم پردازشش کرد، چه بسا هزاران دلیل ریز و درشت دیگر هم برای زندگی کردن دارم. :)
امیدوارم تک تک لحظه هاتون رو زندگی کنید.
ایده پست: words-gray.blog.ir
خیلی وقته که پیامک جز موارد خاص یا ضروری کاربردی نداره.
----------------------------
------------------------------
حتی پریسا رو هم در دردلام سهیم نمیکنم، چون با وجود چندین کیلومتر فاصله دوست دارم برای خودم حفظش کنم.
من لاغر مُردنی ام اون چاقالو، من قد بلندم اون قد متوسط به پایین، من چشم رنگی و یکم بورم اون چشم ابرو مشکی، من رُکم اون خجالتی، من خنگم اون زرنگ و ... دنیای تفاوتیم.
هیچ وقت حرف های دلم رو به هیچ کس نگفتم.
:|
[زل میزنه به عکس]
میگه: با دوریبن حرفه ای گرفته شده؟؟
[آیکون عینک دودی طور نگاهش میکنم]
میگم: بلی بلی، از کیفیتش معلومه؟؟
[نیشخند میزنه]
میگه: آره آره بصورت باکیفیت زشتی، اصلا کیفیت زشت بودنت نمایان شده.
[فکم رو روی دست راستم تکیه میدم و با چشم های وحشی زل میزنم به مردمک چشمش]
میگم: خودت از جلو چشمام محو میشی یا بیام محوت کنم؟؟ ترجیحت کدومه؟؟
[تکونی به خودش میده و از جاش بلند میشه، خودش رو دم در اتاق میرسونه، داخل میشه، از لای قسمت نیمه باز در سرش رو بیرون میاره]
میگه: جوجه اردک زشتم حرص نخور جوش میزنی
[میخندم و دم دست ترین وسیله رو سمتش پرت میکنم.]