"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

کوید 19

دوشنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۹، ۰۵:۴۵ ق.ظ

"بسم الله الرحمن الرحیم"

نباید به تو سلام بدهم، دوری از تو به صلاح خودم، اطرافیانم و جهانم هست. دوست ندارم آمدنت را مرور کنم، سخت است برایم بازگو کردن عبورت از تدبیر و حتی امید، مهم تر از دیروزی که گذشت و فردایی که معلوم  نیست با چه شکلی بیاید الانِ من است. زور تو بیشتر از محبت و انسانیت بود کاری که قرنهاست باید آنها انجام دهند ولی نمیتوانند را تو چند روزه موفق شدی، بله تو مرزها را شکافتی و در دل دنیا خودت را جا دادی. وارد کشورم شدی، رسیدی به شهرم، الانِ من را تحت تاثیر قرار دادی، غمگینم کردی. به خودت نبال برای درگیر کردنمان، بال و پَری که هم نوعانم به تو دادند بزرگت کرد، بال و پَری به نام بی توجهی، بی دقتی و شوخی گرفتن های احمقانه. کرونای نامهربانِ اینروزها من به اندازه خودم، فردیتم، حق شهروندی ام و بعنوان موجود زنده ای که برو روی این کُره آبی خاکی نفس میکشد حق اظهار نظر دارم و آزادم برایت آرزوی مرگ کنم، امیدوارم خیلی زود گام های منحوست بریده شود. اگر خواستی برای ماندگاری اسمت در تاریخ برای بعد از مرگت یادداشتی بنویسی، لطفا اسم همدست هایت را هم بنویس، تو که هرروز شاهد جدال تن به تن بچه‌های درمان با خودت هستی بنویس که اجسامی وجود داشتند هم شکل دشمنانت، جان داشتن، نفس میکشیدند، دست و پا و دماغ داشتند، مو و سر داشتند ولی شعور نداشتند، بنویس که بیشعوریشان تا چه اندازه در راستای اهدافت بود. راستی چقدر ذوق میکنی بابت جاده های شلوغ و پُرتردد؟! 

عید شده، سال نودونه از راه رسید، عیدتون مبارک و سالتون قشنگ. زندگی مثل همیشه زیبایی هاش رو داره، حتی اگر ویروسی به اسم کوید 19 غصه دارمون کرده باشه. درخت ها شکوفه دادن، باران بهاری به شیشه های پنجره مان میزند، آدمهای دوست داشتنی زندگیمان کم نیستند، کتاب های نخونده و فیلم های ندیده زیادی داریم که میتونند حالمون رو خوب کنند. پس همچنان به فکر زندگی کردن زندگیهامون باشیم. میخوام یه اعترافی بکنم، بلاگفا و حتی سالهای اول ورودم به بیان برای من تمرین ساده نویسی بود، بارها شده دنبال ساده ترین معادل یک کلمه بگردم برای نوشتن و این چنین شد که عادت کردم به ساده نویسی. 

 

موافقين ۱۱ مخالفين ۰ ۹۹/۰۱/۰۴

نظرات  (۱۹)

مشکل ما اینه زیادی داریم آدم حسابش میکنیم:)

پاسخ:
هوووم اینم حرفیه.!
راهکار بده خب؟!
راستی دلمان تنگ شده بود برات :)

واقعا کسایی که میرن سفر و مهمونی رو درک نمیکنم

خودشون دوست دارن عیب نداره بمیرن

مشکل اینه ما دلمون نمیخواد...!

الان عید تموم بشه دانشگاها باز بشه ، کی تضمین میکنه ماها آسیب نبینیم؟؟؟

پاسخ:
ما اونا رو درک نمیکنیم و اونا هم ما رو و اینجوری میشه که ظلم آشکاری جهان رو فرا میگیره.!
واقعا شرایط سختیه...

