"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

ماشین بابا یه پیکان سفید بود.

شنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۷، ۱۰:۳۰ ق.ظ
یادم نمیاد چند سالم بود، فقط میدونم خیلی بچه بودم. با اینکه از ارتفاع میترسیدم ولی نشسته بودم روی پشت بام و ماشین هایی که توی خیابون تردد میکردن رو میپاییدم، منتظر بابام بودم راستش منتظر بابام نبودم منتظر ماشین جدید بابام بودم، خیابون مثل الان شلوغ نبود. رفتم پایین به مامانم گفتم: پس بابا کی میاد؟! الان به جواب کلیشه ای مامانم که فکر میکنم دلم میخواد سرمو بکوبم دیوار، گفت: ده تا بسته صدتایی بشمری اومده. اون زمان ها تلفن همراه نبود، یاد گرفته بودیم منتظر بمونیم. برگشتم پشت بام، صحنه ای که خدا رو با این دیالوگ التماس میکردم: خدایا این یکی دیگه بابام باشه، مثل یه فیلم ضبط شده جلو چشام پلی هست. الان رو دوست دارم، استرس های آنلاین شده یا نه برام خیلی قابل تحملتر از انتظار بی اطلاع است. من آدم این پاییدن ها نبودم نمیدونم چی شد که اینجوری شد.

موافقين ۱۱ مخالفين ۰ ۹۷/۰۵/۱۳

نظرات  (۲۳)

۱۳ مرداد ۹۷ ، ۱۰:۳۲ علی علیزاده
سلام اگر خواستید dadnazan.blog.irرا دنبال کرده و تیبادل لینک کنیم و http://dadnazan.ir/
ببینید
پاسخ:
سلام.
نمیخوام :)
۱۳ مرداد ۹۷ ، ۱۰:۴۰ علی علیزاده
باش
پاسخ:
:)
اوووف  نگو انتظار کشنده
راستی بابای من هیچ وقت ماشین نداشت😑
پاسخ:
من که حالا حالاها زنده ام :)
عه چرا؟! رانندگی نمیکردن؟!
اولین ماشینمون که من به یاد دارم یه "لندور" سبزلجنی بود انصافا خیلی جادار و باحال بود باهاش شمال هم رفتیم. :))
با همین پیکان سفیده هم نمیدونم چرا یه مزدا هم زمان داشت بابا فک کنم مزداهه برا اداره بود.!
کم کم اینجوری میشه :)
بدترم میشه نگرانیت
پاسخ:
عه!
نمیدونم. :)
اوم موقع تلفن‌ همراه نبود اما الان امان از لحظه‌هایی که زنگ میزنی و جواب نمیدن، هی زنگ‌ میزنی و جواب نمیدن، ادم تا اون دنیا میره و برمیگرده:|
پاسخ:
بدتر از اون هم داریم حتی!
فک کن طرف یه ساعت راه داره تا برسه میگه: پنج دقیقه دیگه رسیدم بعد باتری خالی میکنه گوشیش خاموش میشه :|

اره، خواهرم رفته بود تهران همینطوری بود، از هوایپما که پیاده شده بود گوشیش خاموش شده بود ما هم هر چی زنگ میزدیم جواب نمیداد، مردیم و زنده شدیم‌ تا بالاخره جواب داد.
پاسخ:
در این شرایط سه تا سکته کامل دوتا ناقص و یه دونه ربع سکته ثبت میشه اوصولا :||))
یاد این افتادم..
حدود پونزده شونزده سال پیش بود.دختر داییم اون موقع شش سالش بود یهو از خواب بیدار شد گفت مامان بابا ماشین خرید؟ماشین سبز.بعد زنداییم بهش گفته بود نه.بعد چند ساعت بعدش دیدیم داییم یه آردی سبز خریده بود:)
پاسخ:
به رویاهای صادقه بچه اهمیت بدین خب :)
ای خِدا این یکی بگیره من عروس شدنتو به چشم ببینم :)
جداً چرا ذهن من این‌قدر برای تو فقط به سمت عشق و عاشقی کشیده می‌شه؟ :|
پاسخ:
جان؟!😲😲😲😲😲😲😲
این یکی؟!😨😨😨😨😨😨😨
قبلا کی بوده که الان کی باشه؟!
نیلی فرزندم خبری نیست :) اتفاقی بیافته ریلکس مینویسم زیرپوستی نوشتن نمیخواد که.
از بس عاشق پیشه ام :)))
با عنوان پستت یاد پیکان بابای خودم افتادم :)
یادش بخیر :)
پاسخ:
ای جان :)
لذتی که در اذیت کردنت هست، در خوردن چیپس لیمویی نیست. :|
پاسخ:
راضیم ازت :))
حتما وقتی دیدیش کلی ذوق کردید :)
پاسخ:
آره :)
با دختر همسایه امون لگد میزدیم لاستیک ماشین ببینیم صدا میده یا نه. :))
ماشینش چی بود؟ :)
سلام به پدر گرامی برسون حالا که صحبت ازشون شد. 
پاسخ:
آقاگل پیر شدی :| 
تو عنوان هست "پیکان سفید رنگ"
چشم حتما :) سلامت باشید.
پیر که بودم. الان خسته‌امه. سی تا وبلاگ رو با هم باز کرده بودم و خوندم برا همین  عنوان رو ند ید م :دی
پاسخ:
الهی :)
سفر خوش میگذره برا اونه :))
چقدرخوشمزه تصویر کردین اون دوران رو :)))

