"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

"مرگ"

جمعه, ۱۸ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۰۸ ق.ظ

نمیدونم مرگ سخته یا ترسناک فعلا ک نمیترسم شاید وقتی اومد سراغم بترسم درسته مرگ دست خداست میدونم ولی ی آن فک کردم مرگ چطوری و چ زمانی بهتر خواهد بود ...

مثلا من روز تولد 62 سالگیم صبح با ی حس خیلی خوب از خواب بیدار میشم هوا یکمی سرده نوه ام ک طبقه بالا خونه امون زندگی میکنن میاد سر راهم برسونمش مدرسه پیاده شدنی غرق در بوسه اش میکنم و اون لبخند میپاشه رو صورتم عصر یکم زودتر از روزای عادی از سرکار برمیگردم در خونه رو ک باز میکنم با ی صحنه عالی مواجه میشم واسم تولد گرفتن از مهمونا و بچه ها تشکر میکنم و اونا با لبخند میگن پس یعنی باید بریم خونه هامون ب سرم میزنه شب بریم بیرون ی دل سیر میگردیم تو 28 بهمن آب طالبی بستنی میخوریم با همسرم سوار ماشین میشیم ک یهو سرمو برمیگردونم اونور خیابون پشمک میبینم میرم بخرم دوتا پشمک از اونا ک رو ی چوب نازکن تو دستم سرم گیخ میره و میخورم ب جدول تو خیابون دکترا میگن مرگ مغزی شدم اونجاست ک نوه ام میگه نمیخام مامان جون بمیره مامانش بهش میگه عزیزم قراره بازم قلب مامان جون بتپه نمیمیره قول میدم :)
به‌روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
برای من تو مَگِریْ و مگو: «دریغ! دریغ!»
به دام دیو دراُفتی؛ دریغ آن باشد
جنازه‌ام چو ببینی مگو: «فراق! فراق!»
مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد
مرا به گور سپاری، مگو: «وداع! وداع!»
که گور، پردهٔ جمعیتِ جنان باشد
فروشدن چو بدیدی، برآمدن بنگر
غروب، شمس و قمر را چرا زیان باشد؟
تو را غروب نماید، ولی شروق بُوَد
لَحَد چو حبس نماید، خلاص جان باشد
کدام دانه فرورفت در زمین که نرست؟
چرا به دانهٔ انسانت این گُمان باشد؟!
کدام دَلْوْ فرورفت و پُر برون نامد؟
زِ چاه، یوسفِ جان را چرا فَغان باشد؟
دهان چو بستی از این‌سوی، آن‌طرف بگشا
که های‌هویِ تو در جوّ لامکان باشد
تو را چنین بنماید که من به خاک شدم
به زیرِ پایِ من این هفت‌آسمان باشد

نمیدونم روح سرگردان یا روح بعد مرگ کلا چ جوریاس فقط دوست دارم بعد مرگم روحم تو محیط آزاد باشه میخام ببینم ک چطور ازم یاد میشه میخام عکس العمل ها رو بدونم چون نقش اول ماجرا من خواهم بود شاید خیلی عذاب آور باشه برام چون سخته ببینی یکی بخاطر رفتنت چقد عذاب میکشه و تو نمیتونی آرومش کنی ....

+ لطفا سر قبرم یا رز نباتی رنگ بیارید یا گل یاس :-)
++ شستشوی قبرم هم فقط با گلاب ناب قمصر لطفا

** اینجا کسی هست ک فانتزی خاصی برا مرگ داشته باشه ؟؟

موافقين ۳ مخالفين ۰ ۹۵/۰۴/۱۸

نظرات  (۹)

۱۸ تیر ۹۵ ، ۰۰:۴۴ مستر آکولاد
ولی من دوست دارم قبرم ساده ساده باشه
گل و گلابم نمیخوام :)
پاسخ:
بعد 120 سال :)
سلیقه ها متفاوته :) ساده هم خوبه ..
۱۸ تیر ۹۵ ، ۰۲:۵۹ محمدباقر قنبری نصرآبادی
عجب!
پاسخ:
چرا ؟؟
:|
۱۸ تیر ۹۵ ، ۱۲:۳۷ بای پولار
یه کم غیرقابل باور بود فضایی که تعریف کردی برای 62 سالگی. البته شاید تا اون زمان همه چی فرق کنه :)

راستش تا حالا زیاد به مرگم فکر نکردم. هرچند خیلی دوست دارم از تیر خوردن بمیرم! یعنی ببینم دارم می رم به سمت مرگ.

