"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

اولین خواست.

پنجشنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۷، ۰۳:۰۴ ق.ظ

برا من ده سال بعدم رو متصور شید. :)

موافقين ۷ مخالفين ۰ ۹۷/۰۱/۰۲

نظرات  (۲۹)

سلام
تو ماشین آقا خشایار (همسر محترم) در جاده چالوس دارید در مورد آینده بچه هاتون که عقب ماشین نشستن صحبت میکنید
پاسخ:
سلام :)
اسم همسر محترم منو مُرد :)) آخه خشایار؟؟!! وجدانا خشایار آخه؟؟!!
شما از طرف تهران فکر کردینا، جاده چالوس با اون پیچاش! 
بچه ها یه شش هفت تایی هم بچه :| 
۰۲ فروردين ۹۷ ، ۱۲:۲۹ کنت مونت کریستو
 با آقا خشایار(همسر محترمتون) سر اینکه توی عروسی پسرتون،که عقب ماشین نشسته و‌داره شیشه شیر میخوره،لباس آبیه رو بپوشه یا توسیه رو،سخت مشاجره ای خواهید داشت.
خدا خودش بهتون صبر بده:¶
پاسخ:
خشی جان خوبه صداش کنم؟؟ :))
بهار من دعوایی ام آخه؟؟!! اونم با خشی آخه؟؟!! :)
یک خودروی خیلی شیک و گرون خریدید و شام درحال بیرون رفتن هستین
پاسخ:
لابد به همراه خشی :)))
ماشین شیک و گرون پول میخوادااا.
من که قبلاً گفتم تصوری از ده سال بعد ندارم. حتی از سال بعد :)
پاسخ:
باشه :)
یه ماه بعد چی؟؟
از اداره برگشتی با چندتا پلاستیک خرید توی دستت، یه راست میری توی اشپزخونه و خریدها رو روی زمین ول میکنی، بعدش لباس کوزتیت(🤣)رو میپوشی و میای کل خونه رو گردگیری میکنی،بساط پخت شام مورد‌ علاقه‌ی آقای همسر رو میذاری جلوت و مشغول پخت شام میشی، همزمان آهنگ گوش میکنی و با تصور سوپرایز شدن آقای همسر لبخند میزنی، بعد رو به راه کردن شام از اونجایی که خیلی کدبانویی کیک شکلاتی مورد علاقه‌ی خشایار خان(؟) رو که خودت خیلی خوب درست میکنی میذاری تو فر،یه آهنگ خوشکل میذای و  بعدش میری تا آماده بشی و برای دهمین شب سالگرد ازدواجت سنگ تموم بذاری:) 
+ خیلی سعی کردم رمانتیک باشه، دیگه کسری هاش رو خودتون( خودت و خشایار)  به بزرگی خودتون ببخشین:)))
+ ممکنه این سئوال پیش بیاد که دوقلوهات کجان؟ خب معلومه فرستادیشون خونه‌ی مادربزرگشون:))
+ به امید اینکه انشالا امسال مزدوج بشی و ده سال بعد دهمین سالگرد ازدواجت رو جشن بگیری:))
پاسخ:
آقا احسان این خشی رو چطوری کشف کرد آخه؟؟!! :)) 
باز خوبه تو به اداره و کار و اینا اشاره کردی وگرنه بقیه فکر کنم نظرشون اینه که ما از نور تغذیه میکنیم :)
با این حساب خوش به حال همسر آینده. "کیک شکلاتی" دوست ^__^ 
چی چی دهمین سالگرد؟؟!! وای یعنی همین امسال؟؟!! لباس چی بپوشم من :))
آخه خشایار؟؟!!
+ وای دوقلوها :|| حالا من قبلنا جوگیر شدم یه چیزی گفتم، یعنی من دوقلو بزرگ میکنم!!
