"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

فرشته

چهارشنبه, ۶ دی ۱۳۹۶، ۰۳:۰۳ ق.ظ
.. دخترک قدمی به رسم عادت برای دوست شدن با دختر کوچولو برداشت، حتی می توانست یکی از توپ ها را به او هدیه بدهد ولی نه، او تصمیم گرفته بود چند دقیقه‌ای بدون کلام آدمها را تماشا کند، پس به یک لبخند و تکان دادن دست اکتفا کرد.
" در آنسوی ماجرا اما دخترک به سمت مردی که در کنار ماشین منتظرش ایستاده بود رفت، لبخند زیبایش باز مرد را محو زیبایی دخترش کرد،او را بغل کرد،لپ‌های قرمز و کوچکش را بوسید و روی صندلی عقب جا داد.
دخترک به محض سوار شدن با یک حرکت کیف گُل گُلی کوچکش را روی صندلی انداخت و به دور شدن دختر لاغر و قد بلندی که چند ثانیه‌ی پیش با چشمهای زمردی و لبخند دلنشین در دلش جا باز کرده بود نگاه کرد، در ذهن کوچکش جوانی خودش را شبیه دختر چشم سبز تصور کرد و باز بر لب‌های کوچکش لبخندی به شیرینی عسل نشست، پدر دخترک که"رویا" ی کوچکش را غرق در خیال میدید با یک حرکت موهای خرمایی و لخت دخترش را به یک سو فرستاد و پرسید:
_ به چی‌ نگاه میکنی عزیزم؟
_به اون خانمه؛ با‌با منم بزرگ بشم این شکلی میشم؟
پدر دخترک که نمی‌توانست در بین ازدحام‌ جمعیت خانم مورد نظر رویایش را ببیند به تصورات دخترش لبخند زد!
_اره بابا جون میشی، تو هم بزرگ میشی، خانم میشی، خیلی هم خوشکل میشی!
بعد با یک حرکت ماشینش را روشن کرد و از مقابل مدرسه دور شد...

موافقين ۴ مخالفين ۰ ۹۶/۱۰/۰۶

نظرات  (۵)

۰۶ دی ۹۶ ، ۰۹:۰۲ مریــــ ـــــم
فقط کافیه اندازه یه اپسیلون خلاقیت باشه
میتونی همینقد متفاوت ادامه بدی 
ذهنم اینقد تو چارچووب خود دخترک بود که دوبار متنو خوندم تا متوجه شدم
ذهن ازادی ندارم
:|
پاسخ:
تو حرص نخور بابا :)
فرشته دوست داشتم.
۰۶ دی ۹۶ ، ۱۵:۳۴ آقاگل ‌‌
زاویه دید قشنگی داشت. :)
من هم وقتی متن‌های هلما رو می‌خوندم به این فکر می‌کردم که زاویه دید داستان رو عوض کنم. بین چند شخصیتی که توی نوشته بود خب نوشتن از زبان مردی که تنها یه گوشه نشسته برای من راحت تر بود. شاید برا همین اون مرد روی نیمکت رو انتخاب کردم. ولی الان دیدم می‌تونستم از زبان این دختربچه هم داستان رو ادامه بدم. با یه نگاه کودکانه. :))
خیلی خوب بود. نوشابه هم باز نمی‌کنم! واقعاً میگم.
جا داره بگم احسنتکم. 
پاسخ:
فرشته هنرمنده من :)
آقاگل اتفاقا انتخاب شما برا تغییر زاویه دید خیلی هم خوب بود. یعنی هم نوشته شما و هم نوشته فرشته هرکدام به نوعی جذابه :)
نوشابه ضرر داره.
اون دخترک من بودم. ^_^ همونقدر خوشگل و لطیف :))
پاسخ:
ماه :)
۰۶ دی ۹۶ ، ۲۰:۵۷ آذری قیز
موافقم با آقا گل داستان خوب زاویه ی دیدش تغییر کرده و در کل واقعا داستانه هرچند مینی مال :)
پاسخ:
فرشته ببین خانم معلم هم تایید کرد. :)
از همتون ممنونم و نظر لطفتونه و تو خوشی هاتون جبران کنم انشالا :))
خوشحالم که خوشتون اومده:)
یاعلی
پاسخ:
ایشالا :)))
خوب نوشتی خب :)
یاعلی مدد

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">