شادی های خفته
خب پنل مدیریت را باز کردم بنویسم، قرار است پستی نوشته شود که نمیدانم مضمونش چیست. حس میکنم "خب" کلمه مناسبی برای شروع یک متن نیست به هرحال ...
در شرایطی انگشتانم روی کیبورد سُر میخورد (آره درست خوندین کیبورد، گوشی رو گذاشتم کنار و با لپ تاب هم نه با کامپیوتر وارد صفحه بیان شدم) تا پستی انتشار یابد که ذهنم تهی از هر گونه ایده و موضوع است، یعنی اینروزها نه وقتی برای فکر کردن در مورد نوشتن میگذارم، نه حوصله اش را دارم و نه انگیزه اش را. دیدین یک وقتهایی همه چیز هم خوب است، هم بد و هم خنثی یک زمانِ شلوغِ آرامِ بی ثباتِ شیرین و تلخ و ملس. هم میتوانی کز کنی گوشه اتاق و پرده اتاقت را بکشی و خودت را بغل کنی و تا زمانی که چشمت تلخ شود و بسوزد و هاله های زرد و سفیدِ نورِ لامپِ اتاق تبدیل به رگه های سیاه شود زُل بزنی بهش یا جیغ های شیرین بزنی و بپری به آسمان و ابرها را بغل کنی. خیلی ها فکر میکنند دلیل زیاد بودن حجم نوشته های غمگین و غمباد کرده، دنیای غمگینی است که همه مان گرفتارشیم ولی نظریه من فکر خیلی ها را نقض میکند، غم علی رغم چهره عبوسش کلمات شیکی دور خودش جمع میکند، پرستیژ دارد و مهم تر از هر چیز نوشتن از غم و بازسازیش به مراتب راحتتر از شادی است. خلاصه اش اینکه چهره دنیا شادتر از فکر ماست. دوست دارم این پست طولانی شود، پُر شود از کلمات و جمله هایی که با شنیدن و دیدنشان دلمان جلا یابد انگار که خسته از خیابان گردی برسی به مینی کافی شاپی که آب زرشک تگری دارد، خُنکاش لبخند شود به چهره ات و ترشِ شیرینش مُژه های چشمانت را چفت هم کند. کلماتی چون: زندگی، زندگی رو دوست دارم، زندگی رو با تو دوست دارم، زندگی رو با خوشی هایی که تو دلیلش هستی دوست دارم. آرام، آرام و لطیف، لطافت هایی که بوی گُل میدهند. دلتنیگی، دلتنگی هایی که پشتش صدها امید آرمیده، دلتنگی های شیرین. فردا، فردای خوب، فرداهایی که فردا میشود امروز و پس فردا میشود دیروز به همین سادگی و همینقدر زود.
+ عیدتون هم مبارک :)