"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

پاییز

دوشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۸، ۰۹:۳۵ ق.ظ

شاید از عوارض بزرگ شدن است که دیگر تغییر فصل مرا به هیجان وانمیدارد، حس هایی است آرام، گاه لبخند میشود و گاه دلتنگی، گاه نارنجیِ رنگ پریده میشود و گاه خنکای با صلابت و گاه ... 

من دخترِ گم شده در لابه لای یک مُشت آهن پاره ام، دختری که دوست دارد غرقِ در تکاپو باشد، دیدن برگهای زرد در پیاده روها برایش هیجان باشد نه عادت. عطرِ زیبای بهار، سبز بودن های تابستان، هوای مه آلود صبحگاه های پاییز و برف زمستان برای لذت بردن در لحظه برام جذاب هستند و بس، هیچ کدام را عاشق نیستم. من از آن دست دیوانه هام که میتوانم از سه ماهِ پاییز فقط یک روزش را پاییزی زندگی کنم و از تک تک ثانیه های عین هشتادونه روز لذت ببرم بدون اینکه دلتنگِ شب های پاییزی و انارهای ملسِ دونه شده در کاسه های گل سرخ جهیزیه مادر بشوم. 

چرا همه رفته بودن شون رو میزارن واسه پاییز؟! چرا پاییز هیشکی برنمیگرده؟! یعنی میشه من برگردم جمشید؟! کاش بشه برگردم...

موافقين ۱۰ مخالفين ۰ ۹۸/۰۷/۰۱

نظرات  (۱۲)

به نظرم حتی تو 80 سالگی هم قدم زدن روی برگ های خشک هیجان انگیزه! :)

پاسخ:
تو هشتاد سالگی که حتما هیجان انگیزه ^__^
۰۱ مهر ۹۸ ، ۱۲:۳۶ פـریـر بانو

من هم همش فکر می‌کنم عادت کردم اما وقتی وقتش می‌رسه یهو همه‌چی رنگ دیگه‌ای می‌گیره...

پاسخ:
تو فرق میکنی حریر :)
احساسات تو با فصل ها و روزها عجین شده، تو خواه یاناخواه از تغییرات، از رشد و حتی از خاموشی حس میگیری، کلمات تو از طبیعت جون میگیرن تو نویسنده ای دختر...
۰۱ مهر ۹۸ ، ۱۲:۴۶ دچارِ فیش‌نگار

چقدر بهتر شده نوشتنت؟ :)

ویرایش کردی احتمالا

پاسخ:
پس چه خووووووووب :)
نه اتفاقا طبق معمول تو لحظه نوشتم.
۰۱ مهر ۹۸ ، ۱۲:۵۰ منتظر اتفاقات خوب (حورا)

فصلش مهم نیست، مهم برگشتنه!

پاسخ:
مهم برگشتنه یادم میمونه :)

من دست خودم نیست سلول‌های بدنم پاییز و زمستون قاطی میکنن، تابستون ولی همش افسرده‌ان، اصلا احساس میکنم جون توی تنم نیست!

 

پاییزت مبارک هلما :)

پاسخ:
بهار هم نرمالترین حالتته پس :)

مرسی فرشته جانم :*

اقاگل تگ شود :)))

اصلا از وقتی فهمیدم انقدر رو پادکست پاییز رادیو چهرازی حساس شدن. اسم پاییز میاد یادشون میفتم :))

پاسخ:
میخوای بلاک کنه؟! :))
تنها آقاگل بیانه دیگه :)
۰۲ مهر ۹۸ ، ۰۰:۰۸ محمود بنائی

یهو پاییز شد، واقعا که تابستون چه کوتاهه! آخرین تابستانه بیست و چند سالگی هم برای من تمام شد! نوبتِ سی شد. 

پاسخ:
آره واقعایهویی پاییز شد.
حتما سی سالگی هم قشنگه، دلم تنگ شده برا سی سالگی برا پنج سال بعد. :)
۰۲ مهر ۹۸ ، ۱۱:۴۳ دچارِ فیش‌نگار

راضیم ازت

پاسخ:
الحمدالله :)

حالا چرا لا به لای یه مشت اهن پاره؟ تو کانکس زندونی شدید ؟ یا  قفل مرکزی ماشینتون خراب شده؟

پاسخ:
زندگی لابه‌لای آهن پاره ها هم جریان داره یه زندگی جذاب :))
زندگی تو کانکس اگه حین تو خونه راه رفتن سروصدا نداشته باشه خوبه :)
۰۲ مهر ۹۸ ، ۱۵:۴۳ مریــــ ـــــم

اقا منکه فقط از پاییز و زمستون سرماخوردنشو دوست دارم

وسلام

کاری هم ندارم کی رفته کی میخواد بیاد کی نرفته و نمیخواد بیاد!

پاسخ:
تو هم با اون سرماخوردگیت این همه میوه و خوراکی خوشمزه فقط بلدی سرما بخوری :)
و علیک السلام. ..
عاشق همین بیخیالیتم :)

منم خیلی فهمیدم چی گفتید:)

پاسخ:
بس که فکرتون مشغول مدار و فیوز و ایناست :)
۰۳ مهر ۹۸ ، ۱۳:۳۳ بانوچـه ⠀

ولی من برگشتم، اونم برگشت... جفتمون توی پاییز برگشتیم و رسیدیم.

پاسخ:
همین شمایید که امیدوارمون میکنید. :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">