"من و پسر همسایه "
دیشب ساعت دو بامداد بود و "من. آبجی . دخترعمو . مامان . داداش" تو حیاط روفرشی انداخته بودیم و چای و میوه میخوردیم . یکم بلند بلند خندیدیم . یک انرژی حبس شده بهم میگف محکم داد بزن . نمیدونم چی شد ب سرم زد چن تا پشت سر هم سوت زدم . ی دقیقه طول نکشید صدای سوت دیگه ای از نزدیکیامون ب گوشمون رسید . آبجی خندید و بلند گفت : پری و پسر همسایه با سوت ب هم علامت میدن . خندم گرفته بود . گفتم اینکه چیزی نیس ما با دود علامت میدیم ...
یک لحظه فک کردم کدام همسایه ؟؟
ما مث همه نبودیم هیچ وقت نشد داداشم عاشق دختر همسایه شه . پسر همسایه در نگاه من هیچ وقت نباید دوست داشتنی باشد . هیچ وقت فک نمیکنیم ک دختر عمو . پسر عمه یا هر فامیل نزدیک دیگه ای حق عاشق شدن دارد . همیشه منتظریم پسرعمو ی عروس ناآشنا بیاره . دختر دایی عاشق ی غریبه شه . من عشق را در دوست داشتن ی آدم جدید باید تجربه کنم . این فکرها اینقدر در ذهنمان تلقین شده . مثلا اگر روزی بفهمم خواهرم و پسر یکی از فامیلای نزدیک همو دوست دارن . احتمالا دو روز هنگ میکنم و دو تا شاخ خوشگل بالا سرم درمیاد .