چقدر پر از حرف دل بود نامه ات، امیدوارم خودش و همدستانش به زودی هلاک بشن:(

پاسخ:
هووم.. درد مشترک اینروزا همه انونه.!
انشاءالله 

ساده‌نویسی‌های تو پر از درس و کلماتیه که هر کدوم یه چیزی برای یاد دادن دارن :*

پاسخ:
ای جانم ^__^
چقدر ازم تعریف کردی :)

خداکنه زودتر بره خیلی زودتر 😭😭

پاسخ:
توکل به خدا.!

ولی راستشو بگم دلم نمیاد بگم بمیره...همش احساس میکنم شاید کسیو داره که نمیخواد بمیره شاید بچه داره زن داره شوهر داره...

میدونم رد دادم ولی واقعا دلم نمیاد🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️شاید اثر قرنطینه است

پاسخ:
همین با بچه هاش و فک و فامیلش داره پدر پدرجدمونو درمیاره ها..

کاملا مشخصه. :))
۰۵ فروردين ۹۹ ، ۱۵:۵۳ دچارِ فیش‌نگار

خیلی موفق بودی توی ساده نوشتن این پست.

پاسخ:
خوبه :)
قبلنا ناموفق بودم؟! :))
۰۵ فروردين ۹۹ ، ۱۶:۲۵ منتظر اتفاقات خوب (حورا)

آخ که بره و برنگرده

پاسخ:
آخ که بشود چه شود...
۰۶ فروردين ۹۹ ، ۱۰:۰۷ دچارِ فیش‌نگار

قبلنا هم موفق بودی

اینو گفتم خیلی موفق :/

پاسخ:
خیلی هم خوب :)
ممنون.😊

یکی یه شعری نوشته با نام 

سنی یاناسان کرونا

وقتی بهم فشار میاد این مصرع رو زمزمه میکنم

پاسخ:
نکنه مصرع بعدیش هم: "اُوداناسان کرونا" بود؟!
خوبه خوبه :)

مصرع بعدش یادم نمیاد

اگه فایل رو پیدا کردم میفرستم.

پاسخ:
مرسی :)

سلام و درود پری خانوم عزیز 🌹

 

عید بر تو و خانواده ی محترمت خجسته باد🤍

 

اینم آدرس اون شعر 

https://www.aparat.com/v/EqSsG/%D8%B3%D9%86%DB%8C_%DB%8C%D8%A7%D9%86%D8%A7%D8%B3%D8%A7%D9%86_%DA%A9%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%A7_-_%D8%B4%D8%B9%D8%B1_%D8%B7%D9%86%D8%B2_%D8%AA%D8%B1%DA%A9%DB%8C_%D8%AF%D8%B1_%D9%85%D9%88%D8%B1%D8%AF_%DA%A9%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%A7

 

مواظب خودت باش پیشی تبریزی :)

پاسخ:
سلام بر جناب جانان عزیز :)

خیلی ممنون، سلامت و شاد باشید. عید همه امون مبارک.🌹

ممنون :)) رفتم نگاه کردم. جالبه زیاد خنده دار نبود هی خودشون میخندیدن.

ممنون. حتما😊
۱۰ فروردين ۹۹ ، ۱۳:۵۳ مریــــ ـــــم

تموم شه این روزا. به خیر تموم شه.

فقط باید امیدوار بمونیم.

پاسخ:
امیدوارم به خیر تموم شه.!

من مطمئنم دوباره شکوفه میزنیم مثل بهار.

شکوفه واقعی البته :))

پاسخ:
انشاءالله ^__^
ما میتوانیم. :))
مگه غیرواقعیش هم داریم؟!

