"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.
8آبان 1403 چند ماه مانده به تجربه 30 سالگی.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

۷۰۶ مطلب توسط «هلما ...» ثبت شده است

نه اهل قضاوت ام و نه مقایسه، من خودمم، با تمام بدیهام، با همه خوبی هام. با همه شوخی ها و با همه جدی بودن ها. با تمام گفته ها و با دنیایی پر از نگفته ها. مومن ام اندازه خودم نه بیشتر نه کمتر. دل دارم، عقل دارم، انتخاب دارم. همه اشون کنار هم جمع میشن و با دوتا دست و دوتا پا و یک جفت چشم میشن من، منی که میتونم خطا کنم ناخواسته، منی که میتونم مهربان باشم از ته دل، منی که میتونم دل بشکنم مطمئنا بخاطر خودخواهی نه و شایدم به جبر آره، منی که باید به باید هاش برسه. امشب شب همه مونه، من، تو، دختری که سرخیابون گل میفروشه، پیرزنی که صبح با عصا از کنارت رد شد، آقا پسری که تو این ماه آدامس به دهن سر خیابون قدم رو سربازی تمرین میکرد، شب همه مونه، نه من بدترین ام، نه او بهترین و نه تو مقرب ترین. آغوش خدا برا همه بازه، مثل همیشه. 

۱۲ نظر موافقين ۱۱ مخالفين ۰ ۲۴ خرداد ۹۶ ، ۰۲:۵۵
این عکس بی هوا از من گرفته شده.
گفت: به چی فکر میکردی؟؟ دقیقا مثل رمضان پارسال رو پله ها نشستی و دقیقا مثل پارسال تو خودتی و دقیقا مثل پارسال لبخند میزنی ولی برعکس پارسال.
گفتم: برعکس پارسال چی؟؟
گفت: امسال بزرگتر شدی همین.
ذهن ام در لحظه خالی شد, فکرام, حرفام با خرس تو بغلم, همه فراری شدن. تا اینکه عکس رو نشونم داد و هزار تا قصه واسه یه عکس ساختم.

۲۲ نظر موافقين ۹ مخالفين ۰ ۲۳ خرداد ۹۶ ، ۱۷:۱۰

یک برنامه تلویزیونی یکی دو ساعته هم میتونه آدمی رو خشمگین کنه. سلبریتی، مجری هرکس که بواسطه شغلش مشهوره فقط اندازه ای که در قاب تلویزیون میبینم برام جالبه، و رامبد جوان همشهری و همزبانم اندازه موفقیتش در خندوانه و حرفه اش در نظرم جالبه، امشب خیلی خیلی عصبی شدم از دستش، از حرکت غیرحرفه ای و غیراخلاقی(به نگاه من) که انجام داد. "بابک" حذف شونده خنداننده شو خیلی خوب گفت: همه اون آدمایی که به من رای داده بودن ناراحت میشن، دقیقا یکیش من. رامبد همونطور که آخر خندوانه اذعان کرد بخاطر رقابت خودش با مربی های دیگر، بابک رو سپر بلای خودش کرد. من نمیفهمم این حرف یعنی چی: سه نفر از گروه خانم دهقان و آقای معجونی بالا رفتن، خوب میشه سه نفر هم از گروه من و اشکان بالا برن، اونجا آیا رقابت بین مربی ها بود؟؟ اون لحظه فرد مهم بود نه گروه....

یک روز تلویزیون نبینی و آخر شب با خندوانه، عصبی شی خیلی خنده داره.

۳۰ نظر موافقين ۱۰ مخالفين ۰ ۲۲ خرداد ۹۶ ، ۰۱:۱۸

بقول حاجی گرینف اخراجی ها که گفت: بد نیست یه نمازی به اون کمر بی صاحاب بزنی, منم هرازگاهی یه روزه ای بر بدن میزنم. نمیدونم چه حکمتیه زبان روزه چشم هام طرف میوه و حتی برگ درختای تو حیاط منحرف میشه. بالطبع اول سعی در القای فاز عرفانی نموده و با نگاهی شگرف بر جهان هستی و چشم اندازهایش مینگرم, کمی بعدتر از بُعد علم و از نگاه نیوتون بر سیب های سبز بالای درخت مینگاهم. طبیعی است این وسط باید شکرگذار خداوند هم بابت نعماتش بود, فقط جونم بهتون بگه که یکمکی هم حق دارم با نگاه شکموئی چشم بدوزم بهشون و این چنین میشود که کمر همت میبندم و برای افطار, دیس میوه ای دست چینِ "پری" که خود یکی از فرشتگان زمینی است برای اهل خونواده تدارک میبینم. باشد که رستگار شویم.

