"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

با جزئیات میگم

جمعه, ۱۵ تیر ۱۳۹۷، ۰۹:۵۴ ب.ظ


نود و نه درصد مرخصی هایم را تبریز پُر میکند، بار و بندیل رو بسته و راه افتادیم مقصد خانه برادر بود. طول راه بی سابقه ترین اتفاق ممکن رقم خورد تا خود تبریز توی ماشین خوابیدم. من عاشق بی آرتی ام حتی وقتهایی که خیلی شلوغه ولی خسته بودم، با تاکسی مستقیم رفتیم جلو ساختمان، قدیم ترها کلید داشتم وقتی داداش ازدواج کرد کلید را دادم به خانومش، تصمیم به سورپرایز کردنشون گرفتیم، خواستم زنگ همسایه طبقه بالا رو بزنم و بگم: کلیدمون جا مونده بی زحمت در رو باز کنید در همین فکر بودم که صدای پا از راه پله ها به گوشم رسید، رو به خواهر گفتم: در که باز شد همزمان ما هم داخل میشیم، در باز شد و برادر ظاهر شد. رفتم بالا و زنگ خونه رو زدم شکو شوکه شده جیغ زد وای پری، همسایه اشون فکر کرد اتفاقی افتاد زود پرید بیرون. حالم اونجوری که باید خوب نبود، حتی جواب زنگ های مهدیه رو ندادم. پنجشنبه ظهر امتحان ارشد داشتم، طبق معمول مثل همه کنکورها و آزمون استخدامی هیچ کس قرار نبود همراهیم کنه، یک ژلوفین خوردم و نزدیک دوازده زدم به دل خیابون، خیابون های تکراری، حتی آدم های تکراری، چند روزیه شدید دلتنگم ولی خب حس اینکه با یکی هماهنگ کنم تو این گرما صرفا برا رفع دلتنگیم همراهیم کنه برام جذابیتی نداشت. درخت ها و برگ هایی که چتر شدن و هوای قدم زدن دو نفره دارند دانشگاه تبریز رو دوست داشتنی کرده اند حتی تنهایی قدم زدن هم میچسبه. اصلا مهم نیست که بدتر از پارسال تست زدم، بیشتر از ده تماس بی پاسخ داشتم، زنداداش رو تفهیم کردم که حالم خوبه و نهار رو هم بیرون خوردم و احتمالا دیر بیام خونه. جمعه خواهر و برادر آزمون استخدامی داشتند، حوزه انتخابی تبریز بود ولی حوزه تحمیلی "اهر". شبانه راهی اهر شدیم اگر به من بود و کسی ناراحت نمیشد شب را پیش زن عمو تنهام سر میکردم، چه کنم که نه گفتن به دعوت مادر زنداداش روی خوش نداشت. ازدواج های خانواده ما روال خاصی ندارد نه سنتی است نه مدرن یک چیزی شبیه اتفاق. روز عقد با خواهرهای عروس آشنا شدم، روز عروسی با برادر عروس آشنا شدم. همینقدر غریبه با همه شان. بعضی وقتها شوخ طبعی ام گُل میکند، یادم رفته بود عروس مان برادر سومی هم دارد، آخرای شب بود و مهمونها خودمانی تر بودند، پسری با عروس مشغول بود، شوخی میکرد، اذیت میکرد، شیطنتم گل کرد رو بهش گفتم: آهای آقا پسر من غیرتیما. با صدایی لرزون گفت: پری خانم من داداش عروسم، آفرین گویان پرسیدم حالا چطور تشخیص دادین پری ام، اینبار با صدای لرزون تر گفت: پا گشا اومدنی از لای در دیدم. نمیدونم چیشد یهو دلم به حال برادرزاده های آینده ام سوخت. دیشب که وارد خانه پدری زنداداش شدیم تو ذوقم خورد، ما رو راهی طبقه بالا کردند و انگار نه انگار مهمون دعوت کردند، حس اینکه هتل رزرو کرده باشیم را داشت. زنداداش میگوید از بیست و چهار فروردین که چراغ خونه ام رو روشن کردم منتظرم یکی از اعضای خونواده ام مسیر یک ساعته اهر و تبریز رو طی کند و زنگ در خونه ام رو بزند اما ... صبح خواهرم رو همراهی کردم، مطمئن که شدم وارد جلسه شد برگشتم به طبقه بالا خانه پدری زنداداش، ساعت دوازده برگشتم جلو مدرسه عصمت تا خواهرم روزِ به این مهمی احساس تنهایی نکند. خواهر، برادر، خواهر زنداداش سه تا شرکت کننده تو سه تا رشته مجزا که عمومی هاشون مشترک بود شروع کردند به اشتراک گذاشتن جواب سوال هایی که پاسخ داده بودند، هر سه این یک ماه سخت مطالعه کرده بودند. برادر گفت جواب سوال زنجان بود، هر دو گفتند: وا میدونستما حیف. خواهر زنداداش فکر کرد و گفت: نه قم بود، دوتای دیگر: واا میدونستما حیف. خواهر کمی فکر کرد و گفت: نه ری درست بود، دوتای دیگر: وااا میدونستما. من هم داشتم به این فکر میکردم که آیا هر سوال بیشتر از چهار گزینه داشت. :))

