"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

این پست 28 اردیبهشت نوشته شده.

دوشنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۴۴ ب.ظ

اینروزها زیاد پست مینویسم و هیچ فکری به حال مخاطبی که به امید خوندن پست خوب از یه بلاگر روی ستاره روشنی کلیک میکند و مواجه میشود با کلماتی که شاید برایش بی معنی باشد و نهایت پوزخندی برای این اندازه سطحی بودن بر لب بنشاند نمیکنم، خودخواهانه مینویسم و حتی پیش نویس میکنم، از برنامه کوه رفتنی که با پدر میچینیم و نمیرویم، تنها دلیل مسخره بهم زدن برنامه یک چیز ساده است. بابا با ذوق میگوید: تله کابین هم سوار میشویم و من فقط لبخند میزنم، خب پدری که دخترش هیچ وقت سوار چرخ و فلک نشده، نوک کوه رو ندیده، حتی از پشت بام پایین را نگاه نکرده و تنها افتخار مربوط به ارتفاع در زندگی اش، راه رفتن روی پل هوائی بوده باید پیشنهاد تله کابین سوار شدن به دخترش بدهد؟؟ یا از خصلت خوب مسواک زدن که مثل غذا خوردن یک چیز ضروری شده در زندگی ام، از تصویر صفحه اول گوشیم که عکس نصف صورتم هست و قصدی برای حذف یا تغییر دادنش ندارم و یا ....

من خودم رو خوب میشناسم پس منتظر روزهای شلوغ ام، روزهایی که بدو بدو و کرونومتر به دست در بیان بچرخم، همیشه یک اصل در زندگی ام صادق بوده "آرامش قبل از طوفان" (البته که با بار معنایی منفی نه).

بهش میگم: بعضی وقتا فکر میکنم واقعا "مودی" هستم. مثلا امروز صبح زود بیدارشدم، اول صبح عالی بودم، یکم بعدتر دلتنگ روزهایی که باید باشند و نمیدانم چرا نیستند از گم شدن روزهایی که برنامه ریزی شان کردم واهمه دارم  و الان خیلی خنثی ام نه خوب، نه بد و نه ملس هیچی.

میگه: دم دمی مزاج مدرن.


aghagol.blog.ir/post/1175 حتما سر بزنید، مرسی :)


موافقين ۷ مخالفين ۰ ۹۶/۰۳/۰۱

نظرات  (۱۷)

۰۱ خرداد ۹۶ ، ۱۳:۵۶ ماهی کوچولو
به جای تو من عاشق ارتفاعم :)) 
یکی از تفریحاتم راه رفتن لب پشت بوم بود بچگیام الانم گاهی میرم میشینم لب بالکن یا پشت بوم 
یه سری هم رفته بودم برج میلاد چسبیده بودم به شیشه آسانسور بالا رفتن رو تماشا میکردم
و حیف و صد حیف که بخاطر مسائل پزشکی اجازه چتر بازی و بانجی جامپینگ ندارم فعلا یعنی فقط منتظرم دکترم مجوز بده از فرداش فقط تو آسمون و یا در حال پرش و آویزونی از ارتفاع باشم :)) 
پاسخ:
ماهی خانوم عشق ارتفاعی داریم، قابل حدس بود برام :))
وایییی دختر تو میگی من مور مورم میشه.
من فقط یه بار تو پارک آبی رفتم رو سرسره بلندا و چاله که واییی تاریک هم هست و میافتی توش فرت میده. یه بارم یه مربی ورزشی داشتم آقای تندرو یادش بخیر به زور دستمو گرفت برد بالا کوه رو نوک کوه و نقطه تیزش ولم کرد نامرد :)
ایشالا خودت هم همکاری کن زود مجوز از دکترا بگیری...
۰۱ خرداد ۹۶ ، ۱۴:۰۹ سام نجفی نیا
عالی
پاسخ:
:)
مرسی
۰۱ خرداد ۹۶ ، ۱۴:۲۶ اسمارتیز :)
منم همینم... دمدمی مزاج:|

