خب دوست دارم :)
نمیدونم شمام مثل ما بودین یا نه، البته این خصلت تو دهه شصتیای اطرافم بیشتر از هم سن و سالهای خودم مشهود بود. اینکه زندگی، برخی برخوردها و رفتارهای یه تعدادی آدم براشون جالب بود، مثلا "معلم ها". من یا بیشتر همکلاسیام خودمون تو خونواده هامون کلی معلم و مدیر داشتیم ولی سردرآوردن از زندگی معلم هامون بخصوص معاون های بداخلاق لذت بخش بود. یه بار دانشگاه رفتنی داداشم منو رسوند، یه پسره همکلاسی کلی با خجالت پرسید اون آقایی که همراهتون بود فلانی نیست، گفتم چرا خودشه بچه یه ذوقی کرد که نگو گفتم برادرمه، گویا پسره قبلنا دانش آموز داداش بوده میگه: تو رو خدا شما خواهر آقای "ص" هستین :)))
اینا رو گفتم تا به این برسم، الان من دقیقا مثل همون بچه مدرسه ای که مشتاقه بدونه لحظه های معلمش چطوری میگذره، دوست دارم بدونم روزهای دوستای بلاگیم چطوری شب میشه. هر کی دوست داشت لحظه به لحظه یک روز از زندگیش رو برام تعریف کنه.
حتی فقط یه نفر...