دلخوشیهای صد کلمهای
چتم با همسرجان رو با ایموجی قلب پایان میدم، تو رختخواب جابجا میشم و چشام رو میبندم. صدای حوری و محمدامین رو میشنوم که برای قلقلک دادن بابا نقشه میکشند. فاصله اتاق تا پذیرایی تصورشون میکنم، دنیا با همه سختیها و تلخیهاش ارزشِ یه لبخندِ از ته دل رو همیشه داره. کامنتی رو به یاد میارم "خوشی زده زیر دلت". بله خوشی هایی چون دیدنِ لبخندی که رو لبی مهمونه، خوشی هایی چون استشمامِ بوی خوشِ نمِ بارونِ پاییزی که روی خاک سُر میخوره، خوشی هایی چون شنیدنِ "دوستت دارم"، خوشی هایی چون لمسِ دستگیره در خونه ای که داخلش آرام میگیری و خوشی هایی چون حسِ وجود خدا...
چالش رادیو بلاگیها
دعوت میکنم از: رامین عزیز، صخره قشنگ و جوزفین مارچ نازنین :)
شاهپری:))
ایشالا همیشه اون چشمهای قشنگِ خوشرنگت، نگاهشون به سمت خوشیهای زندگیت باشه و برق خندههای از ته دلت توشون معلوم باشه :)
+ آه حالا که دعوتم کردی، هول شدم. دیگه نوشتنم نمیاد :دی