                                                            

و اینگونه میشود یاد دو بیت از حامد عسگری میافتم که خیلی به دلم مینشینه:

"من نخل شدم قرار شد خم نشوم

جز با تو و خنده هات همدم نشوم

یک سیب دگر بچین و حوایم باش

نامردم اگر دوباره آدم نشوم......."


اینم حاجی گیرینفمون :)

۱۸ نظر موافقين ۸ مخالفين ۰ ۲۰ خرداد ۹۶ ، ۲۱:۳۰
"محبت از حد بگذرد نادان خیال بد کند."
"خدایا روا مدار گدا معتبر شود // گر معتبر شود از خدا بیخبر شود."
همیشه نسبت به این جمله ها و مضامینشون جبهه میگرم, حس میکنم نگاه بدبینانه ای است. انسان رو موجودی جایزالخطا میدانم. میدانید این آرامش خیال و دادن فرصت هم اندازه ای دارد, آدم ها آستانه ای دارند و مطمئنا بعد از مدتی سرریز میشوند. وقتی بعد از یک اشتباه به من فرصت داده شد, باید لایق بودن این فرصت رو ثابت کنم یا حداقل قدر بدونم. اگر بر من محبتی شد باید به دید محبت نگاه کنم نه وظیفه. زیاد به این فکر کردم که چرا بعضی وقت ها جواب محبت بی محلی است. جواب اعتبار دادن به شخصی تحقیر شدن از جانب اوست. به یک نتیجه واحد رسیدم "ظرفیت". برخی ظرفیت محبت, بزرگ شمرده شدن, آزادی داشتن و حتی توجه رو ندارند. عادت کردن به تحقیر شدن و وقتی بستری فراهم میشود و بال و پری برایشان داده میشود به جای استفاده به فکر سوء استفاده میافتند. از فرصت فرصت طلبی را میفهمند فقط. فکر میکنم آدم ها طوری شدند یا شاید هم از اول طوری بودند که همدیگر رو مجبور میکنن محافظه کار بودن میکنند. خلاصه الان بنظرم خالقان مصرع و بیت اول پست حق داشتند احتمالا.

چو ایران نباشد تن من مباد
بدین بوم و بر زنده یک تن مباد
بیا تا همه تن به کشتن دهیم
مبادا که کشور به دشمن دهیم.

اینکه ایرانی هستیم و غیور و نترس درست, ولی دیروز وقتی برای برادرزاده ام لالایی میخوندم تا بخوابه به این فکر میکردم که لحظه ای غفلت میتونه این آرامش رو از ما سلب کنه.


۱۵ نظر موافقين ۸ مخالفين ۰ ۱۹ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۱۵
با نگاهی به شکل امواج سینوسی و دیدن بالا پایین های زندگی در هر موج اش, به راحتی میتوان فهمید زندگی فقط لای بیت های حافظ جاری نیست. میتوان از غم ها فاکتور گرفت و بستشان نداد, به همان سادگیِ غرق شدن در شعر های سهراب. جریان های عبوری را باید پر از شادی کرد و ولتاژی سرشار از امید به اندازه بی نهایت اعمال کرد به شرطی که مقاومت مناسبی انتخاب کنیم و مداری با زیباترین و درست ترین آرایش روی برد ترسیم کنیم, همیشه باید دقیق بود چون کوچکترین سهل انگاری میتواند یا نتیجه ای سست و بی حس داشته باشد یا یک برد را با تمام محتوایش بسوزاند. به مانند سوز پنهان شده در اعماق شعرهای پروین. زندگی شاید به ظاهر سخت تر از انتگرال چندگانه ای باشد که حتی در انتخاب روش حل مسئله هم شک وجود دارد اما در مقابل زندگی من و تویی دارد که نیرو و توانی نامحدود دارد. امروز با هر علمی که دست و پا شکسته درکش کردم زندگی را غربال کردم, میدانید زندگی مثل یک استوانه توپُر میماند که حسابی تکان خورده و محتوای داخلش مخلوط شده, شیرینی کنار تلخی. غم همجوار با شادی. حتی عشق هم مرز با نفرت پس نه خوشبخت مطلق داریم و نه بدبخت مطلق(و نه صراحتی به این اندازه مطلق). من در این غربال گری هم جانب انصاف را در نظر گرفتم و هم نگاهی تیز اندازه عقاب بر چشمانم حاکم کردم, در یک کلام بگویم: "خوشبختم". خوشبختی دور نیست, سخت هم نیست. من با تمام ناراضایتی هایم, کمبودهایم باز خوشبخت ام. لطفا شما هم فکر کنید همین.
دو اصطلاح در توانبخشی وجود دارد: "اُرتز" و "پُروتز". هر دو یک هدف را دنبال میکنند "بهبود دادن" با این تفاوت که اولی یک حامی است مثل عینک ولی دومی یک جایگزین است مثل پای مصنوعی. زندگی هم همین است میتوان مثل عصا دستی را گرفت یا جایگزینی شد برای قلب کسی. مهم این است که در هر جایگاهی درست عمل کنیم.
ببخشید امروزم بین کتاب سیگنال سیستم آلن اوپنهایم و توانبخشی شب شده بود.
و شما را با این عکس تنها میگذارم.

