"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

چالش تصور من از آینده

پنجشنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۷، ۰۲:۰۲ ق.ظ

چشمامو با دست راستم نوازش میکنم و آروم بازشون میکنم، سرم رو برمیگردونم میبینم خوابه، بالا سرمو نگاه میکنم ساعت 05:38. یه تکونی به خودم میدم و از رو تخت پایین میام، صورتمو میشورم، مسواک میزنم، میرم آشپزخونه میز صبحونه رو آماده میکنم. میز رو نگاه میکنم و میخندم، بعد از این همه سال به تفاهم صبحونه مشترک نرسیدیم نه ما دوتا، نه این دوقلوها. نصف کله پاچه دیروزی رو برا دخترمون و باباش گرم میکنم، دوتا تخم مرغ کنار میزارم برا نیمرو پسرمون، برا خودمم یه پرتقال پوست میگیرم و هرچی که بنظرم میشه برا صبحونه خورد و تو یخجال هست رو میارم رو میز. میرم اتاق، رو لبه تخت میشینم، نگاش میکنم، انگشت اشاره دست راستم رو میزارم وسط پیشونیش بین ابروهاش، میکشم تا نوک دماغش، حس میکنه و با انگشتش روی دماغش رو میخارونه. دماغش رو بین دوتا انگشت اشاره و انگشت شستم فشار میدم. چشماشو باز میکنه، میخنده و میگه: عه! تو زودتر بیدار شدی؟! میخندم و میگم: هیچ غیرممکنی غیرممکن نیست. میگه: اوهوم فردا به عینه میبینی. میره بچه ها رو بیدار کنه. ظرفای صبحونه رو میزارم داخل سینک، گوشیم رو تو دستش میبینم، میگه: نمیخوای وبلاگت رو ریفرش بزنی؟! میگم: توی راه اداره نگاه میکنم. میگه: یعنی نمیخوای ماشین ببری؟! میگم: دقیقا. جلو آینه مقنعه و یقه مانتو کُتیم رو درست میکنم، رُژ کالباسی رنگ میزنم رو لبام، از تو آینه لبخندش رو میبینم وقتی متوجه میشه زل زدم به تصویرش تو آینه اخم الکی میکنه. سوئیچ ماشینش رو از رو اُپن برمیدارم میرم کفش هامو بپوشم، محکم میگم: بچه ها لقمه برا خودتون بردارین، سرویستون رو هم معطل نکنید خواهشا، مواظب خودتونم باشید. پله ها رو میاد بالا میگه: نمیای من برم؟! سوئیچ ماشینش رو تو دستم نشونش میدم میگم: اوکی با آژانس سرکوچه عزیزم. از لای در رو به بچه ها میگم: برگشتنی به سرویستون میگید ببرتتون خونه مامان جون. بچه ها عادت دارن با کله جواب بدن پس طبیعیه صدای تاییدشون رو نشونم. سرم تو گوشیه، میگه: امروز چی کاره ای؟! توضیح میدم بهش، تاکید میکنه که بهتره یه جواب کلی بدم چون احتمالا تا برسیم به یک دهم توضیحاتِ با جزئیات من، رسیدیم محل کارم. پیاده میشم، منتظر میمونه تا داخل شم بعد بره، برمیگردم سمت ماشین. آقای صادقی به جفتمون سلام میده و میگه: باز تو ماشین نیاوردی و ایشونم قصد رفتن نداره؟! و با قدمهای آهسته به راهش ادامه میده، میگم: دقیقا. سرم رو از تو شیشه ماشین داخل میکنم و میگم: شب خونه مامانت میبینمت. تو ذهنم مرور میکنم تا شب قراره چیکارا بکنم و کجاها برم. ساعت 18:12 با مهدیه خداحافظی میکنم، رو بهش میگم: هیچ وقت فکر نمیکردم یه روز من همه اش حرف بزنم و تو فقط گوش کنی، لبخند میزنم و میگم: بازم بهت سر میزنم. هنوز تصمیم نگرفتم چجوری و با چی برم خونه مامان جون، چند متر میام پایین تر میبینم تکیه داده به ماشین، یه شاخه گل رُز نباتی رنگ هم دستش.  

چالش تصور من از آینده: کلیک

نرگس ... لیلی ... حریر ... پری دریا : شرکت میکنن

موافقين ۱۰ مخالفين ۰ ۹۷/۱۲/۱۶

نظرات  (۱۷)

۱۶ اسفند ۹۷ ، ۰۲:۲۰ פـریـر بانو
آی! چقدر آبی یواش بود این پست...
:نی‌نی چشمانش می‌لرزد

:: دعوت یا دستور؟ مسئله این است. :)))
بله بله! حریر شرکت می‌کند. :دی
پاسخ:
عاشق نی نی چشمای معصومتم :))
شبیه آواتار تو..