یعنی رسما همگی دست به دست هم دادین منو شوهر بدین :)
+ از فرصت استفاده میکمم و میگم "هیچ خبری" نیست.
من واقعا میگم هااااا
ده روز بعد خودمو نمیدونم قراره چی کار کنم 
چه برسه به ده سال اونم غیر خودم
پاسخ:
بله بله حق با شماست :)
ولی خب یه جورایی هم میشه.
۰۲ فروردين ۹۷ ، ۱۶:۳۵ آقای دیوار نویس
ده سال!
پاسخ:
یه عمر زندگیه....
به جان خودم نمیتونم یکسال بعد خودمم تصور کنم حالا بیام ده ساااال بعد شما و آقا خشایار (همسر محترم!*) رو متصور بشم! :/ مردم چه توقعاتی دارن هاااا :)))
* البته اینم بگم ما یه چیز دیگه شنیده بودیم 😁
پاسخ:
میدونم خب حتی تصور یه هفته بعد هم بعضا سخت میشه ولی خب حالا من یه چیزی خواستم :))
حالا شاید من تا اون موقع مجرد بودم!!
+ آقا شما تو خواب منو با همسر احتمالی آینده میبینید و تازه طرف اسم هم داره نمیشه که رو حساب اون اسم دیگه براش متصور نشد البته اونم تازه اگه ازدواج کرده باشم تا اون موقع :))
ولی انصافا خیلی باحاله منو به همراه همسر آینده تو خواب دیدین :)))
اگه می تونستم واسه خودم تصور می کردم خداییش 
تصور کردنم افتضاحه
پاسخ:
برا خودتم تصور کن :)
حتما تو اتاق پر از دفتر و کاغذ و کتاب داری هی ویراستاری میکنی و دخترت برا قهوه میاره *__*
آقا من حرف تو دهنم نمیمونه 😂
وقتی میگید هیچ خبری نیست خودش کلی خبر هست :))
پاسخ:
باور کنید خبری نیست :)
باشه اولین جا تو وب منتشر میکنم، اگه تا اون موقع یادم بمونه حتما باز تیتر و عنوان خشی پست میکنم :))
یه چیزی یادم رفت اینکه ددباره تاکید میکنم ندیدم فقط پست شما رو دیدم که در مورد آقا خشی نوشته بودید! آخرشم هشتگ خشی زدید :)))
پاسخ:
همون فرقی نداره که در هر صورت باحاله :))
شما اسم دیگه تو خواب دیده بودین که!! خشی خواب آقا احسانه :))
آره من محسن دیدم البته اگه درست یادم مونده باشه :/
پاسخ:
محسن!! 
حالا کو تا من ازدواج کنم. :)
۰۲ فروردين ۹۷ ، ۲۲:۵۶ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
گل دخترت و گل پسرت رو لباس عید پوشوندی و عکسشون رو واسه ما گذاشتی و ما کلی غش و ضعف کردیم براشون! زیرش هم نوشتی با آقاتون و بچه ها دارید میرید عیددیدنی D:
پاسخ:
کل فانتزی دوستان برای من تو شوهر و بچه خلاصه شده :| :)
وای خدا ده سال بعد هم یعنی اینقدر جلف و سبکم :))
فعلا تو سال 97 جز خونه دادش هیچ جا عیددیدنی نرفتم..
سلام 
وای کامنت فرشته عالی بود 😁😁😀👏
ولی من بمحض اینکه پستتو خوندم تصور کردم ده سال بعدتو ولی ایشالا فردا که خستگیم در رفت اگر نریم جایی میام میگم :)
ولی اسم همسر آینده تون خشایار نیست :دی :))