سلام و درود پری عزیز 🌹

 

مصاحبه ات رو خوندم قیز ! 🤍

تو بچه های بیانی تو اولین نفری بودی ک شکل و شمایل قناس منو مشاهده کردی 😄 با این وجود بازم میخای منو ببینی ؟ 

 

دیشب داشتم با دخترم صحبت میکردم و یهو گفت : امسال سیزده بدر نمیتونم برم بیرون سبزه گره بزنم 

گفتم خب ایرادی نداره میخای من برم جات تو حیاط سبزه برات گره بزنم 

خیلی جدی گفت نه با شناختی ک ازت دارم و میدونم یک کامیون خواهر برادر مجازی دارم بری تو حیاط تا شب میخای چمن گره بزنی 😁😆 راضی نیستم 

 

سلامت و شاد باشی 

پاسخ:
سلام 🌹

خیلی ممنون :)
خیلی هم خوشحال شدم. خب یه دورهمی و حضوری صحبت کردن هم خیلی جذابه. 

دخترتون چقدر جذاب و ایرانی اصیله. :)
عاشق شناخت دخترتون نسبت به شما شدم.😂😂 یکیش که منم.
فکر کنم چمن به صدا درمیاد و میگه: حاجی بیخیال جان من، گره نزده حاجت میدم. :)))

ممنون. شمام شاد و سلامت باشید. ^__^

این ابر سیاه که بره کنار، ما بازم خورشید رو می‌بینیم... بالاخره این ابر میره کنار پری... فقط حیف که دیگه بعضیا نیستن که خورشید رو ببینن:(

پاسخ:
انشاءالله این ابرسیاه زودتر کنار بره.. حیف صد حیف.. :(

قیصر امین‌پور می‌گه:

 

من به چشمهای بی قرار تو قول می دهم:
ریشه های ما به آب
شاخه های ما به آفتاب می رسد
ما دوباره سبز می شویم!

 

سادگی وقتی با آراستگی همراه باشه همیشه قشنگه؛ چه تو تیپ و لباس، چه زندگی، چه نوشتن. :)

پاسخ:
چقدر قشنگ و لطیف مثل خودت حریر :)

بله بله😊

چقدر قشنگ و دل نشین :)

 

کوید 19 یه چیزایی هم بهمون یادآوری کرد, چیزایی که خیلی ساده از کنارشون گذشتیم و تازه الآن میفهمیم که چقدر برامون باارزش و مهم و دوس داشتنی بودن و خودمون نمیدونستیم. تازه الآن میفهمیم که چقدر از بغل کردن عزیزانمون حال خوب و انرژی مثبت می گرفتیم و نمیدونستیم و کلی چیزای دیگه :)

پاسخ:
ممنون حوا جان :) چقدر خوب که به دلت نشسته. *__*

اوهوم... امیدوارم شرایط خیلی زود بهتر شه. راستش قدردانی به این قیمت گزاف و گران برام جالب نیست.

نامه ی کورونا ب آدمها 

 

سلام و درود آدم‌های عزیز، صدای همه‌ی اعلام جنگ‌هاتان را ساکت کنید. نگاه‌های انتقام‌ جویانه‌تان را از روی من بردارید. هاله‌ی ترس و تروری را ک بر گردِ من کشیده‌اید بزدایید. ما ویروس‌ها، از روزِ ازلِ باکتریاییِ جهان، پیوستارِ واقعیِ حیات بر سیاره‌ی زمین هستیم. بدون وجود ما نه شما چشم ب جهان می‌گشودید و نه نخستین سلول.