دلم میخواد ماشین بخرم، سر راهم دوتا مشکل اساسی وجود داره:1. دوست دارم همه پولش رو خودم درآورده باشم حتی بدون یک ریال کمک پس همین اولی یعنی چند سال باید صبر کنم. :)) 2. گیرم ماشین خریدم قراره تو این بیابون کجا برم؟! با کی برم؟! و در نتیجه منصرف میشم. :)

"صددرصد موقت": موندنی شد. :)


موافقين ۶ مخالفين ۰ ۹۷/۰۴/۱۵

نظرات  (۲۶)

۱۵ تیر ۹۷ ، ۲۲:۴۸ ابوالفضل ...
اینقدر مغشوش بود دنیای نوشته ت که نتونستم ذهنم رو جمع و جور کنم برای جواب!
فقط در رابطه با بند آخر. منم می خواستم ماشین بخرم ولی به یک سری دلایل دیگه نشد...
پاسخ:
حق میدم. :)
کلا نمیشه چرا؟! دور دور نشدنه گویا!
الان راجع‌به کدومش نظر بدم؟
هووم،منم دلم ماشین میخواد و خیلی چیزهای دیگه ولی منم عین تو دوست دارم پول زحمت خودم رو خرج کنم نه زحمت خانواده:)
ازمون داشتی؟ تست‌ کمتر زدی یعنی خوب نبود؟
من از خونه‌ی کسی رفتن اصلا خوشم نمیاد، ترجیح میدم چادر بزنم تا برم خونه‌ی کسی، همش احساس معذب بودن دارم:|
پاسخ:
از بس قاطی پاتی نوشتم :))
البته خانواده همراهی نمیکنه هم بی تاثیر نیست :)) بابا عرق جبین و چی چی یمین :)
آره کنکور ارشد. پارسال مطالعه ام بیشتر بود.
اوووم..
خب قسطی بخر همه پولش رو خودت بده :/
با یار برید بیابون دیگه  😁
پاسخ:
بیخیال شدم مهم نیست. :)
بی یارها چه کنند؟!
باید از رو پستت نت برداشت پری :دی

پاسخ:
به نکته ظریف و خوبی اشاره کردی :)
۱۶ تیر ۹۷ ، ۰۴:۵۰ آقاگل ‌‌
صحیح. فقط صددرصد موقتش برای چی بود؟ :))
پاسخ:
چون قراره پیشنویس شه. 
بنظرم خیلی خزه همچین پستی بمونه تو وبلاگ :)
از لای در دید؟ :| دید می‌زد؟ :| پری حواست به خودت باشه :|

بعد سال‌ها پست گذاشته تهش می‌نویسه موقت :) خِداااع :)
پاسخ:
:)) نگران نباش نیلی جان :)