پری عیدت خیلی خیلی مبارک🌸🌹🌹🌸🌸

پاسخ:
سلام :)
فرشته است دیگه ^__*
باشه باشه منتظرم...
انصافا این اسم ها رو چطوری کشف میکنید؟؟ خشایار، ممد، محسن هم که خوابشو دیدن :)) 
حالا چی هست اسمش؟؟

مرسی مرسی عید تو هم خیلی مبارک 💐💐
خشایارر:))خیلیم پر ابهت:)
ولی من فکر میکنم اسمش محمد باشه:-))
ممد اقا
پاسخ:
خیلی هم پر اُبهت :)
چرا ممد؟؟
این اسم ها از کجا میان؟؟
به نظرم میتونید فتوسنتز هم بکنید، میگم راستی شما چشم سبزها فتوسنتز نمی‌کنید؟:))
پاسخ:
چشم فتوسنتز میکنیم‌. :))
خوبه نپرسیدی همه جا رو سبز میبینیم یا نه :)
حالا زنده باشی تا انوقت، هر چی به صلاحته برات اتفاق بیفته:)
و به نظرم حتما یه چند تا کوچول موچولو داشته باشی و یه خونه نقلی و یه ماشین خوشکل از شوهرت هدیه گرفته باشی:)
پاسخ:
زنده باشی خوب بود :)) والا ده سال خیلیه....
چندتا!!!!!!! 
هدیه دوست دادم. :)
نههههههه 
دختر چرا؟؟؟
پاسخ:
دختر که خوووبه ^______^
من‌ اسم خشایار رو که کشف‌ نکردم :)))
ده سال بعد در چنین روزی پری همراه با همسرش جناب (پیمان ؟‌پری و پیمان خوبه دیگه ؟:دی ، پری و سامان هم به هم میان خوبه :دی پری و پژمان هم خوبه :دی )
با دو قلو هاشون‌ تو‌ ایتالیا/کانادا شایدم اسپانیا از کجا معلوم هوم ؟:)) بسر میبرن‌ و تو یکی از ویلاهای جنوب غربی اسپانیا /کانادا /ایتالیا تو طبیعت اونجا 
دارن لذت کافی رو میبرن ^__^
دو قلوها الان خوابیدن و پری و همسرش دارن برای هم از بزرگ شدن بچه هاشون حرف میزنن :)) و از آرزوهای کوچک و بزرگشون :)
و اینکه بعد تعطیلات خودشون برن محل کارشون :)
(۵ روز عید رو مرخصی گرفتین و‌گرنه خارج که عید نوروز نداره :دی  )
ولی جدا من احساس میکنم پری ایران نیست یا برای ادامه تحصیل یا برای زندگی خارج از کشور خواهی بود :))
چراش رو نمیدونم :))
ولی آرزو میکنم ده سال دیگه بهترین ها بهترین زندگی شیرین بهترین لحظات و موقعیت رو داشته باشی :)
و بیایی اینجا بگی که الان چه حسی داری ؟:))
و آیا احساس خوشبختی میکنی ؟:))
ایشالا خوشبخت بشی هرجا هستی و تو هر موقعیتی خواهی بود 🙏

پاسخ:
نمیدونم چرا از این اسم ها دوست ندارم :|
خدا رو چه دیدی شایدم ایران نبودم شایدم بودم، شاید.... واقعا سخته حدس زدنش ولی تصور چرا :)
واوووو یه زندگی رومانتیک طور ^__^
دوقلوها :))
شاید چون همین چندماه پیش حرف از اوکراین بود ولی خب همه چی هم مهیا باشه نمیشه رفت، الان حتی خودمم دوست ندارم. :|
واران عزیزم مرسی برا تمام آرزوها و دعاهای قشنگت برام...
ایشاااالا خوشبخت باشی همیشه :)
قطعا خوبه ولی نه تو این کشور 
پاسخ:
اینم حرفیه :)
چه اسمی رو دوست داری همون رو با دعای خیر بسمتت روانه کنیم ؟:)))

ایشالا هر چی خیره :)

خواهش میکنم :)
ممنونم عزیزم :)
به همچنین 
پاسخ:
اسم خاصی رو دوست ندارم :))

