"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

۲۵ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

؟؟

همین.

۱۱ نظر موافقين ۴ مخالفين ۰ ۰۸ مهر ۹۶ ، ۲۱:۲۱
گفت: حمید شهید شده بود، کار یک شب بود تا پیکرش را بتوانیم بیاریم طرف خودمان. مهدی با علم به اینکه برادرش شهید شده همچنان مثل کوه بود به ما دلداری میداد و از ادامه راه میگفت از ادامه هدف میگفت، پیشنهاد عملیاتی برای برگرداندن پیکر حمید دادیم. جوابی که شنیدیم این بود: کدام حمید را میگویید، همه کسانی که شهید شده اند برادران من هستند.
چهارده پانزده ساله بودم که این خاطره را برای اولین بار از زبان یکی از رفیق های شفیق بابا که گویا زمان جنگ همرزم شهید باکری بوده شنیدم و بعدترها در یک کتاب اگر اشتباه نکنم به اسم "خداحافظ سردار" خواندم و لا به لای تمام غصه هایی که برای وطنم، جوانانش و خودم خوردم، لا به لای تمام شگفتی هایم برای این حجم از آزادگی و لا به لای تمام احساساتم دلگرم شدم دلگرم به اینکه اهداف و منش حسین(ع) بعد از گذشت سالها همچنان میتواند جاویدان باشد آن هم سالهایی که فقط سال نبود و نیست که تمام میشد و میشود فرهنگ ها، رفتارها, عقاید، سیاست و... همه و همه در لحظه تغییر میکنند. 
هنوز جزء 22 قرآن که قسمت من از ختم قرآن ده روز اول محرم شده است تمام نشده, واو به واو کلماتی که میخوانم تا مغز استخوانم میرود گفتم که محرم امسال برایم عجیب نه ولی شدید غریب و قریب است. قرآن را با معنی بخوانید لذتش هزاربرابر میشود.


۱۰ نظر موافقين ۱۰ مخالفين ۰ ۰۷ مهر ۹۶ ، ۱۸:۱۸

قبلا گفتم بوی یه عطری میتونه برام یادآور یه آدمی باشه که حتی ندیدمش, تک تک شماهایی که برام کامنت مینویسین, پست هاتون رو میخونم در تصوراتم چهره مشخصی دارین. برخی صحنه ها و لحظه هایی که میبینم امکان داره یادآور یکی از شماها باشه و ...

دستام رو گذاشته بودم زیر چونه ام و منتظر بودم نرگس عکسی از من ثبت کنه, عکس های بعدی همه اشون از لبخندم بودن, حتی با دیدن لبخندم در یکی از عکس ها باز هم خنده ام میگیره. نمیدونم شاید نرگس اون موقع فکر کرد دلیل لبخندم فیگور گرفتن برا عکس بود ولی نه باید بگم چشمم رو اندک جوشِ رو پیشونی و لب خشک و پوست پوست نرگس بود و یادآوری این پست لبخندم رو کش دار میکرد.

۱۴ نظر موافقين ۴ مخالفين ۰ ۰۶ مهر ۹۶ ، ۲۱:۳۰

آدم ها تغییر میکنند, نمیدونم دلیلش دقیقا چیه: زمان, شرایط, محیط, احساسات, آگاهی و... فکر کردن به روزهایی که حرف زدن, بحث کردن و شاید به کرسی نشاندن حرف هام برام خیلی مهم بود بنظرم یه چیز شبه احمقانه میاد تاکید میکنم احمقانه نه فقط شبیه اون. اینکه دو ساعت درمقابل کلمه ای مثل بی فرهنگ جبهه بگیری آن هم با این توجیه که "بی" یعنی بدونِ, پس معنیش میشه بدون فرهنگ و این یک واژه غلطه و اگر بجای اون از کلمه بد فرهنگ استفاده شود قابل قبول تر است. میدونم احمقانه است, از لحاظ علم ادبیات و دستور زبان فارسی اصلا برام مهم نیست کدومش میتونه درست باشه. مهم اینه که دیگه سرِ ضرورت ها لب به سخن باز میکنم....

یه روز قبل از اینکه بره گفت: ولی فهمیدم بله, هان, آره, درسته و باشه گفتنات یعنی حوصله امو نداشتی, یعنی نمیخواستی بشینی باهام بحث کنی...

فکر کنم همه اینطوری اند که حرف های اونایی که براشون مهم ان و دوستشون دارند رو حس شاد شدن و ناراحت شدنشون تاثیر میذاره, معلومه که بخاطر حرف بقال سرکوچه کسی ازش نمیرنجه....

هنوز هم میگم هیچ وقت حال کسی رو از روی عادت نمیپرسم.

خوبین؟؟

۹ نظر موافقين ۴ مخالفين ۰ ۰۶ مهر ۹۶ ، ۰۱:۱۰

برعکس اکثریت مردم که پشت ترافیک موندن عصبانیشون میکنه, برا من پر از حسِ خوبه. میتونم با بچه های کوچولویی که تو ماشین کناری نشستن دوست بشم. میتونم به سیگار کشیدن راننده های ماشینا زُل بزنم و براشون داستان بسازم, برا اون مرد فرتوتی که پشت رُلِ وانت پُک های از ته دل به سیگار میزنه, به پسر لاغرِ سیاه سوخته ای که سیگار رو لباشه و با یه دست فرمون رو چسبیده و دم به دقیقه دستش رو از دست دختر بغل دستیش میکشه و سیگار روی لبش رو جابه جا میکنه. میتونم.....

ترافیک امروز صبح میارزید به صدوبیست رفتنای تو جاده وقتی که تنها روی صندلی عقبِ سمت راست یه تاکسی زواردرفته نشسته بودم, راست گفت چشمام گرد شد. میتونستم لب خوانی کنم که میگفت: پری, خانمِ پری خانم, با دستش اشاره میکرد شیشه رو بدم پایین همونجا بود که خواستم لعنت بفرستم به تمام تاکسی هایی که اون فرفره ای که شیشه رو میکشه پایین رو کَندن انداختن دور ولی استغفرالله گویان منصرف و شدم و گفتم: آقا لطفا شیشه رو بدین پایین. ماشینش چسبیده بود به تاکسی گفت: چطوری دختر؟؟ بازم که با نگاهت حرف میزنی وقتی با چشمای گِرد شده نگاه کردی فهمیدم تویی. گفتم: سلام استاد خوبم, یعنی الان خیلی خوبم خوشحالم دیدمتون.

فقط چند ماه اونم هفته ای یه بار دیدمش, یه مرد محترم, قانون مند, منطقی بیش از حد باشخصیت.

۲۳ نظر موافقين ۸ مخالفين ۰ ۰۲ مهر ۹۶ ، ۲۲:۲۲