ما، درست مثل سنگ‌ها و جلبک‌ها، و بسی بیش‌تر از میمون‌ها، اجدادِ شماییم. ما در همه‌جا هستیم، هر جایی ک شما باشید و هر جایی ک نباشید. بدا ب حالتان اگر در عالم چیزی جز آن‌چه شبیه ب خودتان است نمی‌بینید! اما دیگر نگویید ک این منم ک شما را می‌کُشم. علتِ مرگِ شما  نه تأثیر من بر بافت‌های بدن‌تان، بلکه فقدانِ مراقبت از همنوعان‌تان است. اگر شما میان خودتان نیز همان‌قدر ک با هر آن‌چه بر این سیاره زندگی می‌کند درنده‌خو نبودید، چه بسا ب اندازه‌ی کافی تختِ بیمارستانی، پرستار و دستگاه تنفس مصنوعی در اختیار می‌داشتید تا از آسیب‌هایی ک من بر ریه‌هاتان می‌زنم جان سالم بدر برید. اگر سالمندان‌تان را در احتضارسراها و تندرست‌هاتان را در بیغوله‌های بتونی تلنبار نمی‌کردید، حال و روزتان این نبود. اگر سرتاسر گستره‌ی جهان، یا بهتر بگوییم جهان‌ها، را ک تا دیروز سرشار از رستنی‌ها، بی‌نظم و ترتیب و پُر از موجودات بود، ب برهوتی پهناور برای کشتِ تک‌ محصولِ  همسانی و بیشینه‌گی تبدیل نمی‌کردید، امروز من نمی‌توانستم ب سوی فتحِ سیاره‌ایِ گلوهای شما خیز بردارم. اگر شما تقریبن بطور همگانی، در سرتاسرِ قرنِ گذشته، ب کُپی‌هایی حشو از یک شکلِ زندگیِ واحد و تاب‌نیاوردنی تبدیل نشده بودید، حالا در آبِ تمدنِ شکرینه‌تان چون مگس‌هایی ول‌شده آماده‌ی مردن نمی‌شدید. اگر محیط‌های زندگی‌تان را چنین تهی، چنین شفاف، چنین انتزاعی نساخته بودید، باور کنید نمی‌توانستم ب سرعت یک هوانورد جابه‌جا شوم. من فقط برای اجرای حکمی آمده‌ام ک مدت‌هاست خودتان علیه خودتان صادر کرده‌اید. مرا ببخشید ولی تا جایی که می‌دانم این خودِ شما بودید ک نامِ «آنتروپوسن» را ابداع کردید. تمامیِ افتخارِ مصیبت را از آنِ خود دانستید و حالا ک مصیبت وقوع یافته است دیگر کار از کار گذشته و برای انصراف خیلی دیر است. صادق‌ترین افراد در میان شما این را خوب می‌دانند: من همدستِ دیگری جز سازمانِ اجتماعی‌تان، جنون‌‌تان در « کلان‌گستره» و اقتصادش و تعصب‌ورزی‌تان ب  سیستم، ندارم. تنها سیستم‌ها «آسیب‌پذیر»اند. هر چ بیرون از آن‌ها باقی می‌ماند می‌زید و می‌میرد. «آسیب‌پذیری» فقط برای آن چیزی صدق می‌کند ک هدف‌اش کنترل‌ و بسط و تکمیلِ کنترل است. خوب ب من بنگرید: من چیزی نیستم جز روی دیگرِ مرگی ک فرمانرواست.

پس دیگر از نکوهش‌کردن، متهم‌کردن، جرگه‌کردنِ من، و فلج‌شدن از ترسِ من دست بردارید. این‌ها همه رویکردی بچگانه است. ب شما یک تغییرِ نگرش پیشنهاد می‌کنم : در ماهیتِ زندگی نوعی هوشمندی نهفته است. برای برخورداری از نوعی حافظه و استراتژی هیچ نیازی ب سوژه بودن نیست. برای تصمیم گرفتن هیچ نیازی ب فرمانفرما بودن نیست. باکتری‌ها و ویروس‌ها هم می‌توانند برای همه‌چیز تعیین‌تکلیف کنند. پس بهتر است ب من بیشتر ب چشم ناجی‌تان نگاه کنید تا گورکن‌تان. می‌خواهید باور کنید یا نکنید، اما من آمده‌ام تا ماشینی را متوقف کنم ک شما ترمز اضطراری‌‌اش را پیدا نمی‌کردید. آمده‌ام تا سازوکاری را ب تعلیق بکشانم ک شما گروگان‌هایش بودید . آمده‌ام تا نابهنجاری و مهمل‌بودنِ « هنجارهای معمول» را هویدا کنم. ببینید چگونه ذهن و زبانِ حکمرانانِ شما را ب تپق‌زدن انداختم: «سپردنِ اختیار تغذیه و حفاظت‌مان و قابلیت مراقبت از چارچوب زندگی‌مان ب دیگران یک دیوانگی بود»… «محدودیت بودجه‌ای وجود ندارد، بر روی سلامتی نمی‌توان قیمت گذاشت». ببینید چگونه با این کار آن‌ها را ب رده‌ی واقعی‌شان، کاسبکارانی دغل‌باز و متکبر، فروکشاندم! ببینید چگونه ناگهان ن فقط زائد بودن بلکه مضر بودن‌ِشان را لو می‌دهند! برای آن‌ها شما چیزی جز سازوبرگِ بازتولیدِ سیستم‌شان نیستید، یعنی حتا کمتر از برده. حتا با یک پلانکتون هم بهتر رفتار می‌شود تا با شما.

