"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.
8آبان 1403 چند ماه مانده به تجربه 30 سالگی.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

بعد اذان خواب ... 7:30 بیداری ... نیم ساعت نشتن تو حیاط ... صبحونه ... درس ... نت ... درس ... مهمون ... نهار ... درس ... تماشای والیبال ... درس ... والیبال ... میوه خوردن ... درس ... اتو کردن لباسای داداشی ... چای ... بدرقه همه ... منو مامان تنها (یکم باهاش حرف زدم) ... میوه ... درس ... آشپزی ... نت ... درس ... مهدیه زنگ زد 20 دیقه حرف زدیم(90 درصد اون حرف زد) ...خوردن تنقلات ... همچنان آشپزی ... نت ... شام ... تلویزیون ... درس ... نت ... چای ... فکر کردن ... 2:15 لالا.


کلا این وسط صحبتم میکردما با مامانم و زنداداشم ک ی ساعت ب ی ساعت میومد خونه ما :)

یک روز بدون دستاورد آنچنان مهم :)

+توصیه میکنم شماها مفید باشید کاراتون مفید باشه 24 ساعت کم نیست یک روز از زندگیامونه ک الان برا من جمعش شده 22 سال ب همین راحتی ب همین خوشمزگی ........

۱ نظر موافقين ۲ مخالفين ۰ ۱۳ خرداد ۹۵ ، ۱۳:۴۵

سحرخیز باش تا کامروا باشی ...........

بعد مدتها ساعت 7:30 بیدار شدم عالیه ......

صدای پرنده هایی ک بین درختای حیاط لونه کردن باد ملایم سحر با ی صبحونه ک خودم آماده اش کردم حسابی حالمو خوب میکنه و نوید ی روز پرانرژی رو میده :)

۱ نظر موافقين ۲ مخالفين ۰ ۱۲ خرداد ۹۵ ، ۱۰:۴۴

خیلی بده که قصدت ناراحت کردن و حرص کسی رو درآوردن نباشه ولی اینطوری تلقی شه :( 

دل آدما باید یاد بگیره ک بی خود هوای یه چیزایی رو نکنه چون فقط اعصاب خوردیش میمونه واسه خودش :)

لجبازی ...... چرا واقعا ؟؟ باید تمرین کنم یکم بزرگ شم ..

من همیشه ب اطرافیانم حق دفاع از خودشونو میدم ولی اغلب ب جای قانع کردن توجیه میکنن ولی هیچ وقت یا اگه خوشبینانه تر نگاه کنم اکثر مواقع به خودم حق دفاع داده نمیشه اگه مثلا هم بدن حرفام ب پای توجیه نوشته میشه پس کلا بیخیال میشم و سعی میکنم کارام مبهم نباشه ک نیاز ب توضیح داشته باشه .........

+سادگی عین زیباییه ولی بعضی وقتا بیش از حد ک میشه قوه خلاقیت آدمم کور میکنه .....


حافظ همین الان گف:

فتوی پیرمغان دارم و قولیست قدیم                       که حرامست می آنجا که نه یارست ندیم

(فتوا وار پیرمغاندان بودا بیر سئوزدو قدیم                او کسه باده حرامدیرکی یاری یوخدو ندیم)

چاک خواهم زدن این دلق ریائی چکنم                  روح را صحبت ناجنس عذابیست الیم

(بو ریا خرقه سینی نئیله ییم آخیر جیرارام             روحه ناجنس آدامین بحثی عذابیدیر الیم)


_ مزخرفتر از سردرد بازم سردرده .

۳ نظر موافقين ۲ مخالفين ۰ ۱۲ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۴۲

دو سه روزه رسما کار ریخته سرم اونم کار مفید نه ها اصن واسه خودمم نفعی نداره صبح از خواب پا نشده طبق روال چن سال اخیر وقت امتحانا ساحله میاد باهاش ریاضی و فیزیک کار کنم تصحیح نصف بیشتر برگه های امتحان زبان انگلیسی داداش بزرگم ب عهده منه امسال اصلا ارفاق نکردم تایپ سوالای معماری دانشگاه اون یکی داداشمم با منه عکس 20 صفحه از جزوه رو هم گرفتم واسه شیرین فرستادم .............

الان همه کاراشون تموم شد خداروشکر اگه کسی کار دیگه ای نداره یا نداشته باشه میخوام بخوابم از صبح فردا هم به درسای خودم برسم ایشالا ...

:)

۳ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۳۶

در شتاب زندگی باید گوشه ای باز ایستی و بگویی:

"خدایا میدانم که هستی"

۲ نظر موافقين ۲ مخالفين ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۱۳:۳۵

بخدا دیوونه نشدم فقط الان بدون دلیل خنده ام گرفته خب چیکار کنم میخندم خندیدن خوبه خب :)

۲ نظر موافقين ۴ مخالفين ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۲۵

عاشق آهنگ سریال مدار صفر درجه ام ک علیرضا قربانی خونده .....

شاعر: دکتر افشین یدالهی

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانش مرا از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گِلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی


اینم آهنگ دریافت

۰ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۰۸ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۴۷

بعد نهار ی کوچولو تلویزیون تماشا کردم بعد رفتم اتاق ی خورده درس و مطالعه و تو نت گشتم شده بود ساعت شش عصر مامانم صدام زد رفتم پیشش کار خاصی نداش یکم نشستم کنارش متوجه شدم گشنه امه ...

