بهونه ای به اسم "چتر تابستان"
شاید تنها کسی که با "چتر تابستان" گریه کرده منم، از اون گریههای تلخ که گلو رو میسوزونه نبود، شاید اشکهامم ترشِ بدمزه و بُرّنده نبود. من چتر تابستان رو زندگی کرده بودم، یک "دوست مُرده" بودم که بعضی وقتها حتی دل خودم هم برای خودم میسوخت. نگران بودم و اسمش رو گذاشته بودم احتیاط، از دوست داشتن، دوست داشته شدن، از دلبستگی و وابستگی ترس داشتم، ترس از دست دادن و وای که چقدر بیهوده چترم بدون اینکه بارونی بباره باز بود. من اگر عروسکی نداشته باشم هیچ وقت از دستش هم نمیدم ولی در مقابل لذت داشتن عروسک رو از خودم گرفتم، همین برای آبنبات و لباس و هر چیز دلخواه حتی یک دوستِ دوست داشتنی هم صدق میکنه. دردها و زخمهای تحمیل شده رو باید که التیام بدیم. وقتی یادداشتهایی که از کتاب برداشتم و براشون عنوان نوشتم رو میخونم خندهام میگیره: همزادپنداری_ هووووم_ موافقم_ حرف خوب_ خیلی..._ درسته_ امید_ یادم میمونه_ حس مشترک_ حتما و ...
چتر تابستان نوشته: لیزا گراف
(داستان کودک و نوجوان)
نمیدونم چرا یاد اون جمله افتادم که میگه "فقط املای نا نوشته است که غلط نداره"!