"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

دقیق یادم نیست چند کلمه حرف زدم.

شنبه, ۹ تیر ۱۳۹۷، ۰۳:۱۱ ق.ظ

زنگ زد، گفت: نخوابیدین هنوز؟! خواستم توضیح بدم که خواب بودم تو زنگ زدی بیدار شدم رفتم دست و صورتمو شستم آب جوش خوردم خوابالو بودن صدام برطرف شد و در نهایت جواب تلفن تو رو دادم ولی خب توی دلم به شیطان لعنت گویان پاسخ دادم: نه بیداریم. گفت: میخوایین بخوابین یا دیر میخوابید؟! درسته سوال مسخره ای بود ولی گفتم: دیر میخوابیم. گفت: میخواییم بیاییم خونه اتون، گفتم: اوکی تشریف بیارید. اومدن، با زن عمو دست دادم، دخترعمو صورتمو بوسید، به پسر عمو گفتم برو تو گفت نه تو برو گفتم برو تو گفت تو برو به جهنم گویان داخل خونه شدم. نشستم نشستن، هیچ حس خاصی نداشتم، فقط بخاطر اینکه اومدنشون باعث شده بود شلوار ساق بلند و سارفن بپوشم و روسری سر کنم کلافه بودم. زن عمو از عمه ام میگفت، طبق معمول مامانم تو باغ نبود. در مورد چیزایی که اطلاع صددرصد داشت از ما میپرسید و تهش میگفت: آره تازه شنیدم، خب میدونی مرض داری میپرسی؟! پسرعمو گوشیش رو پرتاب کرد سمت من و خواست رمز وای فای رو بزنم، دخترعمو آمار ازدواج و طلاق و زاد و ولد میداد، با دوستم چت میکردم، هرازگاهی لبخند میزدم به دخترعمو. میوه امون تموم شده بود، یعنی آخریش هندونه ای بود که من عصر خوردمش، پسرعمو رفت از حیاط سیب و آلو چید آورد. باز هم به این نتیجه رسیدم نسبت به حضور فامیل هامون ریکشن خاصی ندارم، خنثی ترین آدم های اطرافم رو تشکیل میدن. 

موافقين ۸ مخالفين ۰ ۹۷/۰۴/۰۹

نظرات  (۲۰)

۰۹ تیر ۹۷ ، ۰۳:۲۶ محبوبه شب
یکی از هیجان انگیز ترین روز عمرم که تولد قمریمم بود، رو گذروندم با بهترین افراد زندگیم یعنی خانواده م.. عموها و عموزاده ها..

+راستش وقتی گفتی نسبت بهشون خنثی یی، درکت نکردم.

پاسخ:
قمریت؟!!
چقدر قشنگ :)

+ نمیدونم برام اهمیتی ندارن، خونواده برام تو مادر و پدر و خواهر برادر و خونواده هایی که تشکیل میدن خلاصه شده ولی مثلا زهرا هیچ وقت نباید نسبت به من حس خنثی داشته باشه، باید مثل الان همیشه با عمه اش حرف برا گفتن داشته باشه، حس چشم تو چشم نگاه کردن داشته باشه، مثل الان ساعت ها دستمون دست هم و کنار هم خوش بگذرونیم. :)
ساعت چند اومدن مگه؟ خب دختر خوب وقتی خواب بودی بگو خواب بودم؛ وقتی میگه زود میخوابید بگو ای بگی نگی، اینجوری میفهمن که دیر وقت نباید بیان. ما یه بار مهمون اومد برامون تا ساعت ۲،۲/۵ شب نشست، همه خمیازه می‌کشیدن و اون اصلا انگار فکر نمیکرد بقیه قراره فردا صبح برن سرکار،مهمون هم باید فکر داشته باشه، از اینا گذشته در مورد مباحث کسل کننده‌ی جمع که چیزی نگم دیگه، بشینی اشعار سپید و موج‌نو بی‌معنی بخونی سنگین‌تری تا بشینی راجع‌به عمه‌ی دختر عموی فلانی و پسر پسر فلانی و ... بشنوی که مثلا تو فلان مجلس فلان لباس رو پوشیده بودن یا ...
+ منم نسبت به بعضی اقوام همینطوریم ولی همشون نه،با بعضی‌هاشون هم‌نشینی خوبه:)
پاسخ:
23:20
خب فرشته جان خواب نبودم، کلا خواب نبودیم. :)
اصلا منظورم بحث زمان نبود جانم!
فاز سنگین تر رو خوب اومدی :))
+ خب جو همیشه هم کسل کننده نیست انصافا.
۰۹ تیر ۹۷ ، ۰۹:۰۹ آقای مُرَّدَد
عه چرا واقعاا؟ منم خنثی‌م. مریضیه؟ یا چی؟
پاسخ:
اپیدمیه :))
چون قرار نیست صرفا بخاطر نسبت فامیلی بتونیم هم رو تحمل کنیم.
فکر میکنم ریکشن ما ربطی به داشتن نسبت فامیلی نداره، اون حسی که آدما بهمون میدن مهمن 
پاسخ:
خیلی موافقم مستور :)
منم به غالب فامیل خنثی هستم فقط یکی از دخترا هیجان زده ام میکنه و دیگر هیچ 
پاسخ:
به اون دختر خانم بچسب ولش هم نکن :)
یه سوال اون دختر هم فقط برا حس خنثی نداره؟! یا؟!
۰۹ تیر ۹۷ ، ۱۱:۴۴ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
آخه بستگی داره با کی جور باشیم و از بودن با کی لذت ببریم! ممکنه فامیلمون باشه و ممکنه نباشه!
پاسخ:
اوهوم همینطوره احتمالا :)
میوه رو هم خودشون آوردن :/ خوب شد فامیلتون نبودیم :/ والا
پاسخ:
این میوه آوردنه قسمت خوب ماجراس چون نشون میده بقیه اعضا خونواده ام احتمالا از دیدنشون خوشحالن حالا نه اینکه من ناراحت باشما نه. :)
در مورد این عمو و زن عمو قبلا هم پست گذاشته بودی :)
اتفاقا اون بار هم نیمه شب اومده بودن شب نشینی :|
پاسخ:
نه عمه و شوهر عمه بودن اونا :))
از وقتی "مرتضا دِ" شدین حس میکنم پست هام رو خوب نمیخونید.