دختر من که فعالم تو وبلاگ.!
ان شالله که قبول بشن. ولی جوابش ری بود:)
به نظرم برای کسی که کار پیدا کرده ارشد خوندن بی فایده است
باورم الان اینه البته هفت سال پیش خیلی رویایی فکر می کردم!
من ماشین خریدن رو به هیچ دختری توصیه نمیکنم :)
پاسخ:
ان شاالله تو هم موفق باشی :) 
ارشد ما چون وزارت بهداشته خیلی خوبه ولی در کل حرفت رو میفهمم.! 
عه چرا؟! درسته من فعلا مقدور نیست بخرم ولی ماشین داشتن بد نیستاا.
خریدی یه بوقم برا ما بزن :)
پاسخ:
چشم حتما :))
من برخلاف نسرین بانو ماشین خریدن رو  برای دخترا توصیه میکنم :)

ماشین خریدی شیرینی فراموش نشه :)

منم دوست داشتم و دارم بخرم ولی پولش رو ندارم :))

سلام 
پاسخ:
چرا خب؟!

نشد دیگه!

دقیقا مسئله همینه :))
سلام. :)
از اول تا آخرش رو خوندم و میدونم چقدر آدم دلش میخواد کلی با جزئیات بنویسه تا حجمی از چیزایی که ذهنش رو درگیر کرده فقط و فقط یه کمی خالی بشه... امیدوارم به اون ماشینی که میخوای برسی و دعوتت می کنم که آخرین پستم (ترجیحا و اجبارا شده فقط پاراگراف چهارم) رو بخونی (((: 
پاسخ:
مرسی میفهمی منو :)
کنسل شد مستور جانم. 
خونده بودم خوندم :)
عزییییزم:) شباهت هایی بین خودم و خودت دیدما هلما جان:) 
موفق باشی هر جا هستی 
کنکوریاتونم موفق باشن
ماشینم بخر بابا:-D با ریال ریال پول خودت 
تو بخر ایشالا ادمش هم پیدا میشه
نشد هم ادم خودش کفایته
پاسخ:
منم هرازگاهی بین پست هات شباهت هایی بینمون حس میکنم. :*
قربووونت. صخی میدونی کامنتات خیلی دوست داشتنیه؟! الان لبخندم برا کامنتت زیر پست آقا رامین کش اومده بود، خیلی انرژی داری ^___^ منم انرژی زیلدی دارم تو قشنگ بیان میکنی :)
مرسی ایشالا .
پولش جور شه حتما :)
اصلا یه بار پامیشی میای پیشم میریم دور دور :))
آره بابا من حتی تنهایی هم بلدم کیف کنم.
من هنوز تو فضای پارسالم :دی آقا ببخشید فعالی :دی
پاسخ:
عزیزم :))
تو هم فعال باش :)
لی لای لای لی لای لای:-D چه قدر خوبیم ما اخه:-D:))))

الاااااای من بگررردم^____^ چشات دوسداشتنی میبینه خوااااهر^^
[استیکر میمون دست روی چشم]
انرژی هام سمتتون روونه:) تااااازه الان کلی خستم و خوابم میاد:-D
اره من کلا تو کار بیان کردنم:-D چیزی رو تو دلم نگه نمیدارم:) عین کف دست صاااااف:-D

ایشالا که پولشم جور میشه:) وای اره! من چه قدر باید بیام تبریز و اونورا! چه قدر کار دارم اونجا! 
ما همه یاد گرفتم تنهایی کیف کنیم:) من میرم پارک میشینم بافتنی میبافم:-D [بهپیشانی کوفتن]
پاسخ:
خیلی خیلی :))

با هر کلمه ات قیافه ات رو هم متصور میشم میچسبه ^__^
همیشه صاف بمون عین کف دست :))

ایشالا ایشالا. تو بیای برات مهمونی میگیریم احتمالا :)) دنسش هم با خودت :)) وای خدا چه شب خوبیه بعد از سردرد صبح اینقدر بلند میخندم کیف میده.
آره استاد شدیم. من بافتنی بلد نیستم! 
به پیشانی کوفتنت هم دوست دارم.
یجوری گفتی با هر کلمه قیافتم متصور میشم حس کردم قبلا همو دیدیم:-D من از اون ادماییم که با چهره صحبت میکنن:) همینارو با صدا و لحن و حرکت صورت تطبیق بدی حله:-D 