عالییییییییی بود 
پاسخ:
به به چه کامنت خوشمزه ای :)

ممنون.!
ترست رو... انتظارت رو... حس‌ کردم
و نمیدونم چرا انقدر غمش منو گرفت!
پاسخ:
نمیدونم متن درس و انتظارش چه اندازه است ولی من فقط تفاوت هاش برام جالب بود همین :)
ببخشید.
تویوتای اف جی من چی شد؟ من چند تا بسته صدتایی باید بشمرم آخه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پاسخ:
حالا خوبه یه تویوتای اف جی ناقابله ها :))
شما n تا بسته صدتایی بشمرین حاضره، محض اطمینان یه اجی مجی هم بگید ظاهر میشه. :)
می‌دونی چی از همه بدتره؟! این که براشون مهم نباشه منتظری. انتظاری که با مرگ برابره!
پاسخ:
انتظار چیز جذابی نیست بعضی وقتها!
چه حرف خوبی زدی
اون موقع ها یاد گرفته بودیم منتظر بمونیم...هییی
پاسخ:
هییی...
چند ساعت پیش یه مرده پخته پنجاه پنجاه و پنج ساله میگفت: یه روزی هم میاد که آیندگان خواهند گفت یه زمانی چقدر همه چی سخت بوده بنزین میزدن به ماشین برا چندصد کیلومتر چندساعت تو راه بودن.
۱۸ مرداد ۹۷ ، ۰۰:۲۷ آشنای غریب
آتش به جان خرمن ما زد فرار کرد
رفت و خودش ندید که با ما چه کار کرد

دیدى چه کرد با دل ما داغ رفتنش؟
کارى که سوز فصل خزان با بهار کرد

گریان شد آسمان ز غمش پا به پاى من
تنها نه من که غم به دل روزگار کرد

از من گرفت آنچه که خود هدیه داده بود
صبر و قرار بود و مرا بیقرار کرد

عمرى سرم به کار خودم گرم بود و او
با وعده اى مرا به چه دردى دچار کرد

جانم گرفت حسرت دیدار دیگرش
با ما هر آنچه یار نکرد انتظار کرد

روزى که رفت درد وِداعَش عیان نشد
شب غربت نهان مرا آشکار کرد

هر بار آمدم که بنوشم شراب عشق
فکر فراق ، عیش مرا زهرمار کرد

محمد شیخی
پاسخ:
عجب انتظاری...
۱۸ مرداد ۹۷ ، ۱۰:۰۰ مریــــ ـــــم
ما شورلت سبز رنگ داشتیم
اخرا که براش هوو آوردیم و سوارش نمیشدیم شده بود محل اخفاء منو باقر بود
(اولین سیگارمونو اونجا کشیدیم)
میدونی هلما ولی من حالم از این انتظارهای آنلاین به هم میخوره
اینا استرس بیشتری رو بهت میدن
انتظار بی اطلاع هیجانش بیشتره
پاسخ:
از قدیم پولدار بودین ماشالا :)
چشمم روشن! من میدونم و تو و اون باقرتون!
یه قرص پیشگیری از تهوع بخوری حله :*
از بچگی ماشین دوست بودیدا
پاسخ:
بدون ماشین سخته!
سلام.یک سوال سرکار خانم هلما: چرا گمنام می نویسید؟
پاسخ:
واقعیت مسئله سوالتون رو متوجه نشدم.!
میشه قابل فهم تر بپرسید؟!
(:
پاسخ:
:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">