"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

مریم

چهارشنبه, ۶ دی ۱۳۹۶، ۰۳:۰۳ ق.ظ

 با مقنعه هایی که از گردنشون اویزونِ و دست در دست ماماناشون دارن از وسط پارک میگذرن

امیدوار بودم حداقل تو مدرسه بهشون یاد نمیدن  رو چمنا راه نرن اون مامان گندشون همراهیشون نکنه تا از روی چمنا رد شن

و با دیدن دختری که اشغالشو انداخت تو جوب و دست در دست دوستش با خوندن

جنگل وقتی قشنگه که پاک و تمیزه

محیط ما برامون خیلی خیلی عزیزه

و

لی لی کنان از اون طرف پارک محو شدن

جا داره یادی کنیم از هشتک پس به اینا تو مدرسه چی یاد میدن!

(ببخشید یادم نبود از زبون دانای کل باید بنویسم!)

دخترک ترجیح داد بلند شه و این نسل عجیب غریبو به فراموشی بسپاره و به اون طرف پارک که یه دختر و پسر جوون نشسته بودن روی چمن و تو اون سرمای سگ کش بستنی لیس میزدن بره

ازاونجایی که دخترک قصه ما ادم فضولی نیست سعی نکرد که به گفت گوی دوجوان عاشق گوش فرا دهد(سعی کردم ریتم رسمی و ادبیتو بهم نزنم هلما)

راشو کج کرد طرف دسشویی های پارک تا هم شال زرشکیشو صافو صوف کنه و هم روشن تر شه و بتونه با تمرکز بهتری اطرافشو بپادو و اون سرمای استخون سوزو  تحمل کنه

همینکه از دسشویی اومد یرون یه نگاه روی گوشیش کرد و یه فحش نثار وجیهه

همینجور که داشت بند کفششو محکم میکرد گوشیشو جواب داد:

-کجا موندی پس تو؟؟

-اونجا چرا رفتی؟؟

-من بهت گفتم بیا پااااارک

-خدای من

-منو نیم ساعت کاشتی اینجا

-تا 5مین دیگه اینجا نباشی من میرم ها

-مگه من اسکل توعم

و با حرص گوشی خود را به داخل کیف کوچیک صورتی سرمه ای اش پرتاب کرد

همینطور که به ریزش برگ درخت توت وسط پارک خیره شده بود وجیهه رو دید که با مانتوی ابی نفتی و شال مشکلی اومد طرفش

عععع 

تصویر چرا رفت؟

سیاه سفید چرا شد؟

خب دوستان مثل اینکه انتن قط شد

همینجا داستانو تموم میکنم و شما و هلما و وجیهه رو به خداوند منان میسپارم


موافقين ۴ مخالفين ۰ ۹۶/۱۰/۰۶

نظرات  (۷)

۰۶ دی ۹۶ ، ۰۸:۴۴ مریــــ ـــــم
الان که دوباره خوندمش بنظرم خیلی لوس اومد
:|
برمن ببخش هلما
پاسخ:
لوووس کی بودی تو؟؟ 
خودم؟؟
مرسی که نوشتی، اتفاقا پایان باز داشت😜
مریم تو هر جا بری یه رد پا از طنز از خودت به جا میذاری عامو ؟:)))
خوب بود و البته با مزه و خنده دار مثل همیشه :))

پاسخ:
دقیقا :)
اوهوم
:))
پاسخ:
بخند جوان :)
۰۶ دی ۹۶ ، ۱۵:۲۵ آقاگل ‌‌
همون خط اول متن غلط املایی از نوع هکسره داره اصلاً ذوقم کور شد. نخوندم ادامه رو [هشتگ سکوت]
پاسخ:
مریم غصه نخوریا :))
ما میگیم: سرمای خر کُش :)
پاسخ:
:)
۰۶ دی ۹۶ ، ۲۰:۵۲ آذری قیز
داستان نبود که ....
پاسخ:
:)
۰۷ دی ۹۶ ، ۰۸:۳۹ مریــــ ـــــم
@واران
خیلی تلاش میکنم اما نمیتونم.به قول مامانم جدی ترین مسائل رو هم میزنم به مسخره بازی
|:

@فرشته :)


@اقا گل
چقد لوس
:/

@هلما.ما میگیم سگ شدم از سرما 
:)

@اذری قیز  
:|
پاسخ:
@ دوستان این شما و این مریم :))

من موقعیت دیگه سگ میشم :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">