جییییییغ مهمونی^^ من فردا صبح اونجام:-D^_____^ 
اووووو حالا قررررر تو کمرم فرااااوونه میرم تبریز میریزم:-D 
ای جانم همیشه بخندی خانم خانما:) 
منم خییییلی بلد نیستم:-D اون روز تو پارکم حالم سرحاش نبود کلا هممممه رو اشتباه و خراب خوروب بافتم:-D 
بیام تبریز بافتنی یادت میدم:-D در حد یکی زیر یکی رو بلدم:-D 

پاسخ:
بابا تفاهم :)) من برا همین تو وبلاگ نمیتونم حرفامو خوب بیان کنم چون کاملا با قیافه ام حرف میزنم دوستانی که دیدن شاهدن :)
یه بار عکس کله تاکاشی طورت رو دیدم. :))

چه شووووووود ^__^
مرسی :)
هر چه از دوست رسد نیکوست راضیم ازت :*
ما چاکریم اقا:) 
پاسخ:
ای جان دلم عزیزم :*
کله تاکاشی طور:-D؟! کدوووووم؟:))))) 
پاسخ:
تو فوتبالیستا :) سنت قد نمیده :))
البته دقیق نمیدونم تاکاشی بود اسمش یا اسم دیگه! 
من با این کامنتا چطوری پیشنویس کنم پست رو آخه؟!
ببخشید ولی منم فوتبالیست هارو دیدم:| 

پیش نویس نکن لطفا^____^ حیفه بخدا:-D 

پاسخ:
آفرین فرزندم :))

چشم. میمونه تو وبلاگ ^__^
از همون موقع دنبال یه عکس قابل پخش از خودم میگردم:| اگه چیزی پیدا کردم حالا:-D 
میرم بازم میگردم:) 

مررررررسی اقا:) 
پاسخ:
آی مرسی صخی :)
اون بار که دیدم نمیتونستم قیافه ات رو به صدات ربط بدم. :))🙈
بازم مرسی.

قربانت.
خوااااهش میشههه:) 
اقا کدوم عکسه بوده اون؟ موهامو گوجه ای بسته بودم؟ 

پاسخ:
آره آره خودشه ^__^
به به به به:-D چه عکس نابی واقعا:-D 
اقاااا زحمتت میشه لپ تاب روشن کنی که:-D ولااااکن نقی:-D بعدا ببینش حالا:)
پاسخ:
ایول بابا *___*
خیلی قشنگتر از تاکاشی :))
قشگنتر از تصوراتمی حتی .


واااا خاکبسرمممممم[میمون دست روی چشم]
چشات قشنگ دیده خواهررر
پاسخ:
خیلی قشنگااا خیلی :)
*__*
وای جدییییی!؟ عزیزمممممم چه قدر با سلیقه ای تو:-D 
[اوووووق:-D ]
پاسخ:
رُک و راست تر از من پیدا نمیکینی :)
خیالت راحت.
خیلی خوش سلیقه.
عزییییزمیییییی^^ 
پاسخ:
فدات :*
هلما بیا بریم وبلاگ رامینو بترکونیم:-D 
پاسخ:
برو هستم :)
میترکونیم :))
۱۷ تیر ۹۷ ، ۰۸:۴۱ آقای مُرَّدَد
سلام من تبریزو دوست دارم. یه رفیقی دارم هم نام خودم. زیاد  میرم پیشش. حواسم باشه اگه دیدک یه لَکَنده :D داره برا دچار بوق میزنه تویی.:D
درمورد غافلگیریِ اول. منم زیاد ضد حال خوردم.اونم درست وقتی که خواستم کسیو غافلگیر کنمو نشده:) عمرت با عزت.....
پاسخ:
سلام :)
به به خیلی هم خوب.. "دیدک یه لَکَنده" ؟! متوجه نشدم.!
آره بوق میزنم اصلا شیپور نصب میکنم جای بوقش :))
ضدحال نبود جفتشون غافلگیر شدن.! :)
۱۷ تیر ۹۷ ، ۱۱:۲۲ آقای مُرَّدَد
خواستم بگم اگه دیدم یه لَکَنده "لینک" که اشتباه تایپی باعث شد نوشتم : دیدک....
پاسخ:
آهان بله :)
نه آقای مردد صفرش رو میخرم تازه از اون ماشین خارجی ها که اسمش هم بلد نیستم :))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">