با وجود این، از سرکوفت‌زدن ب آن‌ها به جرمِ بی‌کفایتی‌هاشان احتراز کنید. حتا متهم‌کردن‌شان ب بی‌توجهی و اهمال، قائل‌شدن اعتباری بیش از حدِ لیاقت‌شان برای آن‌هاست. بهتر است ب جای این کار، از خود بپرسید چگونه توانستید بگذارید ب این راحتی بر شما حکومت کنند. لافزنی در باره‌ی محاسنِ گزینه‌ی چینی در مقابل گزینه‌ی انگلیسی، یا راه‌حلِ امپریال ــ قانونی در مقابل روش داروینست ــ لیبرالی، نشانه‌ی نفهمیدنِ هیچ‌کدام‌شان و پی نبردن ب کراهتِ هر دوی آن‌هاست. از زمان فرانسوا کِنِه تا کنون «لیبرال‌ها» همواره آزمندانه ب امپراتوری چین زُل زده‌اند؛ و همچنان چنین رویکردی دارند. این‌ها برادران دوقلوی بهم‌چسبیده‌اند. اینکه یکی‌شان شما را ب خاطر منافع خودتان، و دیگری ب خاطر منافع «جامعه» حصر خانگی کند، در هر دو صورت برابر با درهم‌کوبیدنِ یگانه رفتارِ غیرنیهلیستی‌یی است ک عبارت است از: مراقبت‌کردن از خویش، از کسانی ک دوست‌شان داریم و از آنچه در کسانی ک نمی‌شناسیم دوست داریم. نگذارید کسانی ک شما را ب چنین ورطه‌ای کشانده‌اند مدعی بیرون‌آوردن شما از آن شوند: کاری برای‌تان نخواهند کرد جز تدارکِ جهنمی تکمیل‌شده‌تر و گوری بازهم عمیق‌تر. روزی ک بتوانند، ارتش را ب گشت‌زدن در جهان آخرت هم بسیج می‌کنند.

