"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.
8آبان 1403 چند ماه مانده به تجربه 30 سالگی.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

از کابوس هایت حرف بزن.

يكشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۰۰ ب.ظ
از طرف واران عزیز دعوت شدم به بازی وبلاگی که خانم اَسی برگزارش کرده. :)
زیاد خواب میبینم ولی همه اش یادم نمیمونه, بعضا میتونم رو خواب هام تسلط داشته باشم و به سمتی که دوست دارم سوقش بدم. حتی شده وسط خواب بیدار شدم رفتم آب خوردم, رفتم بابا گردنم رو ماساژ داده برگشتم خوابیدم و ادامه خوابم رو دیدم. خواب های تکراری هم دارم اما الان بحث سر کابوس است. دوتا از کابوس هام که تلخ بودن یادم هست اولی را حداقل دو سال یک بار میبینم آن هم در زمان مشخص در فصل زمستان, دومی را یک بار در اوایل نوجوانی دیده ام.
اولی: جنگ وحشتناکی رخ داده, زیرزمین های پناهگاهی در همه جای شهر درست کرده اند. سربازهای وحشی دشمن سرتاسر شهر پخش شده اند, یادم میافته داخل خانه یک چیز باارزش دارم دقیق نمیدانم چیست, یک چیزی مثل تابلو نفاشی یا شبیه به این. میروم تا بیارمش پیش خودم. کنار پله ها یک سرباز با صورت سیاه شده, چکمه های گِلی و با لخند چندش آورش که دندان های زرد زشتش بیرون میزند سد راهم میشود. نفسم بند میاید و مثل تمام وقت هایی که در خواب میترسم و هرچقدر به خودم فشار میاورم تا حرفی بزنم صدایم در نمیاید نمیتوانم کلمه ای از دهانم بیرون بیاورم, بلند بلند میخندد و با اسلحه اش روی پهلویم فشار میدهد تا جایی که میچسبم به دیوار ولی همچنان فشار میدهد نه میتوانم جیغ بزنم و نه حرفی بزنم. همیشه به اینجا که میرسد تمام میشود ولی تا دو روز در زندگی واقعی پهلویم درد میکند.
دومی را نمیتوانم به زبان بیاورم اذیت میشم, کابوس وحشتناک نبود مادر(ایشالا تا وقتی که نفس میکشم صدای نفسش رو بشنوم) است.
شمام اگر دوست داشتین در این چالش شرکت کنید البته سه تا از دوستان هم به دعوت من مجبور به شرکت کردن هستند(همین اندازه دیکتاتور گونه) به ترتیب: "نرگس" عزیز, "آقا رامین" و "جناب میرزا".
موافقين ۶ مخالفين ۰ ۹۶/۰۵/۲۹

نظرات  (۲۱)

۲۹ مرداد ۹۶ ، ۱۴:۰۷ مریــــ ـــــم
فیلم جنگی زیاد میبینی؟
:|
پاسخ:
نه زیاد.
:|
بلا بدور -_-
جنگ کجا بود آخه؟ 😒
پاسخ:
مرسی ^_^
تو خواب من :))
جنگ؟! منم می‌بینم گاهی... خودمم فرماندم! :|
پاسخ:
:)
به به خانم فرمانده :)
سلام 
ممنونم که شرکت کردین ⚘

جناب میرزا یه بار دیگه هم از طرف یکی از دوستانی که کابوس دیده بودند دعوت شده بودند  ولی دعوت شون رو یا ندیده بودند یا قبول نکرده بودند باشد اینبار هم ببینن هم قبول کنند :))


+
خدا سایه مادرتون رو مستدام بداره ایشالا 💖

++
منم‌ تا چند سال میشه گاهی هواپیماهای آمریکا رو می دیدم که جنگ رو با ایران آغاز کردند و اونقدر میترسیدم 

ولی جنگی که شما دیدین سریالی بوده ها :))
اینکه آبتو که خوردی دوباره بقیه خوابو ببینی جالبه :))
من‌ که همیشه میگم ایشالا هیچوقت جنگی رو مشاهده نکنم.آمین 

پاسخ:
سلام..
مگه میشه به دعوت شما نه گفت :)

من نمیدونم دیگه قبول میکنن :))

+ مرسی عزیزم.

++ عجب دخترای جنگی هستیم ماها..

:))
آره والا سریاله خوابای من :))
ایشالا ..
این خواب جنگی که تعریف کردی منو یاد یه خوابی انداخت که حدود ۶ سال پیش دیدم تو خواب من تروریست بودم! و داشتم میجنگیدم که اسیر شدم بعدش هر چی بهم شلیک میکردند من نمیمردم البته زخمی میشدم بعدا تو همین حین که گلوله میخوردم با خودم فکر میکردم که یعنی بعد مرگم کجا میرم که ناگهان از خواب بیدار شدم :/
پاسخ:
:)
من از شما میترسم... :))
مردم شهید میشن شما تروریست!!
سلام 
خوابهای جنگی خوشمان می آید حتی نفس بریدن وسط معرکه از شدت ترس  :)))
فک کنم قضیه ی خواب مادر رو همه دیدن 😔😔 

