"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

دیروز :)

جمعه, ۷ خرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۰۲ ب.ظ

بعد نهار ی کوچولو تلویزیون تماشا کردم بعد رفتم اتاق ی خورده درس و مطالعه و تو نت گشتم شده بود ساعت شش عصر مامانم صدام زد رفتم پیشش کار خاصی نداش یکم نشستم کنارش متوجه شدم گشنه امه ...

من: مامان گشنه امه

مامانم: عصرونه حاضر کن بخوریم

من: چشم :)

وسط عصرونه از مامانم پرسیدم راستی کاری داشتی صدام زدی؟؟

مامان: قدیما بابام ی دوستی داشت خان ی شهری بود مهمونم بود برامون خاطره تعریف میکرد میگف من چن تا نوکر و کلفت تو خونه دارم ی شب با صدای یکیشون از خواب پریدم نوکر همش ناله میکرد مردم از تشنگی مردم از تشنگی خان میگه همون نوکرو صداش کردم گفتم آهای پسر برو ی پارچ آب واسم بیار میگه وقتی آورد گفتم بشین همشو بخور نوکر گفته آخه خان این واسه شماست میگه گفتم بدبخت داشتی از تشنگی تلف میشدی تنبل بودنت نمیذاشت بری آب بخوری حالام "پری بالام" تو اینقد غرق شده بودی تو خودت یادت نبود گشنه اته من ک مادرتم میدونم دخترم کی غذا میخاد :)

الهی فدای مامانم بشم من ....

موافقين ۲ مخالفين ۰ ۹۵/۰۳/۰۷

نظرات  (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">