صبح پا میشم با یه عالمه انگیزه عالی ، به ظهر نکشیده از همه‌ی چی خالی:| نثر مسجع:|
تا بعداز ظهرم فقط خسته‌م...شب که به خودم میام دیگه وقت خوابه:| 


پاسخ:
خوبی اسمارتیز دم دمی مزاج؟؟ خوشبختم از آشنایت :)

حتی برعکس اش هم میشه..
ای بابا بیا یه فکری کنیم اینجوری نمیشه.
چند روزی نبودید هااا
کرونومتر به دست یعنی چجوری؟؟
پاسخ:
هستم فقط کمی آرومتر :)
شما که از بیخ و بن رفتین و باعث شدین یک فالور خاموش از لیست دنبال کننده ها کم شه و یکی هم از وبلاگ هایی که دنبال میکنم.
یعنی با زمانبندی، یعنی تو وبلاگ چادر نزنم و بخوابم بمونم اینجا :)
۰۱ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۲۶ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
منم همین جوری مودی هستم! تقصیر آب و هواست!! :))
پاسخ:
خوبی مودی؟؟
:)
آب و هوامونم مودیه :))
وبلاگ خونه ی دل ادمه ...اگه هر روز هم بنویسی بازم کم میاری ...
تله کابین ...دلت میاد پیشنهاد به این جذابی رو رد کنی ؟ :)
پاسخ:
آره واقعا. وبلاگ مثل خونه امنه :)
میترسم :) پیشنهاد رنجر سوار شدن هم رد کردم، دست به او کردنم خوبه.
۰۱ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۴۷ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
الان خوبم:))

پاسخ:
شکر :)
دعا برا تداومش میکنم.
این مودی بودنای این روزا بخاطر آب و هوای بهاره! نه که خودش مودی تشریف داره ما رو هم مثل خودش کرده :)))

پست رو که بیست و هشت اردیبهشت نوشتی. الان در یک خرداد نود و شیش چطوری عزیزدل حریر؟ :)
پاسخ:
:)) احتمالش هست. آب و هوای ما که چهار فصل مودیه :)

الان شکر خوبم :) یه جوری حرف میزنی، پست میزاری که آدم دلش میخاد طی الارض کنه، مانیتورو بشکنه بیاد بغلت کنه :))
یکم درس میخونم همین.
مربوط به چیه این حالمون؟!
بی انگیزه شدن و زود خسته شدن خیلی بده
گاهی اونقد بی انگیزه میشم که ساعت هفت عصر میخوابم و فردا صبح بیدار میشم!
چون عملا کاری ندارم انجام بدم
یا اونقد کار دارم که نمیدونم کدومش رو انجام بدم...
پاسخ:
دنبال دلیل ام...
نه من اینجوری نیستم، عاشق خستگی ام، خسته شدن از یه روز پرمشغله و مثبت، روزایی که بیکارم حوصله ندارم...
سعی کن این حالت رو بگم تغییر بدی، چون تابستان مدرسه هم نداری یکم سخت میشه برات.
تا حدودی از ارتفاع میترسم:(
البته چرخ و فلک و اینا نه؛ مثلا وقتی از بالای سد پایینش رو نگاه کردم وحشت کردم و نفسم گرفت:)
همین دم دمی مراج بودن نمیزاره درس بخونم دیگه:(
یاعلی
پاسخ:
تا حدودی زیاد بد نیست :)
ترس من زیادیه یه فوبیای تمام و عیار...
ووووییی بالای سد....
آره خیلی برا درس خوندن تاثیر بدی داره.
علی یارت
این رو از یک آدمی که ترس های زیادی داشته و به خیلیاشون فایق شده بشنو.
برو تو دل ترس هات تا نابود بشن. سخته ولی هیچ راهی نداره جز این وگرنه زمان ذره ذره بزرگترشون می کنه.
پاسخ:
خوشحالم دارین مشکلات رو از پا درمیارین :) البته معلومه.
تمام سعی ام رو میکنم چشم، من این گوشزد کردن ها رو دوست دارم ممنون...
ولی اونایی که دست من نیستن چی میشن؟؟؟ هیییییم.
مثلا چی؟
پاسخ:
هییییم. سخت شد :))
مثلا؟؟
مثلا چیزی که نتونم نسبت بهش عکس العمل نشون بدم، فقط رخ بده و تاثیرش رو من باشه.
هوممم... پس باید یه دلیل داشته باشه :)

