"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.
8آبان 1403 چند ماه مانده به تجربه 30 سالگی.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

۷۰۶ مطلب توسط «هلما ...» ثبت شده است

وقتی بود که پیامی از پدرم دریافت کردم، نوشته بود: 9000000 ریختم کارتت. 

بعدا که به پدرجان میگم: چرا با روح و روان دخترت بازی میکنی؟؟  میگه: عزیزم تو هنوز یاد نگرفتی که واحد پول کشورمون ریال هست.

۲۱ نظر موافقين ۱۴ مخالفين ۰ ۱۸ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۰۰

حافظه خوبی دارم, همه لحظاتِ ناب زندگیم از کودکی تا الان با تمام حسای خوب و بدش, شیرین و تلخ و ملسش یادمه و مثل همه دخترا احساساتی ام, فقط بلد نیستم حس هام رو جار بزنم. اونایی که پیششون احساساتم راحت بیان میشه همونایی ان که تونستن منو بفهمن ...

دیشب به حرف خواهرم فکر میکردم که میگفت: تو چرا احساسات فعالی نداره, مثال هم میزد که تو فلان شرایط حتی بغض نکردی یا چرا با یادآوری فلان چیز شادیت مشهود نبود :)

۹ نظر موافقين ۶ مخالفين ۰ ۱۶ اسفند ۹۵ ، ۱۸:۴۵
مواد مورد نیاز برا داشتن یک روز خوب:
1. خواستن 2. برخواستن 3. هندزفری 4. دلستر
(مینویسم تا یادم بمونه یک موجود شادی سازم پس میتونم زندگی ساز هم باشم)
۱۴ نظر موافقين ۹ مخالفين ۰ ۱۴ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۲۵
در تیتراژِ نودونه درصد برنامه های تلویزیونی, یک مورد با عنوان با تشکر از .... وجود داره. یعنی اینا مسئولیتِ اسم داری نداشتن و فقط اون وسط مسطا کمک کردن ؟؟
خب سواله :))

با تشکر از خودم که میدونم ارشد رو آزاد نخواهم خوند, با این حال هیچ تلاشی هم برا سراسری نمیکنم. 
و یک تشکر ویژه از بلاتکلیفی های عزیز که اینگونه یک جوان رعنا (اینجا خودم) را سرگردان گذاشته :)

* یه بار درمورد یه بنده خدایی حرف میزدیم, گفتم: واقعا یه جوون رعنا و رشیدی هست, برگشت گفت: بالاخره اسمش رعناست یا رشید ؟؟ :)))
دنبال افق و دیوار میگشتم ...

گلدونِ رهایی ---> وب جناب تد (اگه دوست داشتین)
۶ نظر موافقين ۶ مخالفين ۰ ۱۳ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۱۹

من به یک جمله حساسیت دارم و نمیتونم قبولش کنم اونم اینه :

"من تو رو مثل داداشم یا خواهرم دوست دارم ."

ولی در مقایل 

شدیدا به این معتقدم که همیشه هستن کسایی که "دوستشون" داریم، خیلی هم برامون عزیزان ولی هیچ وقت حتی فکرش هم نمیکنیم که این دوست داشتن (نه دوستی) منجر به امری به اسم ازدواج شه, نه اینکه ممنوعه باشه یا شرایط اوکی نباشه نه, منظورم اینه که پشت این دوست داشتن، اصلا چنین حسی نیست. یعنی میشه این حس درک شه؟؟ البته بنظرم این حس دوست داشتن نباید طوری بیان شه که منجر به سوءتفاهم و رشد احساسات بی پایه در کسی بشه. در کل یک چیز پیچیده ای میشه :)


+ نزدیکِ عیده و ایام فاطمیه هم تموم میشه، همه زدن تو خط عروسی و عشق و عاشقی :))) ولی انصافا برا من فقط یه پست .

