"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

داستان گذشتگان (ادامه)

شنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۹، ۱۲:۴۰ ق.ظ

تفنگش جزء به تفریح و شلیک به سیبل دست‌سازش در نمیشد، گه‌گداری هم سیبی در هوا پرتاب میکرد و با دونیم شدن سیب بخاطر اثابت گلوله‌ تفنگش نفس حبس شده‌اش رو بیرون میفرستاد و تمام ناگفته‌های دلش با همان صدا و دود فرومیریخت و آرامَش میکرد. یقه کتش را مرتب میکند، پیپ را آتش زده و گوشه لبش جابجا میکند و با همان لحن آرام و سلیسش میگوید: نامه برادرت را بخوان. پسر بزرگتر سرباز است در آن بلبشو که همه ترس از سواد دارند پسر بزرگ مکتب دیده است، مینویسد، میخواند پسر عشایرزاده‌ای که از اولین‌های سواددار منطقه و تنها باسواد طایفه است. نامه خبر از "بخشنامه اصلاحات ارضی" میدهد، خان و رعیت کم کم رنگ میبازد، هرکس صاحب زمینی میشود که رویش کار میکند. بفکر فرو میرود، زمینها را خود به تنهایی کشت و زرع کند؟! پسر بزرگتر چه؟! فردا روز که چشم از جهان فروبست به استناد شناسنامه او پدر پسربزرگتر نیست او ناپدری است که عشقش عمیقتر از یک پدر است. او همان پدری است که برای ملاقات پسر بزرگ سربازش کیلومترها از کنار ارس تا تپه‌های تمرچین و اُشنویه طی میکند پسر بزرگی که اسناد رسمی کشوری و حتی تک تک سلولهای خونی‌اش گواه میدهد که فقط و فقط فرزند زنش است. درنهایت قسمت اعظم زمین‌های خود را دست رعیت به امانت گذاشته و حافظ مال پسربزرگ میشود تا مبادا گزندی پشتوانه زندگی پسر بزرگتر را تهدید کند. مردی که توانست سربلند از امتحان تحمیل شده روزگار بیرون بیاید، او لبخند روی لبهای همسرش کاشت، برای خواهر و برادر همسرش برادری بزرگتر و تکیه‌گاه امن شد. پسر بزرگتر و فرزندان کوچکتر جزء عشق از او ندیدند. مردانگی همین هست کمی همت و جسارت میطلبد. او بی‌هدف وارد آینده‌ای مبهم شد ولی هدف‌مند آینده‌ای روشن ساخت. او بی‌عشق وارد زندگی شد ولی عاشقانه زیست. او جبر را تجربه کرد ولی اختیار را برای آیندگانش زیبا ترسیم کرد.

همسرش را "پریم" صدا میکرد با "م" زیبای مالکیت پری‌ای که مال او بوده. چقدر زیباست که میتوانم خود را وارث اسم زیبای دلداده‌ پدربزرگ و قامت بلند و چشم‌های رنگی‌ خودش بنامم.

"قسمت اول"

موافقين ۷ مخالفين ۰ ۹۹/۰۸/۱۰

نظرات  (۸)

۱۰ آبان ۹۹ ، ۱۸:۰۰ هیـ ‌‌‌ـچ

چقدر جای این دست انسانیتا توی دنیای الانمون کمیاب شده البته اگه نگیم، نایاب شده...

پاسخ:
متاسفانه موافقم باهات.
باید از خودمون شروع کنیم، با لبخند سر صبحمون :)

سلام و درود پری عزیزم

 

امیدوارم ک حال و روزت توی این دوران کسالت بار اپیدمی خوب باشه قیز (همینطور خانواده ی محترمت و مهدی عزیز)

 

چقدر خوب بود این روایت عشق و از خودگذشتگی ! 

خدابیامرز اَبَر مردی بوده واسه خودش ـ روح هر دوشون شاد و قرین رحمت الهی

 

مواظب خودت باش پیشی جانم 

شاد و سلامت باشی الهی

پاسخ:
سلام :)
خیلی ممنون جتاب جانان عزیز🌺🌺🌺 
سلامت باشید )

مرسی تلاشمون رو برای خوب بودن از خودمون دریغ نمیکنیم.

چه خوب که دوست داشتین🤩
آره خیلی دوست داشتم یکمی بیشتر عمر میکرد و میتونستم خاطره مشترک باهاش داشته باشم.

پدرم با خوندن قسمت اول گریه کرد و قسمت دوم خنده رو لبش کاشت.!

چشم چشم😊
ممنون دلتون شاد و تنتون سلامت :)
۱۵ آبان ۹۹ ، ۱۹:۴۸ اقای ‌ میم

the departed

پاسخ:
عنوان خوبی میتونه باشه.!
۱۶ آبان ۹۹ ، ۱۵:۳۵ apollo ‌‌ ‌‌ ‌‌

تنها داستانی بود توی عمرم که اول قسمت دوم رو خوندم و بعد اول D:

پاسخ:
الهی :))
حالا تجربه خوبی بود یا بد؟!
۱۸ آبان ۹۹ ، ۱۴:۱۰ پیمان کرامتی

چه عمیق و عجیب

درک جالبی داد

پاسخ:
ممنون :)
خوشحالم توجه‌اتونو جلب کرده.
۲۳ آبان ۹۹ ، ۰۳:۲۷ اقای ‌ میم

به نظرم این ساعت می‌خوابند کامنت جواب نمیدن:))) 

پاسخ:
شما هم آنلاینید برا مچ‌گیری :))
۲۴ آبان ۹۹ ، ۰۵:۵۴ اقای ‌ میم

بله دقیقا:))) 

پاسخ:
میگم خدا این ادبیات آشناست :)
هان حله.

چقدر داستانیه این اتفاق‌ها و چقدر می‌تونی ازش بنویسی و کم برامون می‌نویسی. فکر نکن حواسمون نیست. 

پاسخ:
یه روزی ادای دین خواهم کرد به پدربزرگم امیدوارم زیاد دور نباشه اون روز.
آره باید نوشت باید حرف زد.
مرسی که حواست هست. :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">