:: بغل. محکم. پری. حریر. یه روزی مانیتورو میشکونیم ما. قول میدم :)) 
تو همیشه به من لطف داری رفیق قشنگم... ممنونتم :*
پاسخ:
:) بیخیال الان عالی ام :)

:: پایه ام من. ایشالا زود....
لطف چیه بابا به دلم میشینه خب حقیقته، فک کنم اینجا اکثریت به رک بودنم پی بردن :) 
قربانت :*
یعنی از 28اردیبهشت میدونستین من قراره روز اول خرداد یک پست بزنم؟ :d
هشتگ خطر ریزش سنگ نمک!
.
ممنونم. :))

پاسخ:
یعنی منتظر این سوال بودمااا :))
با احتیاط و رعایت شرایط بریم کارخونه نمک بزنیم!

جز اینجا هر جا تونستم هم انتشارش دادم :)
کلا نرفته بودم فقط مدتی (پول) اینترنت نداشتم.حالا که دارم خب زودتر اومدم (اون موقع روم نشد بگم بیکارم و بی پولم الکی گفتم بخاطر درس خوندن نمیام) حالا که انتخابات شد و همه فهمیدن بیکاریه میگم منم بیکارم.
در ثانی بعید میدونم دانشگاه دولتی قبول بشم.ولی کم و بیش تلاش می کنم و اگر قبول شدم همچنان از مهر ماه شروع می کنم تخصصی راجع به درس های رشته ادبیات از صفر تا هر کجایی که بتونم بخونم.
ثالثا
راستش داداشم این مطلب رو داد و دیدم مرتبط با وبلاگ بود گذاشتمش اینجا.

اصلا حوصله وبلاگ و مطلب و نظر شنیدن و باز ماندن از فضای واقعی زندگی رو ندارم.
به زودی این مطلب رو بر میدارم و همون فهرست پست ثابت میمونه.
پاسخ:
خب منم تقریبا بیکارم :))
یه سوال؟؟ سراسری رشته ادبیات الان بخوابید بخونید ارزش داره؟؟ از لحاظ وقتی که سال میکنید میگم.
:)
اینم خوبه زندگی بیرون از فضای مجازی نباید فراموش شه.
جالبه.
با من باشه میگم درس خوندن از اون نظری که میگی اصلا دیگه ارزش نداره
حالا هر رشته ای میخواد باشه باشه
من هم اگر میخوام ادبیات بخونم از اون نظر نیست بلکه بخاطر دل خودمه و
برای همین میخوام کمتر هزینه کنم،
روزانه قبول بشم
و بعید میدونم.
بی خیال.

خداحافظ
پاسخ:
برا دل میشه یه جور دیگه هم گام برداشت.
به هرحال موفق باشید.

خداحافظ.
آقا من که نمیخوام کارت اهدای عضو بگیرم :| وقتی بهش فکر میکنم یه جوری میشم احساس میکنم اگه برم ثبت نام کنم فرداش ضربه مغزی میشم بعدش اعضای بدنم رو اهدا میکنند :(
پاسخ:
واه همش فکر و خیال و توهمه، ولی بعد 120 سال اگه همچین اتفاقی هم افتاد چه بهتر از اعضا بدنمون مفید استفاده شه، فوقش میریم زیر خاک میپوسیم والا :)
ترس بی پایه ایه.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">