"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.
8آبان 1403 چند ماه مانده به تجربه 30 سالگی.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

۷۰۶ مطلب توسط «هلما ...» ثبت شده است

جدیدا چیزی که زیاد میبینم و اصلا هم خوشم نمیاد، زن ذلیل بودن بیشتر مردای ایرانیه. حتی دیده شده، هستن کسایی که زن ذلیل نیستند و در مواقعی دوست دارن خودشون رو زن ذلیل نشون بدن. هزارماشالا تلویزیون و فیلم و سینما هم تا حدودی در فرهنگ سازی این مورد همراهی میکنن، یک جوری نشان میدن که الان خانمه پا میشه شوهرش رو کتک میزنه، بالا بردن صدا و داد زدن که کاملا عادی شده .....

"احترام، حرمت، عزت نفس، تحقیر نکردن، ارزش به شخصیت"

والا کار سختی نیست کافیه اینا رعایت شن، چه از طرف خانم چه از طرف آقا...


+ رسوایی هم نمیدونم چی شد، من تو زیرنویس خونده بودم :)) فعلا 90 میبینم :)

۱۴ نظر موافقين ۸ مخالفين ۰ ۰۸ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۱۷

....................... تا بینهایت .........................

96/01/07

موافقين ۶ مخالفين ۰ ۰۷ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۳۴

دعواش میکنم و میگم: یا خودت دست به کار میشی یا خودم یه دخترِ ترگل ورگل برات نشون میکنم(با لحن کوکب خانومای 20 سال پیش) چند دقیقه ای میخنده و میگه: خودم میتونم، همینم مونده تو بلاچه(بلای کوچک) برام آستین بالا بزنی. میگه: فقط نگران شوور کردن توام، منم از رو نمیرم و لیست اسامی بیل زنندگانِ پاشنه در رو ردیف میکنم و در نهایت میگم: نظرم فقط رو یکی از اون چهار تا خلبان، کمی مثبت بوده ولی خب ترس از ارتفاع دلیل منتفی شدن میشه :)) و اینقد میگیم و میگیم، آخر هم میشه هیچی و وقتی کم میاره قلقلکم میده، تنها راهی که میتونه خفه ام کنه همون قلقلکه.

چشماش شیطون میشه و شروع میکنه به تعریف کردن از من، میفهمم که کارش گیره و میگم: مامان اتو کو؟؟ پرو برمیگرده میگه: اون جورابا رو هم با دستای خوشگل و زیبا و باوقارت بشور عزیزم.


۱۹ نظر موافقين ۹ مخالفين ۰ ۰۶ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۲۷

آروم در اتاقم را باز کردم, دست دختر را در دستش گرفته بود و میگفت: من که نمیدونستم اینجایی, قول میدم فردا برات گُل قرمز رنگ بخرم, حالا از این شیرینی ها بخور, نخوری غصه میخورم...

حالا تک تک کلمات پسر به کنار, عشوه و ناز کردن دختره هنوز جلو چشامه...

.

.

دو فرد مذکور عبارت اند از: "محمدامین" برادرزاده سه ساله بنده و "مُحنا" نوه پنج ساله عموی اینجانب :)


۲۱ نظر موافقين ۸ مخالفين ۰ ۰۴ فروردين ۹۶ ، ۱۴:۵۲

بنده یک عمو بزرگی دارم رو بچه های فامیل قیمت میزارن, 23 ساله رکورد دست منه با 1500 تومن. هر سال عید بچه هایی که عید اول زندگیشون هست قیمتشون تعیین میشه و هرسال تاکید میشه من بالاترین قیمت رو دارم و این یکی از دلایل لوس بودن منِ. طبق روال چند سال اخیر عیددیدنی خونه هیچ کس نرفتم و همچنان به قول داییِ محمدامین "مرد خونه ام" :-)

و یک حرف واسه گل دخترای بیان و دوستای خوبم:

اگر آقایی به شما گفت: من بخاطر تو میتونم قید مادرم رو بزنم, لطفا قبل اینکه بهش بگید: زود برو نمیخام ریختت رو ببینم, با پشت دست یکی بزنید تو دهنش همین .......

۱۴ نظر موافقين ۷ مخالفين ۰ ۰۱ فروردين ۹۶ ، ۱۸:۲۸

بنفشه

اینم عیدی من به شما :)

گل بنفشه نوید دهنده عید...

 

۲۵ نظر موافقين ۹ مخالفين ۰ ۲۹ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۰۰

برا بلاگر آخرینی وجود نداره :) 

اگه بگم دلم میخواد امسال بهم عیدی بدین نشونه "پررو" بودنه؟؟


+ یادمون نره که باید قدر مامانامو بدونیم ..