::  بااجازه بزرگترها "دستور"
حریر یه دونه است خب :*
خودم که حس میکنم بیشتر شبیه قصه است :)
1. حق دارم یه روزم رو گل و بلبل متصور شم.
2. ظرفای صبحونه تا شب تو سینک میمونه و منم احتمالا آخر شب طوری خسته میرسم خونه که فقط میرم رو تخت ولو شم نشون بر شلختگی آینده امه.
3. آقای صادقی یه مرد مهربون و صبوره که احتمالا اون زمان موهاش سفید و کم پشت و کچل شده.
4. شایدم توهمه نه تصور :)
۱۶ اسفند ۹۷ ، ۰۵:۴۷ لوستر کلاسیک
جالب بود
پاسخ:
ولی یه درصد هم به این تصورم مطمئن نیستم!
تو هم مثل کلاریسِ "چراغ ها را من خاموش می کنم"  یک دوقلوی دختر و یه پسر داری ^_^

چالش با مزه ایه
پاسخ:
دخترم موفرفریه حتی :))

شرکت کن خب. !
آی خدا چقدر تصوراتتون خوشکله ^_^
سلام منم به آقاتون برسون بگو قدر پری ما رو بدونه -_^
پاسخ:
به خودم رفته :)
به نکته ظریف و مهمی اشاره کردی.
عزیزم....
پری :) ♥
تصورات اروم و جذاب :) به قول حریر آبی یواش :) 
شرکت میکنم , الان دارم فکر میکنم واقعا چه انتطاری از اینده دارم :)))
البته این که نوشتی و اقا رامینم نوشت اینده های یکم دور تره , من فکر میکردم منظورتون مثلا یکی دو سال دیگس :)))) 

پاسخ:
من هیچ وقت بلد نبودم هیجانات زندگیم رو خوب بیان کنم، انگار آروم نوشت راحتتره :)
آفرین شرکت کنن دختر خوب.
راستش آینده نزدیک برام خیلی دورتر و مبهم تره از آینده دوره!
۱۶ اسفند ۹۷ ، ۰۸:۱۴ مریــــ ـــــم
ععععع
شمام شب کلپچ میخورین؟؟؟
مث ما :))
چرا شماها اینقد تصورت نازو گوگولی دارین
:|

پاسخ:
مثل شما :))
این فرفری دختر دوست داره :)
نمیدونم ولی قبلا هم یه بار شبیه این پست یکی نوشتم اونم ناز و گوگولی بود. 
اقا من تا یه مدت طولانى مسافرتم. ولى سعى م رو میکنم شرکت کنم

منتظرم ببینم کى آینده بدون ازدواج تصور میکنه همونو بازنشر کنم تو وبلاگم:))
پاسخ:
تو هی میپیچونیاااا :|))

دقیقا برا همین ازت خواستم بنویسی، خودخودت هم بنویسی :)
۱۶ اسفند ۹۷ ، ۱۲:۱۹ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
اصلا هدف از این چالش تصورات گل و بلبلیهD:
پاسخ:
خوبه خوبه ^___^
دقیقا آرامش توش حس میشه پری 3>
پاسخ:
جدیدا حتی یاد گرفتم برا رسیدن با آرامش با خودم حرف بزنم :) خیلی خوبه.
۱۷ اسفند ۹۷ ، ۰۱:۴۸ دخـترکــِ بی نام :))
از این چالش چقد استقبال شده خیلی خوبه😊
پاسخ:
چالش جذابیه :)
۱۷ اسفند ۹۷ ، ۱۹:۳۲ 🍁 غزاله زند
چه زندگیِ ملایم و آرومی...
فقط اون وسطا یکم بیشتر لبخند بزن و بیشتر بهش بگو که دوستش داری :)
پاسخ:
آره آروم و ملایم :)
بیشتره عزیزم خیالت راحت، همه اش رو اینجا ننوشتم که😜
گیزبن کله‌پاچا ییر؟ ساغول :))
پاسخ:
منه حیص وریردا :)) 
آینده اوشادی دا، زمانه اوشانین اوستونه دی :)
دودان‌هااا آینده اوشاخلاری نیه بوجوردی‌لر؟ بنفشه صبحانیه چاینان موز ییر :))
پاسخ:
یه لحظه واقعا رفتم به آینده و حس کردم نشستیم به درددل :))
اگه بگم زمان دانشجویی خیلی وقتها صبحونه خوردنم مثل صبحونه خوردن بنفشه بود به عقلم شک میکنید؟!
نه اشکالی وار :))
پاسخ:
هیچی :))

۲۱ اسفند ۹۷ ، ۱۶:۳۱ جناب منزوی
دور نیست نزدیکه :)
من تصوری از آینده ندارم
پاسخ:
امیدوارم :)
عه! یکم سعی کنید تصورتون بیاد :))
۲۷ اسفند ۹۷ ، ۰۷:۳۶ دخـترکــِ بی نام :))
منم تو چالشش شرکت کردم:)))))
پاسخ:
خیلی هم خووب. مرسی :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">