"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

۲۸ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

جمله ی جالبیه ...... ی جمله پرانرژی

مثل این میمونه که صب 11 از خواب بیدارشی از ساعت 13 شروع کنی اول آموزش متلب دانلود کنی

بعد بیای تو نرم افزار اجراش کنی برا اینم ک تسلطت بیشتر باشه ی بار یا دو بار اولو تمرینی کار کنی

و آخر سر ی کوچولو بتونی سیوش کنی بعد یکم استراحت شروع کنی ب جواب دادن و پیدا کردن جوابای

توانبخشی بعد ی کوچولو بازی و زنگ تفریح بعد یکم مطالعه خارج از کتاب و جزوه درسی بعد ی کوچولو

انفورماتیک بخونی یهو میبینی شد دو روز و تازه یادتم رفته گزارش کار الکترونیک بنویسی :)

نکته جالبش هم اینجاس ک ب بعضیا هم میگی: من اینقد سرگرمی و کار و مشق واسه خودم درس

کردم ک وقت اضافی واسه فک کردن و غصه خوردن برا چیزای بی اهمیت ندارم ....


۰ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۰:۱۲

حورا من خوشگله انصافا

دلم واسه صدات و شیرین زبونیات تنگ شده

واسه حرص دادنات و حرص خوردنات تنگ شده

واسه پرحرفیات و سوالای بامزه ات تنگ شده

منتظرم زود زود بیای .....

۰ نظر موافقين ۲ مخالفين ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۴۴

ببخش عروس قصه دلم جوونی کرده

با تو اگه یه لحظه نامهربونی کرده

........................................................

راز خوشبختی من خفته در قلب من است

........................................................

دلم گرفته دوباره             کار من انتظاره

........................................................

اشکمو درنیار                  حالمو بدتر نکن

              ولی تنهام بزار

........................................................

بنظر من آدم از بالای برج میلاد بیافته از چش نیافته از چشمم افتادی عزیز بدجور

اعتراف میکنم دلم سوخت ناراحت شدم نمیدونستم اینقد حقیری.

۰ نظر موافقين ۲ مخالفين ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۴۰
8:30 تا 10 -----> اخلاق
11 تا 12 و 13:30 تا 15 ------> توانبخشی
14:45 تا 17 ------> ریزپردازنده
تازه بعد کلاسم میرم خونه دو ساعت هم تو جاده .

آخه این همه هم کلاس تو ی روز ؟؟ واسه همشونم باید تو کلاس انرژی صرف کرد ...

"توانبخشی و ریزپردازنده" مفهومی ان باید تو کلاس ی چیزایی تفهیم بشه تا بعدا خودآموز بتونیم بفهمیم ...

استاد اخلاق هم ک پری رو گیر بیاره ول کردنش با خداست ب قول خودشون "کلاس با وجود پری جالب و جذاب است " پس بیس دیقه مونده ب 11 از کلاس خارج میشیم ...

من: پنجشنبه ها مرده ها هم تایم تفریح دارن ولی من چی

ویدا: دیوونه ........ و فقط همینطور میخنده

۰ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۱۶

این نیز بگذرد .........

حق پدید است از میان دیگران

همچو ماه اندر میان اختران

 

گر نبینی این جهان معدوم نیست

عیب جز انگشت نفس شوم نیست

 

دوسر انگشت خود بر دو چشم نه

هیچ بینی از جهان انصاف ده

 

روسر در جامه ها پیچیده ای

لاجرم با دیده و نادیده ای .......

غروب

۰ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۰:۲۳

آزمایشی توسط سمیرزکی و جان پال رومایا از دانشگاه کولگ لندن انجام شد و نتیجه تحقیقات این محققان در مجله معتبر"public library of science" چاپ شد:

در این آزمایش به 17 نفر از زنان و مردان عکس هایی از عشاق سابق، همکاران و رقبا، آشنایان و حتی برخی چهره های سیاسی و اجتماعی نشان داده شد. زمانی که چهره دشمنان به نمایش درمی آمد، محققان از MRI برای پیدا کردن الگوی متمایزی در مغز استفاده می کردند.پروفسور زکی و رومایا این الگو را «مدار نفرت» نامیدند. همچنین فعالیت هایی از «مدار نفرت» در همان بخشی از مغز که پیشتر «مدار عشق» در آنجا یافت شده بود، شناسایی شد. زکی در این رابطه عنوان کرد: «تقریباً همان فعل و انفعالاتی که در آزمایش های مربوط به عشق و علاقه به آنها دست یافتیم، در مورد نفرت نیز صدق می کرد. من تا حدودی شگفت زده شدم که چطور عشق می تواند تغییر شکل دهد و به نفرت تبدیل شود.»

۰ نظر موافقين ۲ مخالفين ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۰۱

رنگهای لحظات متفاوت زندگی من:

سکوت:نقره ای

پرانرژی:سبز

عصبانیت:آبی نفتی

آرامش:رنگین کمان

بی تفاوت:طوسی

کلافه و سردرگم:راه راه بنفش و خاکستری

اعتماد ب نفس:آبی روشن

شادی:قرمز

گیج بودن:زرد

کنجکاوی:سیاه و سفید

شیرین:یاسی

تلخ:سیاه

رنگی ک برام تعریف خاصی نداره:قهوه ای

۲ نظر موافقين ۲ مخالفين ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۳:۰۴

دوشنبه حس نقاشی کشیدن ب سرم زده بود نه دفتر داشتم نه مدادرنگی برا تهیه کردنشون ی

سر رفتم بیرون یهو با خودم گفتم الان ک بیرونم واسه روز پدر هم ی کادویی بخرم دوساعت بیشتر گشتم

چیزی ک ب دلم بشینه پیدا نکردم برا فرار از بی حوصلگی از مسیر همیشگی نیومدم و از ی خیابون ک کمی

راهمو دورتر میکرد خواستم برگردم وسط راه ی مغازه بسته برام جلب توجه کرد ی مغازه خوشنویس ب اسم

"نگارستان" ب شماره رو شیشه اش زنگ زدم واسه فرداش قرار گذاشتم بعدش ب آبجیم سپردم از بابام

بپرسه کدوم شعر خودشو بیشتر دوس داره ک اونم پرسید و متن شعرو از بابا گرفتیم دادم با خط شکسته

خوشنویسش کردن .....

بابام اینقدی خوشش اومد و ذوق کرد ک نگو الهی دخترش قربونش بره :)

http://uupload.ir/files/ssma_img_20160421_140127.jpg
اینم لینک عکس کادودریافت
۰ نظر موافقين ۲ مخالفين ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۰۱