و خب برای سنگ قبر و بعدش به هیچ عنوان فکر خاصی ندارم که به نظرم اون یه سمبل واسه بازماندگانه. آخه همیشه حس می کنم مرده ها به قبرشون هیچ تعلقی ندارن!

پاسخ:
دقیقا کجاش غیرقبل باوره ؟؟؟؟
ولی برا من در دسترسه ب نظرم :)

تیر خوردن هم مدل خوبیه البته بعد ۱۲۰ سال :))

ی جورایی نظرتون قابل قبوله ولی ب هر حال خونه مرده هم تلقی میشه یکم خوشگلش کنن ب جایی بر نمیخوره ...
۱۸ تیر ۹۵ ، ۲۰:۱۰ بای پولار
الان نظرم برگشت. فکر می‌کنم آره قابل دسترسه :)
پاسخ:
چ زود تغییر عقیده دادین :))))
جواب قانع کننده ای بود :))
۱۹ تیر ۹۵ ، ۱۹:۵۷ علی گوهری
مرگ
چقدر نزدیکه همیشه ها
گل و گلاب اوه چه توقعاتی :/
من تو این دوره زمونه اگه سالی یه نفر هم بیاد سر قبرم یه نگا بندازه بره خداروشکر میکنم :/
پاسخ:
بله نزدیکه ولی نباید زیاد درگیرش شد :)
پس چی حالا خوبه کم توقعم من ..
بعد ۱۲۰ البته .. وای شما چقد مظلوم و قانع اید ...
برا من یکی فرقی نداره چطور بمیرم 
با تیر با خفگی با تیغ ...
و اینکه مرگ همین ثانیه ی بعدی باشه پذیراشم
اینقدی متنفرم از این زندگی نکبت که میخوام هر چه زودتر تموم شه ...
پاسخ:
عه:| چرا کانال عوض شد...
واقعا نکبت یعنی چی؟؟
من هرچقدر داغون هم که باشم فکر که میکنم میبینم زندگی کردن بهتر از مردنه هنوز
نکبت به معنی واقعی بدبختی تمام عیاره 
نکبت یعنی از وقتی خودتو بشناسی آرزو مرگ کنی 
ولی من هر چی فک میکنم میبینم ۳۰ سال دیگ با الآن هیچ فرقی نداره 
الآنم ک خودمو میبینم فقط یه مردم که نفس میکشه ... شاید چن سال بعد دفن بشم 
پاسخ:
هیییییییییم...
نمیدونم چی بگم. فقط فکر میکنم زندگی زیبایی هم داره.
شاد باشید ایشالا.
از وقتی خودمو شناختم دیگ شادی رو از لغت نامم پاک کردم
زیبایی زندگی رو هم فقط تو همون چار گوشه ی تنگ و تاریک میبینم ...
پاسخ:
پس دنن دا، اوزیز دییسیز شادی پاک ائلمیشم، درواقع ائلیبیلرسوز شادی گتیرسوز زندگیزه.
امیدوارم زیبایی های بیشترتری ببینید تو زندگیتون.
دای جوانیخ دا شادلیخ اولماسا من قوجالیخدا شادلیغی نینیجم?
بوشلایین دوزلمز ... دوزلمیجاخ 
پاسخ:
جوانلیخدا شادلیخ جوریین اوزوزه.
بی باش دیین ایستمیرم دا

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">