* عنوان: کانال CafeGram

۱۷ نظر موافقين ۹ مخالفين ۰ ۱۰ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۰۷

--------------------------------------------------------------------------------------

از جمله نتایج جایگاه مقدس داشتن در نگاه بچه ها :

1. جنگ بین محمد و امیر (فسقلی های من ) .

2. کلافه شدن .

3. ثبت شدن جایِ دندان های تیز و کوچولو رو دست و بازو بعنوان یادگاری. 

4. دور شدن از دنیای آدم بزرگا .

5. تشدید لوس بودن .

و

.

.

.

عنوان: ترانه "دنیای من" . با دست کاری البته :)

۱۵ نظر موافقين ۵ مخالفين ۰ ۰۷ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۳۲

وبلاگ حریر جان متوجه چالش زبان مادری شدم , علاقه مند شدم منم شرکت کنم. در گشت و گذارهام تو بیان پست آقای "من مجازی" رو دیدم , از آنجایی که زبان و حتی لهجه امون یکیه , همون پست ایشون رو مینویسم و میخونم فقط چند کلمه که لحن مردونه داشتن جابه جا شدن همین :)

از شانس من صدای ماشین های تو خیابون دو برابر شده , موتوری های عزیز در حال تردد از نوع مداوم ان , آمبولانس و ماشین آتش نشانی و طیاره و قناری و بلبل و مرغ و خروس های اکرم خانم و خود آقا ولی سر کوچه هم منت گذاشتن سر بنده و منو مورد الطاف خود قرار داده و هر کس به نحوی آهنگی از خود پلی کرده ان. یعنی عجله ای و هول هولکی یه چیزی ضبط کردم , ببخشید :) انگار واجب بود بخونمااا الله اکبر. 

۱۷ نظر موافقين ۵ مخالفين ۰ ۰۵ اسفند ۹۵ ، ۱۸:۲۰

یعنی یک شب گازقطع شه سرما میکشه آدمو ...

امسال مانتوهای پائیزه و بارانی آکبند و بدون استفاده موندن ، خب لای شش ماه زمستون هرازگاهی پاییز میدیدیم .

خدا کنه این بدو بدوهام اونم تو این هوا نتیجه بده .

۹ نظر موافقين ۱۰ مخالفين ۰ ۰۲ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۴۵



۶ نظر موافقين ۳ مخالفين ۰ ۲۵ بهمن ۹۵ ، ۱۶:۲۵
لج کرده, تمام تصاویر پروفایلش هم برداشته. تنها کسی که باهاش (به قول خودش مثل آدم) حرف میزنه منم. چون مثل همیشه حرف میزنم, انگار شرایط هیچ فرقی نکرده. نه نصیحتی, نه دلگرمی هیچی. یه عکس خوب و شاد فرستادم براش که بزاره پروفایلش ولی گویا فک میکنه برا شاد بودن باید معجزه ای رخ بده. تلاشی برای قانع کردنش نکردم. 
میگن فردا ولنتاینِ, روز عشق روز دوست داشتن. من که زیاد به این روزا اهمیت نمیدم ولی میخام فردام رو عاشقانه تر از هر روزِ خوب دیگرم شروع کنم. هفت صبح بیدار شم, گونه های مامان بابامو غرق در بوسه کنم. یه نهار خوشمزه میپزم وقتی همه از سرکار اومدن ذوق کنن. فقط لبخند میزنم یه روز خودمو محکوم میکنم به عصبانی نشدن تحت هر شرایطی ... همیشه که نباید با شعر و نثرهای عاشقانه یا با بیرون رفتن و کافی شاپ و خرس خوش گذروند و عاشقانه زیست :)
+ میخام یه تصمیمات شاید مهمی بگیرم ولی موکولش کردم به چهار و شاید پنج روز دیگر .
* بعضیا باید یادبگیرن فرصتشون برای جبران , زمانی به اندازه "همیشه" نیست ...
۸ نظر موافقين ۳ مخالفين ۰ ۲۴ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۰۸