بهتر است سپاس‌گزارِ من باشید، زیرا بدون من معلوم نبود تا کی این‌ همه چیزهای چون‌وچرا ناپذیر را ک ناگهان فرمانِ تعلیق‌شان صادر شده ب عنوان چیزهای ضروری جا می‌زدند: جهانی‌سازی، کنکورهای ورودی، رفت‌وآمدهای هوایی، محدودیت‌های بودجه‌ای، انتخابات، نمایشِ مسابقاتِ ورزشی، دیسنی‌لَند، سالن‌های بدن‌سازی، اغلبِ اماکنِ تجاری، مجلس شورای ملی، پادگانی‌سازیِ مدارسِ تحصیلی، گردهماییِ توده‌ای، اهمِ مشاغل دفتری، تمامی این جامعه‌پذیریِ مست و مدهوشانه‌ ک صرفاً روی دیگرِ تنهاییِ مضطربانه‌ای است ک مونادهای کلان‌شهری را فراگرفته است. پس این‌ها همه، با ظهورِ وضعِ ضرور، بی‌ضرورت شده‌اند. سپاس‌گزار من باشید بخاطر آزمونِ حقیقت در هفته‌های آینده: تا چندی دیگر سرانجام در زندگیِ خودتان مأوا خواهید کرد، فارغ از هزار و یک گریزگاهی ک، خوب یا بد، موجب تاب‌آوردنِ این زندگیِ تاب‌نیاوردنی‌ می‌شوند. شما بی آنکه متوجه شوید، هیچ‌گاه رحل اقامتِ در هستیِ خویش نیفکنده‌اید. بی آنکه بدانید، در میانِ کارتون‌های مقوایی ب سر می‌بردید. اما از این‌پس با نزدیکان خویش زندگی خواهید کرد. مقیم و ساکنِ خانه‌ی خودتان خواهید بود. دیگر در حال گذار ب سوی مرگ ب سر نخواهید برد. در آینده‌ی نزدیک شاید از شوهرتان متنفر شوید. شاید حال‌تان از بچه‌هاتان بهم بخورد. شاید هوس کنید دکورِ زندگیِ روزمره‌تان را از هم‌ بپاشید. راستش را بخواهید، در این کلان‌شهرهای جدایی شما دیگر در این دنیا نبودید. دنیای شما دیگر در هیچ‌یک از نقطه‌هایش قابل‌زندگی نبود، مگر با گریختنِ مدوام از آن. از بس زشتی همه‌جا را از حضورش اشباع ساخته بود ک مجبور بودید خودتان را پیوسته با جنب‌وجوش و سرگرمی گیج‌ومنگ کنید. میان موجوداتْ شبح‌وارگی حاکم بود. همه‌چیز چنان کارآمد شده بود ک دیگر هیچ‌چیز معنا نداشت. بخاطر همه‌ی این‌ها سپاس‌گزارِ من باشید، و ب سیاره‌ی زمین خوش آمدید!

ب لطف حضور من، دیگر تا مدتی نامعلوم کار نخواهید کرد، بچه‌هاتان ب مدرسه نخواهند رفت، و با این‌ همه، با چیزی یکسره مغایر با تعطیلات سر و کار خواهید داشت. تعطیلات عبارت از فضایی است ک باید ب هرقیمتی آن را پُرکرد و بازگشتِ پیش‌بینی‌شده‌ی کار را انتظار کشید. اما اینک، آنچه بلطف من ب روی شما گشوده می‌شود، فضایی با حد و مرزِ تعیین‌شده نیست، بلکه یک گشودگیِ بی‌کران است. من فراغت از کار و مشغله ب شما می‌دهم. هیچ نشانه‌ای حاکی از بازگشتِ ناجهانِ پیش در دست ندارید. شاید تمامی این مهملاتِ سودآور متوقف شود.  هنگامی ک دستمزدها پرداخت نمی‌شوند، چ طبیعی‌تر از این ک کرایه‌خانه‌ها هم پرداخت نشوند؟ چرا باید کسی ک دیگر ب هر صورت نمی‌تواند کار کند، برات‌هایش را ب بانک واریز کند؟ در آخر، آیا زندگی کردن در جایی ک حتا نمی‌توان باغچه‌ای پرورش داد، خودکشی نیست ؟ گیریم کسی دیگر پول نداشته باشد ولی خورد و خوراک‌اش ک قطع نمی‌شود، و آن ک سلاح آهنی دارد نان هم دارد . سپاس‌گزارِ من باشید: شما را دربرابر دو‌راهه‌ای گذاشته‌ام ک تلویحن ساختار زندگی‌هاتان را تعیین می‌کرد : یا اقتصاد یا زندگی . نوبتِ بازیِ شماست . داوِ این بازی تاریخی است. یا حکومت‌گران وضعیتِ استثنایی‌ِ خودشان را بر شما تحمیل می‌کنند، یا شما وضعیتِ استثناییِ خودتان را می‌آفرینید. یا ب حقیقت‌هایی ک سر بر آورده‌اند دل می‌بندید، یا سرتان را روی کُنده‌ی گیوتین می‌گذارید. یا وقتی را ک اکنون در اختیارتان می‌گذارم ب کار می‌برید تا جهانِ پس از این را برمبنای درس‌های گرفته‌شده از فروپاشی جاری طرح‌ریزی کنید، یا این فروپاشی رادیکال‌شدن‌اش را ب آخر می‌رساند. بلا و مصیبت وقتی متوقف می‌شود ک اقتصاد متوقف شود . اقتصاد خودش نابودی و ویرانی است . این تا ماه گذشته یک تز بود . اکنون یک داده‌ی واقعی است و کسی نمی‌تواند نادیده بگیرد ک واپس‌راندنِ این داده‌ی واقعی مستلزم کاربردِ چ میزانی از پلیس، مراقبت، تبلیغ سیاسی، ساز و برگ و کار کردن از راه دور است .

