هر سال شب تولد بابا به داداش ها با این مضمون پیام میدم: فردا تولد باباست، یادت نره تبریک بگی.
# مثل امشبمون.
هر سال شب تولد بابا به داداش ها با این مضمون پیام میدم: فردا تولد باباست، یادت نره تبریک بگی.
# مثل امشبمون.
الان بیرونم، تا برسم خونه استرس خواهم کشید.
پ.ن: 18:38 دم در خونه، نون هم خریدم.
بعد از چند روز خستگی خیلی چسبید، حتی به قرمز شدن نوک دماغ هم میارزید. دستات رو بچپونی تو جیب بارانی و خیابون رو در حد دویدن قدم بزنی و هی حواست باشه که کفشت رو آسفالت و موازییک های کنار خیابون سر نخوره.
+ بودن پریسا هم شد تکمیل کننده حس های خوبم.
بهش میگم:
من: نمیدونستم اینقدر دوستت دارم.
او: خلایق هر چه لایق، متاسفم برات یعنی ته دوست داشتنت منم؟؟ خیلی کج سلیقه ای.
جاده اهر-تبریز
امروز بشدت خسته شدم، از اون خستگی های دوست داشتنی. تو این فکر بودم که یا خدا کی حوصله داره کلی لباس اتو کنه، کی حوصله داره فردا پاشه بره دانشگاه. یهو استاد جان زنگ زد.
ایشان: پری جان دخترم، برا پنجشنبه متن هات رو آماده کردی؟؟ چهارشنبه میبینمت.
من: فردا نیام یعنی؟؟ دو آذر چهارشنبه نیست؟؟
ایشان: بگو ببینم خبریه؟؟ حواست نیستااا [میخندد، بلند میخندد]
+ صبح هم برا یه چیزی تاریخ میزدم، نوشتم: 96/9/29
+ عصر هم بجای اسم یه بنده خدایی، اسم یه بلاگر رو گفتم.
++ وغیره ها رو هم نمیگم بلکه یکم حفظ آبرو شه.
گفت: یکی از مهارت ها و یکی از ضعف هام رو بگو.
# همینقدر بی ملاحظه
همه چی میخواد دست به دست هم بده و من سرما بخورم ولی دارم مقاومت میکنم. سشووارم پریروز سوخته، موهام خیسه، گاز هم به لطف همسایه پوکید.
داغان رانندگی میکنی حواست رو جمع کن خب، با حوله رو موهام ورمیرفتم که یهو یه صدای مهیبی اومد، فکر کردم خدایی نکرده ماشین چپ کرد، صدا ادامه داشت. از شانس خوبم بخاطر اینکه سرما نخورم لباس مناسب پوشیده بودم، زود پریدم بیرون، بله همسایه با ماشین سنگین(اسمش رو نمیدونم) داشته از تو کوچه رد میشده، گوشه ماشین گرفته به لوله گاز خونه ما، با هول و ولا شماره 194 رو گرفتم الان صداش رو خفه کردن ببینیم چه میکنن.
اه از همسایه هم شانس نیاوردیما، یعنی سرما بخورم صدام بگیره میزنم میپوکونمشون. :|
طفلی هم وطن های زلزله زده. :||
ما برای آنکه ایران گوهری تابان شود
خون دلها خورده ایم
تاریخ وطنم کم بلا ندیده، حادثه و اتفاقات تلخ همواره همراه ما بوده. میگن: آدم ها گِرد شیرینی جمع میشن ولی من میگم: ایرانی جماعت شاید تو شادی ها غایب باشن ولی غم رو شریکن، پارسال به فاصله چند ماه فهمیدم اندوه برای علی بهانه ای بود برای سوختن به حال چند کوپه از یک قطار، همدردی با یک شهر، سهیم شدن در داغ یک کشور و مغموم شدن و حس خواهری برای چندین دنیا، دنیای کودکی خُرد، دنیای پیرمردی تنها، آره همه این ها رو غم فاجعه پلاسکو، اندوه کیمیا شدن مردان وطنم در معدن به من فهماند.
+ این عقل ناقص من میگه: الان وقت بحث سیاسی نیست، اصلا رک بگویم جان انسان ها ابزار خوبی برای بازی های سیاسی و تبرئه یا مجرم شناختن یکدیگر نیست حداقل الان وقتش نیست. الان ایران همدلی میخواهد، کمک میخواهد، نان، آب، پتو همینقدر نیاز ساده میخواهد، خون میخواهد خون.
++ دیروز ما داغ دیدیم امروز هم ما داغ دیدیم، دیروز منِ تُرک سوختم امروز منِ کُرد زیر آوار مانده، ما ایرانیم همه با هم.