"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

شاید وقتشه کمی بزرگ شم.!

پنجشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۸، ۰۴:۲۵ ق.ظ

شنیدین میگن: مرگ خوب است، برا همسایه. یا هر اتفاق دیگه ای که همیشه همه برا همسایه انتظار دارن و انگار امکان نداره برا خودشون رخ بده. من اون همسایه ام، همیشه برام سوال بوده که چرا من باید تجربه کنم؟! چرا من هیچ وقت اتفاقات رو برا همسایه نمیدونم و همیشه اول خودم رو در معرض اتفاق میدونم؟! رفتن غیرقابل باور مهدیه آخرین ترکش امتحانات سخت زندگی بود که دردش تک تک سلولهام رو درگیر کرده، چطور ممکنه کسی که تو اوج جوونی تنها دوستمه به این سادگی بره و برنگرده؟! اون خنده ها، اون خنگ بودنا، اون پرحرفی ها، اون صدا مگه میشه دیگه نباشه؟! پریشب با خودم میگفتم: بخدا ما باهم آشپزی میکردیم، من هزار بار لمسش کردم، دستاشو، صورتشو، شبایی بوده که تو بغل هم خواب میرفتیم، اینا نمیتونه دروغ باشه. یه حس خیلی خودخواهانه توام با احساس ضعف دارم، انگار که دلم به حال خودم میسوزه و این به شدت حالمو از خودم بهم میزنه. ترسو شدم، از محبت کردن میترسم، از محبت دیدن میترسم. طلبکارم از همه دنیا، دوست دارم برا کسی که دو کلمه حرف میزنم بشینه برام ساعت ها حرف بزنه. حس میکنم یه کسایی هم هستن که خودمو بهشون تحمیل کردم، دوست دارم خیلی دوستانه و صریح بیان و بگن دست از سرشون وردارم. الان گریه هامو کردم، نفس عمیق کشیدم و حتی آب هم خوردم این یعنی ممنون از دلداری های احتمالی، آرومم الان فقط حس میکنم وسط یه کویر خیلی بزرگ گم شدم. مطمئن نیستم این روزا واقعی ان، دوست دارم یکی از این خواب بیدارم کنه. تو این لحظه هیچ چیز نمیتونست اندازه ماهی که از پنجره اتاقم دیده میشه و هی میره پشت ابرا و هی پیدا میشه بهم آرامش بده. خیلی جالبه به فاصله تایپ همین یه جمله درمورد آرامشی که بهم منتقل کرد محو شد از آسمون.

و نهایتا راضی ام به رضای خدا.

موافقين ۹ مخالفين ۰ ۹۸/۰۵/۲۴

نظرات  (۱۱)

۲۴ مرداد ۹۸ ، ۰۸:۰۲ دچارِ فیش‌نگار

دست از سرم بردار :)

قشنگ بود پستت...

احساس ناپایداری دنیا رو منم حس کردم

وقتی زن جوان فامیل مان که همه چیز زندگی را داشت

در چهل سالگی سکته کرد و طی یک سال همه چیز رو از دست داد و مرد.

 

بعد از او نگاه منم به دنیا عوض شد...

پاسخ:
یعنی جمله اول رو مطمئن بودم مینویسید. :)
خدا رحمتش کنه، زندگی یه جوری ترسناک شده.!

الان نگاهتون به دنیا چه شکلیه؟!

وقتی به مرگ و رفتن فکر میکنن یه احساس عجیبی پیدا میکنم، انگار که همین الان هم توی خوابم ، هر آن ممکنه بیدار بشم و این‌ها تموم بشه!

این فکرها گاهی وقت‌ها برام ترسناکه و گاهی آرامش بخش :)

پاسخ:
خب مرگ بالاخره سراغ همه امون میاد. :)
من امیدوارم معاد و آخرت باشه. به شکل عادلانه هم باشه.
یعنی راستش تصور اینکه زندگی همینه و تمام آدمو ناامید میکنه.

ای وای ... ای وای... 

پاسخ:
لیلی جانم :*
خوبم من :)

من فقط می‌تونم تو این لحظه بغلت کنم، می‌دونم که چه رنجی پشت این کلماته

پاسخ:
عزیزم :)
خیلی بده این رنج رو لابه‌لای کلمات میریزم تو وبلاگ :|

سلام و درود هلما خانوم عزیز

 

چ تیتر جالبی !  :))

اولن یادش گرامی و روحش شاد

دویومن خوب میدونی ک بخای نخای بزرگ میشی خانوم ! :)

«تجربه ها »دروس تئوری و عملی دانشگاه زندگیست دختر جان !