   

+ نتیجه ارشد وزارت علوم اعلام شد:
"مجاز" هستم ولی چشمم برا روزانه آب نمیخوره, سیگنال سیستم. مقدمه ای بر مهندسی پزشکی. زبان تخصصی به ترتیب بهترین درصدام هستن. سیستم های کنترل خطی رو منفی زدم زده پوکونده همه رو :(
امیدوارم ظرفیت ها یکم بیشتر شه.

۱۴ نظر موافقين ۱۰ مخالفين ۰ ۱۵ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۵۶

1. دختری که ساعت سه و ربع این آهنگ رو از نت پیدا میکنه و نزدیک شش دقیقه باهاش بالا پایین میپره, مطمئنا هیچ وقت نمیتونه ناراحت بمونه.

2. یکی از سرگرمی های سحر برام بازی کردن با تخم ریحان توی شربت هست, دو لیوان شربت رو حتما میخورم.

3. پریشب از کارت اهدا عضو ام رو نمایی کردم, یعنی داداش میخواست جو بده مامان و بابا دعوام کنن در مقابل چشمانش بابا خیلی خوب استقبال کرد و تاکید کرد که خودش حامی این حرکته. فقط گفت: باید میزدی تمام اعضا به جز "چشم ها". البته مادر همچنان زیاد راضی نبود, میگه با نفس عمل مشکلی ندارم ولی ... گفتم: مادرم همین ولی یعنی بعد از صدوبیست سال همچین اتفاقی بیافته باز امکان اما آوردنت هست :)

4. بعضی وقت ها, بعضی چیزها, برا بعضی ها "انتخاب" هست و برا بعضی های دیگر "فرصت".

ششم و هفتم رمضان مبارک, مهمان برنامه ماه عسل "خواهران ورزشکار منصوریان" بودند. تصور شرایطشون, عملکردشون در طول زندگی برام خیلی خیلی سخت بود و هست. فقط این وسط زرنگ بودن دختران سمیرم(شهری که تا اسفند 95 حتی اسمش رو هم نشنیده بودم) برام خیلی جذاب بود, قوی بودن تا این اندازه قابل تقدیره و تحمل, تحمل سختی, تحمل بی پولی, تحمل بودن و در عین حال نبودن پدر, تحمل دوری, تحمل و پذیرش زندگی در خانواده ای دیگر با وجود داشتن خانواده, تحمل جدایی و گسستگی و در عین حال حفظ کردن انسجام خانواده. (قسمت ششم ماه عسل)

5. بعدِ سال ها ما نخودی های خونواده نیمچه صمیمیتی به یاد قدیم ها ایجاد کردیم. پسرعمه ای که یک سال از من کوچکتره و مرداد ماه بعد از چند سال نامزدی میره سره خونه زندگیش, از الان به فکر بچشه و میگه: پریسا(خانومش) وقتی باردار شه باید بیاد خونه شما و زل بزنه به تو. حداقل مزایاش اینه که دختردایی که ما رو تحویل نمیگیره، دلمون تنگ شد بچه مونو نگاه کنیم. منم تعیین جنسیت میکنم و میگم: دختر باشه خونه راهتون میدم, پسر نباید چشم رنگی باشه. 

6. دعا کردن خیلی دلچسبه خیلی :)

۲۲ نظر موافقين ۹ مخالفين ۰ ۱۳ خرداد ۹۶ ، ۰۴:۱۰

حرف میزد و تقریبا اجازه حرف زدن به کسی نمیداد، با جملاتی مثل: صبر کنید حرفم تموم شه بعد. حرفمو کامل نگم یادم میره ببخشید. بالاخره بعد ساعتی رضایت داد و خواست به حرفاش خاتمه بده، گفت: مقصود از این افاضات ...

لبخند ریزی بر لب نشاند و زیر لب گفت: افاضات نه جانم بگو اضافات :) 

۱۷ نظر موافقين ۱۰ مخالفين ۰ ۱۰ خرداد ۹۶ ، ۱۸:۱۰