کوچ کرده از بلاگفا :) آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-) الان شده بیست و سه :) و الان شده بیست و چهار :) الکی الکی شد بیست و پنج :) شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :) 99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم) (در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی) یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :) 28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد. 8آبان 1403 چند ماه مانده به تجربه 30 سالگی.
"دل سرا پرده محبت اوست دیده آیینه دار طلعت اوست تو و طوبی و ما و قامت یار فکر هرکس به قدر همت اوست"
کتاب میخوندم، زیر یک کلمه خط کشیده شده بود و بصورت دست نویس و خیلی ریز چیزی نوشته شده بود، هر چقدر تلاش کردم نتونستم بخونم و میدونین ناخودآگاه چیکار کردم؟؟ دوتا از انگشتام رو هی روی صفحه کتاب میکشیدم به امید اینکه زوم کنه روش و واضح شه.!
حضورم در فضای مجازی بجز وبلاگ عملا فیکه و با این حال خیلی زیاد آنلاینم بنظر خودم واقعا فاجعه است، امیدوارم با برنامه جدید بتونم همه چیز رو خوب مدیریت کنم.
وبلاگ نویسی فعالیتی است که دو موضوع نوشتن و خداحافظی بلاگرها در آن از هم جدا نشدنی است. با سبک و نوع نوشتن کاری ندارم، یکی روزانه هایش را یادداشت میکند، یکی دغدغه مشخص و موضوع مشخصی برای نوشتن دارد، یکی صرفا برای تفریح و پُر کردن وقت سراغ وبلاگ آمده. به هرحال چه بی هدف و چه با هدف وقتی انتخاب میکنی بنویسی، مخاطبانی گردت جمع میشوند به نظرِ من یک تعهد یا بهتر است بگویم مسئولیت در قبال نوشته و مخاطب های نوشته هایت باید داشته باشی، کمترین حق مخاطب در فضایی مانند وبلاگ، داشتن راه ارتباطی با صاحب نوشته هست. نوشتن ذهن را خلاقتر میکند البته من در بعضی جاها هم شنیده ام برای نوشتن ذهنی خلاق میخواهد، در هر دو صورت پای خلاقیت و تقویت حافظه درمیان است، نوشتن یعنی حرفی برای گفتن داشتن و این مستلزم مطالعه، ارتباطات وسیع، تجربه و ... است، اگر برخی از فاکتورها را نداشته باشی مطمئنا به مرور نوشته هایت ته میکشد. شهریور ماه سال 91 بود که با محیطی به اسم وبلاگ آشنا شدم، در طی این پنج سال حتی شده جسته و گریخته پیگیر این دنیای مجازی بودم، تجربه خداحافظی هم داشتم و خداحافظی بلاگرهایی را هم دیده ام. بنظر من هر کس حق دارد برای زندگی خود تصمیماتی بگیرد که برای بلاگر هم وبلاگش قسمتی حتی ناچیز از زندگی اش محسوب میشود که گره خورده است به دوستانی که در اینجا دارد پس با این حساب رفتن ها و حذف وبلاگ ها آن هم بصورت یهویی توجیه نشدنی است، هنوز هم پست بدرود آقای محمدحسین بالای وبلاگشان هست و این یعنی احترام به افرادی که برای خواندن نوشته هایشان وقت میگذاشتند. امیدوارم ستاره همه تان همیشه روشن و پُرنور باشد، همیشه از موفقیت ها بنویسید و بنویسید و بنویسید.
یاد دوتا از کامنت های میرزا زیر پست هایم افتادم.
یک جمله بی مزه خواسته بودم:
«خداحافظ دنیای وبلاگ نویسی»
«تعطیل شد»
و امثال این جمله ها...
نوشته بودم فکر کنید آخرین روز وبلاگ نویسیمه، یک جمله مهمانم کنید:
زهی خیال باطل!
+ راستی این همه حرف میرزا شد، الان متوجه شدم همه راه های ارتباطی وبلاگشون بسته است.!
صبح بیدارم کرده میگه: هی دختر پاشو کارت دارم، از اونجایی که هر جوری بخوابم دقیقا به همون شکل بیدار میشم بدون این پهلو اون پهلو شدن گفتم: ها. گوشی رو داده دستم میگه بازش کن برو گالریت کار دارم، رفته رو عکسا رو همین عکسی که آواتار وبلاگمه زوم کرده و میگه: هلما صبحت بخیر.
اسم شناسنامه من پری هست.
خواهرم هیچ وقت نمیدونست وبلاگ دارم.
کاپ بهترین دعای هفته هم تعلق میگیرد به محمدامین* که در اوج هیجان و جوگرفتگی به خودش فشار آورد و در نهایت گفت: انءشاالله تولدون اوسون(تولدت بشه). [خیلی غلیظ گفت خیلی غلیظ]