۰۹ تیر ۹۷ ، ۱۲:۳۸ פـریـر بانو
بستگی به حسی داره که تو به آدم‌ها داری. یعنی ممکنه مثلاااا من نسبت به خانواده عموم این حس رو داشته‌باشم ولی برعکس عاشق خانواده داییم باشم و از کنارشون بودن و هم‌صحبتی باهاشون لذت ببرم. در مورد دوست و هم‌کلاسی و این‌ها هم همینطوره. :)
پاسخ:
درسته قبول دارم.
ولی خب فامیل مادری پدری فرقی نداره برا همشون همینه، حتی با خونواده پدری یه ذره حس راحتی دارم. :)

فکر میکردم من خنثی ترین آدم دنیام نسبت به فامیل دی:
پاسخ:
خوشبختم :)
کجا بودی تو؟!
شاید چون فامیل چیزیه که به تو تحمیل شده :) چه خوب و چه بد باید قبولشون کنی.
یکم خودمونی‌ترتر شو :) نمی‌شه؟
البته وقتی خوابالود نبودی خودمونی شو :|
پاسخ:
پاراگرافت خیلی باحال و حرف دله!
حتی نیلی من تو تصوراتم برا خودم فامیل دوست داشتنی تر متصور میشم بعضی وقتها:))
اتفاقا خودمونی بودن رو مشکلی ندارم ولی بعضا بنظرم حق دارم تحملشون نکنم.
خوابالو نبودم.
تحمل فامیل فقط ده دیقه
پاسخ:
دقیقا...
حتی هشت دقیقه! اون دو دقیقه هم وقت اضافه :)

من و دایی و خاله کوچکه اش :) با بقیه خنثی است :) 
پاسخ:
خوبه :)
پس فامیل غیرقابل تحملی دارین شمام :))
حس کردم «خوابالو نبودم» رو با یه تخسیِ خاص گفتی :)))))))) 
حق داری پَری...حق داری بِ خِداع
پاسخ:
واقعا خوابالو نبودم.  :))
آی قربون دختر خوب :)
بشدت :)) 
پاسخ:
:)) مواظب خودت باش.
درگیر مشکلات زندگی :|
شما خوبی؟؟
پاسخ:
زندگیه و مشکلات و خوشیاش :)
قربانت خوبم.
گوشی رو پرتاب کرد که رمز وای فای بزنی براش؟ :////
پاسخ:
آره تا رفتنشون هم چپید تو گوشی.
من چرا نمیتونم این حستو درک کنم؟
من خیلی رو روابطم با فامیل حساسم، دوست دارم هوای همشون رو داشته باشم. حساب کتاب میکنم که بیشتر از یه ماه ازشون بیخبر نباشم.
شاید از یه سری هاشون خوشم نیاد ولی بازم دلم نمیاد رابطمو باهاشون کم کنم نهایتش اینه کم حرف ترم پیششون:|
حتی وقتی دو روز میرم شهر خودمون سعی میکنم تو اون دو روز حتما به عمه ها و خاله هام سر بزنم حتی نیم ساعت.
پاسخ:
بنظرم حس و روحیه عاطفی تو نسبت به فامیل خیلی بهتر از منه :)
همینجوری ادامه بده. چون این احساسات یه طرفه نیست.
درگیر مشکلات وای وای
پاسخ:
نه زیاد. زندگی روتین روزمره.
۱۹ آذر ۹۷ ، ۲۰:۰۵ حسین زمانی
امان از زندگی ولی ادم باید قوی باشه بجنگه
پاسخ:
من در حال جنگم..

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">