با توجه ب اصل پایان ناپذیری پهنایی و ژرفایی واقعیت تجربی زندگی اغلب تجربه ها (مخصوصن تلخهاش) با گذر زمان نه تنها از زهر تلخیش گرفته میشه بلکه موجب استوار شدن ستون های فکری و رفتاری انسانها میشه ک صدالبته بهای سنگینش (گذر عمر) کمی نامنصفانه ست 

زخم مهدیه اگر هنوز قلبت رو فشار میده چون هنوز تازه ست چند سال دیگه نیاز داری تا التیام کامل پیدا کنه 

میدونم چند صباح دیگه وقتی بیادش میوفتی خنده هاش و حرفاش و دیوونه بازی هایی ک با هم داشتین ب ذهنت میاد و لبخندی ناخواسته رو لبهات نقش میبنده ( ک اگر یکی نزدیکت باشه ازت میپرسه ب چی میخندی پری ؟ )

پست قبلیت ی طومار نوشتم و نوشتم و بعد بازخونی بخودم گفتم بتوچه(خودم منظورم هست) اما الان پشیمونم ک چرا پاکش کردم و ارسال نکردم 

اگر دارای تجربه باشی میتونی از کنار خیلی اتفاقات بد راحت بگذری و بعدش هم اون حادثه و اتفاق ذهنت رو درگیر نکنه در غیر اینصورت ذهنت تا مدتهای مدید برات استرس درست میکنه 

ی بار هم اگه یادت باشه بهت گفتم : اشگ موجب میشه ک روحت صیقل پیدا کنه و درونت ب آرامش برسه و خوشحالم ک میبینم ازش استفاده میکنی و از خودت دریغش نمیکنی

ببخش ک باز ولحرفی کردم 

شاد و سلامت باشی

پاسخ:
سلام...

اتفاقا خیلی یهویی و بدون فکر تیتر مینویسم. :)
خیلی ممنون :)اوهوم شنیدم سختی ها آدمو قوی میکنن.
یادمه. حافظه خوبی دارم. :))
ممنون.

چقدر شخصیت مجهولی دارین.
یهو حس مبهم و اینکه تو هیچ وبلاگی جز صفحه خودم استمون رو نمیبینم این حس رو تشدید میکنه. 
امیدوارم آشنایی نباشین که درقالب یکه مخاطب غریبه کامنت میذاره چون اینجوری خیلی اذیت میشم.

سلام و درود هلما خانوم

آدینه ت بخیر 

شخصیت مجهول ؟

توی بعضی از وبلاگ های بیان ک میخونم گاهی ولحرفی میکنم(البته نه همیشه) 

یکبار هم ازم پرسیدی ک آشنا هستم و جواب دادم ـ خیر :(

ب اون حس مبهم ات بگو این پیرمرد آشنا نیست  

ی معتاد ب خوندن هست ک وبلاگ خوندن هم بخشی از این اعتیادش هست :)

اگر هم موجب ناراحتیت هستم کافی ست بگی ک دیگه این گه گاه ولحرفی رو هم نکنم و مثل سابق ساکت بخونم و رد شم

شاد و سلامت باشی

پاسخ:
سلام...
روز شمام بخیر :)
حله مشکلی نیست. 
خوندن خوبه :)
یهو حس کردم چه وبلاگ خفنی دارم من :))
۲۵ مرداد ۹۸ ، ۱۹:۴۸ منتظر اتفاقات خوب (حورا)

تصور کردنش برای من سخته ولی حتما تو از پسش برمیای

همه تو زندگیشون امتحان پس میدن

پاسخ:
تصورش نکن حورا :)
همینطوره من باید از پسش بربیام.
اوهوم..

واقعا همیشه احساس میکنیم همه چیز برای بقیه اتفاق میافته ولی یادمون میره خودمونم بقیه دیگرانیم...

مثلا من همیشه میگم خب هر کسی ممکنه بمیره خب مرگه دیگه ولی وقتی فقط یه لحظه به مرگ یکی از عزیزام فکر میکنم قلبم میخواد بایسته

پاسخ:
فکر کنم نگاه درست همینه :)
اصلا بهتره به خیلی چیزها فکر نکنیم..

ای جونم خب. چه درد ملموسی داشت پستت

پاسخ:
هوووم آره :|)
میگم چه بد هی از غصه مینویسم و هی میخونی دلت کباب میشه.

هیچم بد نیست از غصه نوشتن. وبلاگ برا همین روزاس. دوست هم. 

پاسخ:
بله بله :)
و اینگونه پری لوس میشود و دوست دارد صخی را بغل کرده و بچلوند. :)

ولی آدم وقتی همه چی برای بقیه میخواد اول باید فکر کنه از برای خودش باشه چه حسی داره

پاسخ:
بله اینم حرفیه :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">