من: مامان گشنه امه

مامانم: عصرونه حاضر کن بخوریم

من: چشم :)

وسط عصرونه از مامانم پرسیدم راستی کاری داشتی صدام زدی؟؟

مامان: قدیما بابام ی دوستی داشت خان ی شهری بود مهمونم بود برامون خاطره تعریف میکرد میگف من چن تا نوکر و کلفت تو خونه دارم ی شب با صدای یکیشون از خواب پریدم نوکر همش ناله میکرد مردم از تشنگی مردم از تشنگی خان میگه همون نوکرو صداش کردم گفتم آهای پسر برو ی پارچ آب واسم بیار میگه وقتی آورد گفتم بشین همشو بخور نوکر گفته آخه خان این واسه شماست میگه گفتم بدبخت داشتی از تشنگی تلف میشدی تنبل بودنت نمیذاشت بری آب بخوری حالام "پری بالام" تو اینقد غرق شده بودی تو خودت یادت نبود گشنه اته من ک مادرتم میدونم دخترم کی غذا میخاد :)

الهی فدای مامانم بشم من ....

۰ نظر موافقين ۲ مخالفين ۰ ۰۷ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۰۲

من از جبهه گرفتن سر موضوعی یا رو کم کنی و ب کرسی نشوندن حرفی خوشم نمیاد شاید ی دوره ای از زندگی حتی اینطوری هم بودم ولی در حال حاضر حداقلش اینه ک سعی میکنم اینطوری نباشم چون حتی نظرای خودمم درمورد ی چیزی بعد فکر کردن یا تاثیر گذاری مطلبی شخصی میتونه تغییر پیدا کنه ب این معنی نیس ک من ثبات شخصیت ندارم فقط ب این معنیه ک همیشه دنبال بهتر شدنم ..... "اعتماد بنفس :)"

از لحاظ مذهبی تو ی محیط معمولی بزرگ شدم حجاب رو در حدی ک بنظرم مطلوبه شناختم تا قبل دانشگاه فقط چادر رو برا مسجد میدونستم ی دوره ای یکم رو این موضوع متمرکز شدم حتی درموردش مطالعاتی هم کردم ب این نتیجه رسیدم ک بهتره محدوده مکانهایی ک چادر سرم میکنم رو گسترده تر کنم حتی طوری ک اولین بازخورد خانوادمم همراه با تعجب بود تو عمرم ی چادر داشتم وقتی با بابام رفتیم ثبت نام دانشگاه پیاده شدنی چادرمو بیرون ک آوردم بابام متعجب نگام کرد و گف: میخای چادر سر کنی ؟؟ من: آره. بنظر همه با جثه من و نوع مانتوهام و البته نوع رفتار اجتماعیم نیازی نبود ولی خودم دوس داشتم از ی طرفم بابام میدونست جمع کردن چادر ساده واسم سخته و ب قول خودش بهم نمیاد قبل پیاده شدن منو برد بازار واسم چادر ملی خرید بعد سه سال از انتخابم راضیم الانم همه جا چادر سر نمیکنم ولی سعی میکنم حرمتها همیشه حفظ شه البته اکثر دوستام بدون چادرن حتی توی فامیل و آشناهامونم بین هم سن و سالام هیچ کدوم چادری نیستن ی جورایی اصن تو شهر ما جا افتاده نیس ک دخترای جوونم چادر سر کنن .....

+ مهم چادری بودن مانتویی بودن نیست مهم حفظ حرمتهاست مهم رعایت ارزشهاست مهم پاره نکردن حریمهای اخلاقی است مهم آگاه بودنه ..

۱ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۰۷ خرداد ۹۵ ، ۱۷:۴۱

اینروزا مثلا تو فرجه ب سر میبریم از 16ام امتحانام شروع میشن این ترم شاید حجم بعضی درسام زیاد باشه ولی در عوض درسایی هستن ک من دوسشون دارم راحت باهشون کنار میام ترم شش ام فقط یک ترم دیگر باقی است تا با کارشناسی خداحافظی کنم(23 واحد ام مونده) تصمیم دارم برم سرکار ارشد بخونم و تحولاتی تو خودم و زندگیم ایجاد کنم فکرایی دارم ک باید براشون تلاش کنم تصمیمات بلند مدتی دارم ک ب موقعش عملیشون میکنم ذهن و دلمو از کینه و بدی خالی کردم درسته نمیتونم هیچ چیزو فراموش کنم ولی میتونم با خیلی چیزا کنار بیام یکم خودخواهی خوبه بخاطر خودمم ک شده سعی میکنم غصه نخورم ب خوبیا و انرژیای مثبتی ک اطرافم کم نیستن و مطمئنا خیلی خیلی زیادن بیشتر توجه کنم :)

انفورماتیک پزشکی   -----> 3/16

حفاظت و ایمنی و استانداردهای عمومی بیمارستانی  -----> 3/17

اصول توانبخشی و وسایل و دستگاه ها  -----> 3/18

اخلاق اسلامی  -----> 3/19

تجهیزات عمومی بیمارستانی و کلینیک های پزشکی  -----> 3/25

ریزپردازنده  -----> 3/26

+ پروژه رو بعد امتحانا تحویل میدم ... آز مدار منطقی و آز الکترونیک2 هم ک دیروز بود ...

:| ---> بیشتر غصه هامون الکیه در حالی ک خوشحالیای فراوانی داریم ک نسبت بهشون بی توجه ایم :|

۱ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۰۶ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۳۸