مرسی مرسی :)
۰۴ فروردين ۹۷ ، ۱۴:۲۷ مریــــ ـــــم
همسر شدی
مامان شدی
حالا یه زنی که تمام دغدغت بچه هاتن
و شاید سالهاست که اینجارو و ماهارو فراموش کردی
پاسخ:
عجب!! 
خیلی هم معمولی :)
نمیدونم، فک نکنم فراموش کرده باشم..
نمیدونم تصور کردن این جور چیزها سخته ولی امیدوارم سالم و سلامت باشید فکر کنم بزرگترین نعمت سلامتیه
پاسخ:
خیلی ممنون :)
من خیلی دوست دارم تصور کنم ولی....سخته پری! مخصوصا ده سال! 
هومممم...
با یه تیپ مادرونه دست دخترت رو گرفتی و دارین تو پارک راه می‌رین و همینطور که صدای جیغ جیغ بچه‌های در حال بازی کردن میاد، شما دوتا دارین از شب گذشته و مهمونی و تولد بابای دخترت حرف می‌زنین و اون می‌خنده. و تو بهش می‌گی دیگه نباید انگشتش رو بکنه تو چشم پسر دوستت چون کار خطرناکیه و ممکنه کور شه مامان جان :دی
پاسخ:
خیلی سخته :)
مرسی که با وجود سخت بودن نوشتی :)
"مامان جان" گفتن یا فک کنم سخته یا سخت هم نباشه یه جوریه که واقعا موقعیت میطلبه گفتنش، الان من حس میکنم اگه مامان جان بگم خجالت میکشم :))
واقعا هم کار خطرناکیه، البته اگه خودمم تو این کارش همراهیش نکنم حتما بهش گوشزد میکنم. تولد وای من چی بپوشم؟؟!! کادو چی بخرم که بابای خیالیش دوست داشته باشه :| ) 
دیگه از رفیق بازیای چنگیز خسته شدی . هر روز بساط موادشون براهه از عرش به فرش رسیدی.
از اینجا به بعدش به زبون خودت:
دیگه خسته شدم از این زندگی.نه سال پیش وقتی اومد خواستگاریم ازش خوشم اومد.خودمو توی لباس عروس میدیدم.ماه عسل با محمد( که بعدا فهمیدم به خاطر ضایع بودن چنگیز تو خونه محمد صداش می کنن) رو می خواستیم بریم اسپانیا یا کانادا یا ایتالیا و شاید هم اوکراین . یک سال بعد از اون اتفاق که پدر و مادرامون رو (خدا نکنه)از دست دادیم . تازه فهمیدم بعله اقا قمار بازن.چون ارث و میراث رو نصفشو یه شبه از دست میده و بقیشو به مرور.بعد از یک مدت به تدریج بقیه ی سر مایه رو هم از دست داد . در این میان هر کاری می کردم نمی تونستم جلوشو بگیرم.با دایی و عمه و ... ها هم ارتباط نداشتم ٬ که کاری کنن برام. تا اینکه مجبور شدیم اسباب و اثاثیه رو جم کنیم و به محله های پایین شهر بریم.اونجا بود که چنگیز معتاد شد. اوایل خوب بود ولی بعد از یک سال هر شب بساطش برپا بود. رفقاش رو جم می کرد دور خودش.چن بار خواستم خود کشی کنم ولی هر بار مچمو گرفت و حسابی کتکم زد. میخواستم بچه دار شم ولی بعد از اینکه اون اتفاقا افتاد دست نگه داشتم . تا اینکه چن روز فهمیدم بچه دار شدم و سه ماهشه. دیگه کاسه ی صبرم لبریز شده بود  و به همین دلیل امروز که اون جونور خونه نیست  اومدم و تیغ رو اماده کردم . دیگه نباید دست دست کنم و این بچه رو مثل خودم بد بخت . نفس عمیقی کشیدم.تیغ رو روی دستم گذاشتم . سرماش بدنمو لرزوند و یک لحظه پشیمونم کرد  ولی خوب مصمم تر از این حرفام . تیغ و کشیدم و به این زندگی خاتمه دادم.