پاسخ:
سلام...
خیلی ممنون :))
بده😕😞
۲۹ مرداد ۹۶ ، ۱۵:۳۷ دُچــــ ــــار
کابوس اولی احتمالا از تبعات مرز نشینی باشه :))
پاسخ:
چی بگم والا. من که درگیری و مرزای نزدیکمون ندیدم...
۲۹ مرداد ۹۶ ، ۱۵:۵۸ دُچــــ ــــار
فک کنم باید با اسلحه بخوابی شما :))
پاسخ:
فکر خوبیه، فقط اینجا ایرانه تو بقالی اسلحه نمیفروشن :)
کاش اون دوست روانشناسم می اومد و کابوس هاتون رو می خوند تا اسرار زندگیتون برملا می شد!!!
اینقدر خوب روانشناسی می کرد خواب رو چون تزش هم راجع به همین مقوله بود که آدم حس بدی بهش دست می داد. انگار که جلو یکی مشتش باز شده.
پاسخ:
کاش.
من با روانشناس ها ارتباط خوبی میتونم برقرار کنم. :)
۲۹ مرداد ۹۶ ، ۲۰:۱۷ Shahtot 🍇🍇🍇
وای عجب کابوسایی !!
با کابوسای خودم که مقایسه میکنم به این نتیجه میرسم ---»
کابوسای من کابوس نبودن اصلا :) خخخ

آخ هلما جان گفتی من دوباره بعد این که بیدار شدم ، میخوابم دوباره ادامه خوابم ...
یاد خودم افتادم ابتدایی که بودم هربار که مامانم از خواب بیدارم میکرد ، میگفتم ، مامان
تروخدا بزار فیلمم تموم بشه بعد بیدار میشم !!😂😂 خخخخ :)))
+ انشالله همیشه خوابی سراسر آرامش داشته باشی و  پر از خواب های خوب :)

پاسخ:
خداروشکر کابوس وحشتناک تو ذهن نداری :)

:)) خیلی جالبه شاتوت فک کنم چون هوشیار میخوابیم بخاطر اونه..
😂😂 منم تجربه اینو زیاد دارم، میگم: اه دارم خواب میبینم بیدارم نکن :))
+ مرسی شاتوت جان همچنین *_*
من خواب هم نمیبینم چه برسه به کابوس :))
پاسخ:
خیلی هم خوب :)
مثل داداش بزرگه من ^_^
خیلی عجیب بود برام که مشابه خواب اولت،منم خواب دیدم چند بار...
پاسخ:
چه جالب و واقعا عجیب....
تازه من فهمیدم این جناب  میرزا اون جناب میرزا مهدی نیست :)))
اون جناب میرزا مهدی رو یکی از دوستان بیانی دعوت کرده بودند :))
ولی چه جالب دو تا میرزا بوده و من نمیدونستم :)))



بازم ممنونم :)
پاسخ:
آهان :)) بله که فرق دارن.
من میدونستم، میرزا مهدی رو تازه شناختم ولی میرزا ما یکی از مردان نیک بیان هستن. :)

عزیزم...
خب تروریست ها هم تو مرام خودشون شهیدن دیگه :))
همه اش خواب بود دیگه 
پاسخ:
:)) یاد یه مرده افتادم که عقیده اش مثل شما بود و توجیه نمیشد که شهید مقامی است که در راه حق حاصل میشه، تو هیچ دین و مذهب و قانون و هیچ جای دنیا هدف تروریست رو حق نمیدونن. 
بله خوابه دیگه :)
سلام
کاش یکی هم بود گردن ما رو بعد دیدن خواب ماساژ بده :) اون وقت چه تأثیری داره؟
ممنون دعوت کردی.
به روی چشم.
پاسخ:
سلام...
دوتا پسر دارین مثل دسته گل یادشون بدین براتون ماساژ بدن :)) من گردنم حساسه زود حس کسل بودن پیدا میکنه، ماساژ حس خوبی میده. به بابا میگم: رگام باز میشن :))
ممنون قبول دعوت کردین.
چشمتون سلامت.
اووف شباهت زیادی به کابوس های من داشت، من هر چند وقت یکبار خواب های جنگ و اینا میبینم.
یاعلی
پاسخ:
:)
جالبه، خوابی معمول بوده برا همه امون.
یا علی مدد.
منم گاهی رو خوابام تسلط دارم و حتی میتونم خودمو بیدار کنم! ادامه ی خواب رو هم شده بعد از ساعت ها بیداری تونستم ببینم!
خدا مادرتون رو براتون حفظ کنه و بهشون عمر طولانی همراه با سلامتی بده...
با چه اقتداری هم دعوت کردین! :))
ممنون که شرکت کردین
فقط اسم من آسی نیست! اول اسمم فتحه داره :)
پاسخ:
فک کنم روانشناسا میگن: از آثار هوشیار خوابیدن.
مرسی :) خدا به همه مامان باباها عمر باعزت و سلامتی بده.
یه همچین دختر مقتدریم من :))
خواهش میکنم..
آهان باشه چشم تصحیح میکنم.
من در این توانایی شگرفت موندم واقعا:) ادامه خواب بعد از آب خوردن و ماساژ دادن آخه  :)))
پاسخ:
:))
خودمم موندم پری جان. :)
۳۱ مرداد ۹۶ ، ۱۶:۳۳ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
این خواب بود یا فیلم بود؟!o_0

پاسخ:
خواب بود، ولی دوست داری فیلمش کن. من مشکلی ندارم. :))
۳۱ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۳۰ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
خودت نقشت رو بازی می کنی؟:-)
پاسخ:
چرا که نه. :)
فقط یکم خوب حساب کن مشتری شیم. :))
۳۱ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۳۵ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
من توپ قلقلی ندارم!(اشاره به پست اخیرت) ؛)
ولی اگه عشقی کار می کنی بیا کار کنیم^_^
پاسخ:
بخاطر گل روی تو عشقی و دلی حله ^__^
:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">