حافظه خوبی ندارم . تصویر بهتر از اسامی یادم میمونه و اعداد بهتر از این دو . حتی سر جلسه امتحانا , جواب سوالا بصورت تصویر ثبت شده جلو چشام میان , اونم بصورت مفهومی نه کلمه ب کلمه . ولی تحلیل کردن رو دوس دارم . رو خیلی چیزای جزئی دقیق میشم . خیلی چیزام برام مهم نیستن . مثلا ب تیکه پروندن و اینجور چیزا زیاد اهمیت نمیدم . اهل رو در رو کردن و باید ته این حرفو دربیارم نیستم . اینکه اعصابم بهم بریزه ک دیدی فلانی کلاس گذاش برام , چ خودشو میگیره نیستم . چون اینا اصن برام مهم نیستن ...... ولی . اصن ی حرفی
داری با ی آدمی ک جای باباته حرف میزنی , اینقد سرشو پایین میندازه , در و دیوار رو نگاه میکنه . تو هر حرفش از کلمه خواهرم شما .. استقاده میکنه . و اینقد ادا و اصول درمیاره , حق بدید ک حرص آدم درآد . ی نگاه ب خودت میندازی , میبینی نه آرایش شبیه گودزیلا شده و لب و لوچه و چشم از حدقه بیرون زده ای داری ک با نگا بهش حالش بهم بخوره . نه لباس اعجوبه و عجیب غریب . واقعا حس بدی به آدم دست میده ..... (البته میدونم با حرف نمیشه اونچه ک دید رو تصویرسازی کرد.)
شایدم برا من نامانوسه :)
من: تو عمرم غذا نسوزندم. [آیکن ب خود بالیدن لطفا]
او: راستی , تو عمرت چند بار آشپزی کردی ؟؟
من: :|
او: :)))))
ایشان: :))))))
من: بی مزه ها ..
خدایاشکرت ....... روز خیلی خوبیه خیلی .....
صبح 6 بیداری .. بیمارستان .. دانشگاه (فقط 30 دقیقه) .. نهار مهمون , خونه دوست بابا .. 17:30 خونه ..
(وسطای این پنج مورد , اندازه حیوان نجیبی ب اسم اسب , انرژی صرف کردم و کلی جا سر زدم. چند نفر دیدم)
اول صبح نم نم بارون رو زمین نشسته بود . هوا مه آلود بود . از ماشین پیاده شدنی دندونام رو هم میافتادن , صدای قرچ قروچ میدادن . سر ظهر گرما خفه میکرد . عصر خنک :))
تلافی دیروز دراومد . خسته ام شدیدااااااااااا .. ولی خستگی ای بود ک چسبید , روز رو برنامه ایه ..
خیلی بی ربط طور یاد ی آهنگ قدیمی افتادم . راستش دقیق یادم نبودا . ولی میدونستم چیه :))))
"خسته ام من خسته ام من
مثل مرغ بال و پر شکسته ام من
خسته از دست غریبه
خسته از هر آشنایم
خسته از جور زمانه
خسته از خلق خدایم
خسته ام من خسته ام من
مثل مرغ بال و پر شکسته ام من
سالها کنج قفس نشسته ام من"
......................................................................................................
اینجا تحت هر شرایطی پا برجا میمونه . حتی اگه ی روزی برسه ک سالی دوبار بهش سر بزنم . کامنت دونی همیشه فعاله .
+ لطفا امشب از ته ته دل دعا کنید همه رو , منم اون وسط مسطا یاد کنید ... مرسی مرسی
1. من یعنی کسی ک , سر تعداد پیرهن هایی ک قراره برا داداشش اتو بکشه , چونه میزنه ..
2. مهر یعنی خوابیدن , قبل 2 بامداد ..
3. پاییز یعنی غروباش میون همه قهقه ها , دلت بگیره ..
4. بابا یعنی کسی ک , بین سه تا مدرسه ای ک دعوتش کردن برا ب صدا درآوردن زنگ مدرسه , اد همون مدرسه دخترانه ای ک دبیرستان اونجا بودم رو بره . با اون مدیری ک زمان ما معاون بود و همش باهام مشکل داشت ..
5. صبح 7 بیدار شدن یعنی , دست و صورت ششستن , مسواک زدن تو حیاط . همراهش آب بازی . مهم تر از همه اشتها داشتن برا اینکه مث آدم صبحونه بخوری ..
6. برادر یعنی کسی ک , سر صبح یک لیتر ادکلن رو خودش خالی میکنه . افراد گیج خواب خانواده رو گیج تر میکنه . بوی تندش پدر معده خالی بندگان خدا رو درمیاره ..
7. خواهر یعنی کسی ک , تو خوابم فکر تیپ همه اس . با موهای ژولیده , چشای پف کرده. مراقبه کت بابا خوشگل ب تنش نشسته باشه . حالا وسواسش برا تیپ خودش بماند ..
8. مامان یعنی کسی ک , لقمه ب دست دنبال همه میدوه ..
9. تلویزیون یعنی , از اول صبح نوستالژی بازی با مدرسه ..
و همچنان من , مث همیشه بیکارتر از همه .....
به زیر سیگاری رو میز نگاه میکنم.
+ سیگار با ته رژی شده هم باکلاسه , مگه نه ؟؟
- نه , سیگار با تیپ خسته , موی پریشان , ته ریش و سویشرت کلاه دار , باکلاس تره .
(پوک عمیقی ب سیگار میزنه . رژ نارنجی اش رو سیگار برجسته میشه . دود غلیظی از دهانش بیرون میده) و میگه : لعنت ب سیگار و سیگاری و تیپ و کلاسش .
* برای ما ک پیدا کردن زیر سیگار تو خونه , یک ساعت وقت میگیره , چون سالی بیشتر از دو سه بار , اونم جلو مهمون کاربردی نداره .. "توجه ب جزئیات اینچنین طبیعی است" ..