در برابر من، نه تسلیم وحشت‌زدگی شوید و نه ب حاشا کردن تن دهید . تسلیمِ هیستری‌های زیست‌سیاستی نشوید . هفته‌های آتی هفته‌هایی هولناک، ستوه‌آور و قساوت‌بار خواهد بود. دروازه‌های مرگ چارتاق باز خواهند بود. من ویرانگرترین فرآورده‌ی تولیدیِ ویرانگریِ تولید هستم. آمده‌ام تا نیهلیست‌ها و نیست‌انگاران را ب نیستی بسپارم. هیچ‌گاه بیدادِ این جهان طنینی رساتر از این نخواهد یافت. آنچه ب قصد خاک‌سپاری‌اش آمده‌ام نه شما ک یک تمدن است . کسانی ک می‌خواهند زندگی کنند باید عادات نوینی برای خویش بیافرینند، عاداتی ک خاص خودشان باشد. اجتناب از من فرصتی است برای همین نوآفرینی‌، برای همین هنرِ نوینِ فاصله‌گذاری‌. هنرِ سلام‌کردن، ک بعضی‌ها از روی لوچ‌بینی آنرا شکلِ ذاتی نهاد قدرت می‌دیدند ، بزودی دیگر از هیچگونه نشانِ عرف و آدابی اطاعت نخواهد کرد. هنر سلام کردن نشانِ تأییدِ باشندگان خواهد بود . این کار را نه «برای دیگران»، برای «مردم» یا برای «جامعه» بلکه برای نزدیکان‌تان بکنید. مواظبِ دوست‌ها و عشق‌های خود باشید. همراه با آن‌ها، ب گونه‌ای صاحب‌اختیارانه و خودفرمان، شکلی درست و عادلانه از زندگی را مورد بازاندیشی قرار دهید. خوشه‌هایی از زندگیِ خوب فراهم سازید و آن‌ها را بگسترانید، آن‌گاه دیگر کاری علیه شما از دست من ساخته نخواهد بود. این فراخوانی است نه ب بازگشتِ حجیم ب نظم و انضباط بلکه ب توجه و التفات. فراخوانی نه ب پایانِ هرگونه بی‌غمی و بی‌خیالی، بلکه ب پایان هرگونه بی‌اعتنایی و بی‌توجهی. آخر ب چ شیوه‌ای باید ب شما یادآوری کنم ک نجات در هر ژست و حرکتی نهفته است، ک همه‌چیز در چیزهای کوچک و ناچیز است ؟

لاجرم پی بردم ک : بشریت فقط چیزهایی را از خود می‌پرسد ک دیگر نمی‌تواند آن‌ها را از خود نپرسد .

 

 

پاسخ:
جناب جانان نوشت: این ترجمه از دوست عزیزم بهروز صفدری ست و نامه متعلق ب  (فِردی گومز) از نشریه ی  ACONTRETEMPS  هست و وقتی خوندمش چون نامه ی خیلی خوبی با ترجمه ی بسیار روانی بود (البته بعقیده ی من) اینجا کپی کردم برات ک خودت بخونیش !

ممنون جانان عزیز :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">