اللنم که اینو مینویسم هم مردم.
--------------------------------------------------------
شوخی کردم به احتمال ۹۰ درصد با خشایار عروسی کردی و یه دختر کوچولو داری 
به اون متن باهم توجه نکن
پاسخ:
یعنی اندازه ای ترسناک گفتین که وسطاش دیگه ادامه ندادم رفتم آبی به سر و صورتم زدم مجدد یکی دوساعت بعد خوندم :)
ولی واقعیت آینده با همه روشن بودناش خیلی هم ترسناکه...
---------------------------------------------------
میدونم شوخی بود :)) وگرنه ... اصلا وگرنه نداره که باید شوخی باشه :))
ده سال دیگه از نظر کاری باتجربه تر شدی و رفتی یک شهر بزرگتر. اما خب چون اینجا ایرانه نقطه ی عطفت ازدواج کردنه. اگه مجرد بمونی یه جور می شی اگه متاهل یه جور دیگه. برا هر دو مورد هم بلاگر می شناسم که الان سنشون تقریبا برابر با همون ده سال آیندته. برو و خودت رو ببین توی زندگی و احوالاتشون...
پاسخ:
خدا از دهنتون بشنوه :)
و این خیلی بده... البته ازدواج خودش بد نیست ولی اینکه نقطه عطف زندگی باشه هم درست نیست. خب خیلیا اصلا دلشون میخواد و خواسته ولی خب نشده و تا آخر عمر مجرد موندن :|
و اما راستش من سعی میکنم خودم رو تو خودم ببینم فقط :)
ولی خب فکر کنم اون موقع هم بلاگرم .
حب پولشم میاد ایشالا دیگه تا ده سال
پاسخ:
ایشالا که بیاد :))
نگفتم خوبه یا بده. گفتم به خاطر جبر و شرایط توی ایران برا اکثر دخترا خصوصا اونا که توی خونواده های سنتی یا حتی نیمه سنتی زندگی می کنن نقطه ی عطفه.
باور ندارم دختر یا پسری توی سن بالا هنوز مجرد باشه اما دلش خواسته ازدواج کنه و مقصر نباشه. که حتما خودش نقش داشته با تصمیمات و انتخاب هاش. اونم به صورت پررنگ. 
الان کامنتای بقیه نشون دهنده ی خودِ خودت بودن توی ده سال بعد؟!!!
اون موقع هم بلاگرا ؟! نفهمیدم خط آخرت رو. 
پاسخ:
آره میفهمم شما چی گفتین نکته جالبی بود منم خواستم نظرمو بگم :)
خب دیگه همیشه که همه آدمها انتخاب های زندگیشون درست نیست درصدی خطا محتمله!!
نه.
جدیدا خیلی کم از لپ تاپ استفاده میکنم، گوشی هم زیاد قاط میزنه. "بلاگرم"

با توجه به اینکه پست بعدیش رو خوندم:


صب پا میشی با بانجی‌جامپینگ میای پایین برج. فراریت رو سوار میشی و شوماخر طور تو خیابونای نیویورک ویراژ میدی میرسی محل کارت. یه طناب برات میندازن پایین میگیری اونو میری بالا از پنجره میپری تو.

هیجانش کافی بود؟!
بقیه‌ش رو ذهنم یاری نکرد دیگه :))))
پاسخ:
بانجی جامپینگ اسمه؟؟ میوه است؟؟ چیه؟؟!!
فراری؟؟!! ^__^
نیویورک؟؟!!
ویراژ؟! اینو شاید :))
اصلا میخوای نقش دختر مرد عنکبوتی رو برم :))

هیجان نخوام الان دکمه غلط کردم داره؟؟
بقیه هم داره تازه :))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">