خالص ترین و ناب ترین ها ماندگارترن . آدمی که خالص باشه ثباتش موقت نیست .
"همیشه |..ترین| ها , به یاد میمونن . شیرین ترین . دوست داشتنی ترین . آرام ترین . و حتی تلخ ترین"
:) ---> ؟
آدم خاطره هام .. آدم رویا .. آدم منطق .. آدم استرس .. آدم امروز .. آدم فردا .. آدم زندگی ام .
هیچ وقت نمیتونم ی توصیف کلی از خودم بگم . چون موقعیت , شرایط , محیط , آدما و خیلی موضوع و کاراکترهای دیگری در واکنش ام تاثیر داره .
امشب یاد بلاگفای دفن کننده خاطرات افتادم . یاد روزایی ک لبخند میاره ب روم . یاد پستایی ک اگه الان بود 90 درصدشون تایید نمیشدن . یاد پستی افتادم ک صرفا برای تامل بود و شاید نظر خودم مغایر با اکثر نوشته های تو پست بود . هیچ وقت از نقد شدن واهمه ندارم . به خودمم اجازه منتقد بودن میدم . برا همین کم پیش میاد , پذیرنده بی چون و چرا باشم ...
** مبهم بودن زیاد برام دلچسب نیست . بدیهی بودن هم جذابیتی نداره . یک حد وسط میتونه "شیرین" باشه .
"پست 28 مرداد 92 بلاگفا در ادامه مطلب" -------> خوشحال میشم برا جملات کوتاه نوشته شده , نظر بشنوم . جملات مال ی کتابچه کوچکی است ک اسمش یادم نیس :)
خونه های وسط ی جنگل دور . نوک کوه بلند . توی دشت . و هرجایی با هر طبیعت بکر و زیبا , اگر دور از امکانات رفاهی , راه ارتباطی مناسب و تکنولوژی باشه , فقط واسه تفریح خوبه نه زندگی .
6 صبحی ک قرار حرکتمون بود 9 اتفاق افتاد . دو روستا در دل کوه . دو روستایی ک سالها پیش ساکنانش ارامنه ایرانی بودند . جاده وسط کوه و جنگل . باریک . خاکی . پیچ تو پیچ و هر چه میرفتیم ارتفاع بود . من آدم ترسویی ام قبول دارم ولی ترس احمقانه نه . فقط محتاطم . دوست ندارم با جونم بازی کنم . تو اون وضعیت چند تا دو راهی بود اما دریغ از یک تابلو راهنما کننده . وسط راه قرار مخفیمون رو بهم زدم . زنگ زدم بابا و گفتم : تو راهیم و میخاییم بریم فلان جا . و شنیدن کلماتی مث : ترسو . بی جنبه رو هم ب جان خریدم . احساس میکردم سمت راست بدنم درد دارم . همش فک میکردم اگه آپاندیس باشه حتما میمیرم . با اون شرایط نه آمبولانسی میومد و نه زود میتونستن برنم بیمارستان . حتی بعضی جاها تلفن هم آنتن نداشت .
دیشب ساعت دو بامداد بود و "من. آبجی . دخترعمو . مامان . داداش" تو حیاط روفرشی انداخته بودیم و چای و میوه میخوردیم . یکم بلند بلند خندیدیم . یک انرژی حبس شده بهم میگف محکم داد بزن . نمیدونم چی شد ب سرم زد چن تا پشت سر هم سوت زدم . ی دقیقه طول نکشید صدای سوت دیگه ای از نزدیکیامون ب گوشمون رسید . آبجی خندید و بلند گفت : پری و پسر همسایه با سوت ب هم علامت میدن . خندم گرفته بود . گفتم اینکه چیزی نیس ما با دود علامت میدیم ...
یک لحظه فک کردم کدام همسایه ؟؟
ما مث همه نبودیم هیچ وقت نشد داداشم عاشق دختر همسایه شه . پسر همسایه در نگاه من هیچ وقت نباید دوست داشتنی باشد . هیچ وقت فک نمیکنیم ک دختر عمو . پسر عمه یا هر فامیل نزدیک دیگه ای حق عاشق شدن دارد . همیشه منتظریم پسرعمو ی عروس ناآشنا بیاره . دختر دایی عاشق ی غریبه شه . من عشق را در دوست داشتن ی آدم جدید باید تجربه کنم . این فکرها اینقدر در ذهنمان تلقین شده . مثلا اگر روزی بفهمم خواهرم و پسر یکی از فامیلای نزدیک همو دوست دارن . احتمالا دو روز هنگ میکنم و دو تا شاخ خوشگل بالا سرم درمیاد .
"دکتر نیما ارکانی حامد" کرسی استادی دانشگاه پرینستون را تصدی کرده، جایگاهی که ۵۵ سال پس از انیشتین در اختیار فرد دیگری قرار داده نشده بود.
هیچ اطلاعات خاصی از این شخص ندارم . فقط وقتی میبینم . میشنوم ک ی ایرانی تونسته موفق بشه . ذوق میکنم .
مطالعاتی ک روی مغز انشتین انجام شد گویای این بوده که: قسمتهایی از مغز که مربوط به صحبت کردن و زبان هستند، کوچکتر و قسمتهای مربوط به پردازشهای عددی و فضایی (تجسم) بزرگتر هستند. مطالعات دیگری، نشاندهندهٔ بیشتر بودن تعداد یاخته های گلیال در مغز اینشتین هستند. هرچند مغز او از نظر اندازه فرقی با مغز دیگران ندارد و ۱۲۳۰گرم است.
قبول دارم تجربه کردن جدیدترین ها . ناآشناها جالبه . ولی , بهتره حداقل ی کوچولو اطلاعات از همان نو بودنی ک خواستار تجربه کردنش هستیم داشته باشیم ...
مثلا اگر رفتید کافی شاپ . تو لیست منو هزارتا اسم عجغ وجغ نوشته بود. اونی ک آشناتره رو سفارش بدین . مث من و دوستم ک فک کردیم "آیس کافی" نسبت ب بقیه شاید آشناتر باشه :) ولی زهی خیال باطل .
"زمین را گر شوی صاحب , طمع بر آسمان داری
دم مردن همی بینی , نه این داری نه آن داری"
پشت ی نیسان آبی رنگ خوندم ....
انگار ی قانون ثابته ک .......
وقتی حالت خوب نیس ............
"عالم و آدم دست ب دست هم میدن عصبیت کنن
هیچ کس سعی در درک کردنت نمیکنه
هیچ کس ازت توضیح نمیخاد
همه نظر میدن . تحریف میکنن
همه توقع های بیجایی ازت پیدا میکنن
همه سعی میکنن بدیات رو ب روت بیارن
حتی ی نفر به نقاط مثبتت توجه نمیکه"
و وقتی ساعت یک شب میخوای سرتو بزاری بخوابی , پیم میده . جواب نمیدی . صرفا برا اینکه تو ناراحتیت شریکش نکنی . باز پیم میده : چته ؟ باز ب کی پریدی ؟؟ .......... یکم ک باهاش حرف میزنی . فقط منفیات رو ب روت میاره و با شوخی میکوبونه تو سرت . ی لحظه باخودت میگی : واقعا بداخلاقم ؟؟ .. ازش میپرسی و میگی بی شوخی جواب بده . میگه : بد اخلاق ک نه ولی زود عصبی میشی . واسه دختر خوب نیس ....
سکوت ---------> "بهترین آرامش"