"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

جناب دچار

چهارشنبه, ۶ دی ۱۳۹۶، ۰۳:۰۳ ق.ظ

، شال زرشکی ای که بر سر داشت را حتی باد هم به رقص در نیاورده بود، صبح موهایش را اینقدر سفت دم اسبی بسته بود که طوفان هم قدرت پریشان کردن و بیرون ریختنش را نداشت، جز ضدآفتاب همیشگی و رژ صورتی کم رنگ هیچ آرایشی به صورت نداشت، کفش سرمه ای و روبسته اش با آن مانتو مشکی که رویش خط های مورب زرشکی بود هم هیچ جاذبه ای برای خودنمایی نداشت. در همان فکر و خیال بود که باد بدون هیچ لطافتی سیلی محکمی بر صورت دخترک زد، با دو دست خودش را بغل کرد و مسیر نگاهش را سمت دیگری چرخاند، سه تا پسربچه دبیرستانی را دید، لابد شیفت ظهر بودن، یکی از پسرها که چشم های بادومی داشت و به خیال دخترک خود را رئیس میدانست و دوتای دیگر را نوچه خود، سیگاری را روی لبش جابه جا میکرد و با بیرون دادن دود از دهانش فرتا فرت سرفه میکرد، دخترک در دل گفت: لابد یک نخ از سیگارهای پدرش را کِش رفته است، آرام به فکرش لبخند زد، پسر چشم بادومی که حواسش جمع اطرافش بود لبخند دخترک را دید، انگار که خوشش آمده باشد با دوستانش به اندازه یک صندلی جابه جا شدند، حالا دقیقا روبه روی دخترک نشسته بودند، میخندیدن و آرام با همدیگر حرف میزدند، دخترک حوصله بچه نداشت بلند شد تا قدم بزند، آفتاب خود را به چشمان دخترک تحمیل کرد، با گفتن: قراه امروز با کامبیز  برم بیرون! دیشب کلی اصرار کرد تا گفتم باشه عصر میام دوباره برگشت و نشست روی نیمکت. دوست دخترک هم خیلی خوب معنی چشمک او را فهمید و شروع کرد به خالی بندی از همان نوعی که مریم و دوستانش در مدرسه برای هم تعریف می کردند. حالا صدایشان کاملا تا نیمکت پسرها می رسید و همه ی پسرها داشتن همو نگاه میکردن. دخترک تا اونجا ادامه داد که پسرک سیگار به لب زد پس کله ی نفر سمت چپی اش و گفت خاک بر سرت تو هم مثلا برای ما دوست دختر داری! یهویی بغلی برای خود شیرینی با خنده مسخره ای رو به وسطی گفت داااش، ما کجا اونا کجا!! پاشیم بریم خیت شد اوضاع 

موافقين ۳ مخالفين ۰ ۹۶/۱۰/۰۶

نظرات  (۹)

۰۶ دی ۹۶ ، ۰۸:۳۹ مریــــ ـــــم
:)))))))))))))))))
وااااااااای
عالی بود
اولا که کلا سه خط ادامه داده بود
ولی عالی بود
اخه این حجم از خلاقیت؟؟
پاسخ:
:))

منم جمع بندی در چند جمله و کوتاه نویسی جناب دچار رو دوست داشتم :)
۰۶ دی ۹۶ ، ۰۸:۴۵ جناب دچار
چیه مگه مریم؟ ! مهم اینه که سرنوشت داستانو تغییر داده
پاسخ:
تعریف کرد خب :)
۰۶ دی ۹۶ ، ۰۸:۵۰ مریــــ ـــــم
خب گفتم خوب بود که
کلی خندیدم
چرا میزنی؟
:/
پاسخ:
تحویل بگیر جناب دچار 
من این متنو فکر کنم باید آخراش رو دوبار بخونم :|:)
این متن هم مثل فیش های جناب دچار باید دوبار خونده بشه تا مفهومی ازش دربیاد والا :دی :))


البته بار اول خوندمش ها ولی خب بار دوم هم بخونم ضرر که نداره :))


+
@
جناب دچار
 حتی متن شما هم روانشناسی از نوع طنز  میشه ازش داشت ولی چون جرائت زیادی میطلبه من اینو روانشناسی نمیکنم :دی :)))

پاسخ:
:))))

آره ضرر نداره :)

روانشناسی کن خب 
۰۶ دی ۹۶ ، ۱۳:۳۹ ام شهرآشوب
چرا آخه پشت سر هم بدون اینتر مینویسید؟
الان من حال ندارم اینهمه کلمه ی دنبال هم شده رو بخونم :((((
پاسخ:
هیییییم.
ببخشید فک کنم مشکل از قسمت اوله و اونم من مقصرم.
هی خوندم و هی گفتن این که همون متن هلماست:|  ولی باحال بود اخرش کلی خندیدم:))
پاسخ:
منم وقتی دیدم همین شکلی بود برام :))
۰۶ دی ۹۶ ، ۱۵:۴۳ آقاگل ‌‌
از اول تا آخرش داشتم می‌گفتم من این متن رو یک جایی خوندم. بعد دیدم اینکه همون متن قبلیه که. وقتی رسیدم تهش دو دقیقه خندیدم :))
پاسخ:
یه حس مشترک بین تمام خواننده های این پست :))
مریم احیانا همین مریم خودمون نبود؟؟
پاسخ:
؟؟
۰۶ دی ۹۶ ، ۲۰:۵۵ آذری قیز
باحال بود آخرش:)
پاسخ:
آره :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">