۱۶ نظر موافقين ۱۱ مخالفين ۰ ۲۹ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۳۶
اینکه نباید خوب بودن ها رو فراموش کرد و باید تداومشون داد درست ولی حرف من سرِ انتقاد, بدی, گِله, دروغ, ناراحتی, رنجش و هر اونچه که کمی رو به تلخی داره هست. برگردیم به یک فروردین 95 و سیصد و شصت و خورده ای روز رو ورق بزنیم, شده این بد بودنا رو نسبت به کسی, قشری داشته باشین یا بالعکس کسی نسبت به شما داشته باشه؟؟
حتی میتونید علامت ناشناس رو بزنید و راحت حرف بزنید و حتی میتونید نگید و فقط روش فکر کنید ....

و یه سوال؟؟ (اگه دوست داشتین جواب بدین)
بهترین روز وبلاگی یا بهترین اتفاق وبلاگیتون یا هراونچه که بهترین باشه و به وب ربط داشته باشه چی بوده؟؟ (صرفا سال95)

این پست اصلا مزیدِ بر فضول بودن نیست, گفتم میشه ناشناس حرف بزنید و حتی هیچی نگید, هدف فقط مرور یک سال و شاید دیدن تفاوت هاست همین :)
"و این بود پست ماقبل آخر 1395"
۲۳ نظر موافقين ۷ مخالفين ۰ ۲۷ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۱۴
لحظه هایی از زندگی هست که بصورت شیک و مجلسی مغز دچار گیج و هنگ بودن میشود, هم از لحاظ روحی و هم جسمی نیاز داشتم تقویت شم. یک مسافرت چند روزه گزینه مناسبی بود, پارسال 20 اسفند ارومیه بودیم, یادمه چون تولد دختر عموم بود و زنگ زده بود برای گلایه که چرا فراموش کردم. ولی آنجا نماندیم و رفتیم سِرو, نقده, مهاباد و ... 
ساعت نزدیکای 12 ظهر بود و من که 4 صبح خوابیده بودم هنوز منگ خواب بودم, صدای زنگ در مجبور کرد پتو را کنار بزنم. زنداداش با سروصدا وارد خانه شد و ندای سفر به ارومیه را داد و فرمود "اما و اگر" مورد قبول نیست, خوش گذشت خونه دوست دانشگاهم "سویل" هم رفتیم, پیارسال سویل و خانواده اش مهمون ما بودن و هرروز اصرار میکردن ما هم بریم خونه اشون که بالاخره محقق شد. تا ساعت 4 صبح حرف زدیم باهم و وقتی حرفهامون تمام شد, سویل پیشنهاد داد مخاطبامون را چک کنیم و غیبت کنیم, البته در حد پیشنهادِ شوخی طور ماند.
"اینقد رفتم خیابان دانشگاه حالم بهم میخوره."

دریافت
 
خب یه جا ثابت بمون تو هم ...
 
یک قرار وبلاگی جدید :) گویا منم شرکت کردم :)

۱۶ نظر موافقين ۶ مخالفين ۰ ۲۳ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۳۹
بهار است و حس های رنگ به رنگ از نو شدن تا بزرگ تر شدن, از شعف تا دلتنگی. روز شماری برای قدمهایش لذتِ طبیعی و ذاتی ماست, آغازی برای تصمیم های پیش رو, پایانی بر تیرگی های گذشته. 
بهارمان شروعی باشد برای سالی سرشار از بهروزی و بهبودی, همراه خوب و هوش خلاق, انصاف و احساسِ پاک, رحمت و رفعت.
برای بهاری مینویسم که دو ماه از زمستانِ قبلش را طلب دارم, دو ماهی که از من دزدیدن, شصت روزی که آه و ناله و بی عدالتی های دنیای واقعی و خارج از توهمات ام را نمایان ساخت, اولین بهار است که دوست داشتم کندتر از راه برسد, دوماه من را برگردانند و بعد بهار بیایید. این دوماه مدرسهِ چند ساله بود برایم, آموختم که دنیا پستی هایش بیشتر از بلندهایش هست و خود سازی فقط در روح و احساس کافی نییست, آموختم باید قوی باشم و مقابله کنم. شاید هم دنیا خبر ندارد ارادهِ من میتواند معجزه کند, شاید کمی دیر ولی حتما.

دعوت میکنم از ....................
خوندید شرکت کنید لطفا, میگن یکی خوند و شرکت نکرد انگشت کوچیکه پای چپش خورد به در اطاق و آخ محکی سر داد و مرواریدهایی از چشمانش جاری شد :)
۱۰ نظر موافقين ۸ مخالفين ۰ ۲۲ اسفند ۹۵ ، ۱۳:۱۰