کتابچین
در زندگی روزهایی هست که عادی و معمولی به نظر میآیند. نه کسی درخشندگی رنگشان را میبیند، نه عطر جادوییشان را در هوا احساس میکند؛ اما وقتی یک حادثه کوچک میآید و به سنگینی کوه دماوند میافتد روی زندگی و همه چیز را خراب میکند، همان روز عادی و معمولی که کسی حاضر نبود برایشان تره خرد کند، روزهای دور و درخشانی میشوند که آدم حاضر است برای برگرداندن آنها، هرکاری بکند، هرکاری... درست مثل آخرین تماسمان که از قضا تصویری هم بود، درست مثل آخرین قرارمان که برای صبحانه در سفرهخانه سنتی کنار استخر شاهگلی بود. چقدر دلم میخواست آن لحظه را توی یک شیشه میریختم، درش را میبستم و برای همیشه با خودم نگه میداشتم... آن وقت میتوانستم هر وقت که دلم خواست، در شیشه را باز کنم و با تمام وجود دوباره حسش کنم. مرگ و زندگی بخشی از یک کل هستند، پس نمیتوان مرگ را منکر شد یا دست و پا زد برای فرار از دستش، بهتر است باورش کنیم. مرگ فقط یک نفر را با خود نمیبرد. بلکه با رفتن او، دیگری چیزی از دست میدهد. و در این فاصله کوتاه رفتن یک انسان و از دست رفتن او برای دیگری، زندگیها عوض میشوند. همانطور که رفتنت چراغ خانه را برای پدر و مادرت بیفروغ کرد، حال آنها سردرگمتر از همیشه هر لحظه از حال و آینده زندگیشان را در گذشته و با خاطراتت زندگی میکنند. رهایم کردی و رهایم نمیکند غم تو. به مادرت میگویم: به راستی که چیست مرگ؟! پایان؟! نه نه! نمیتوانی به موهایش دست بکشی، لبخندش را دیگر نمیبینی، با او غذا نمیخوری و با او نمیرقصی. اما، وقتی آن حس کم میشود، حس دیگری قوی میشود. یاد و خاطره معشوق. خاطره او همراه توست. با آن زندگی خواهی کرد. نگهش میداری و حتی با آن میرقصی. زندگی پایانی دارد، اما عشق هرگز. و چون او عاشق است آرام میگیرد. تنهاییات که نمیکند رفیق؟! مرگ خیلی آسان میتواند الان به سراغ من بیاید، اما من تا میتوانم زندگی کنم نباید به پیشواز مرگ بروم. البته اگر یک وقتی ناچار با مرگ روبرو شدم که میشوم مهم نیست، مهم این است که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد... من سر قولم هستم و جای تو نیز زندگی خواهم کرد، الان درک میکنم که زندگی کردن زندگیام تاثیرش تنها در خودم خلاصه نشده است. خانوادهام که لبخندم جانشان را جلا میدهد، خانوادهات که بویت را از من میشنوند، دوستانی که کنار هم میخندیم و غصههامان را از هم کتمان نمیکنیم و هزاران تاثیر مستقیم و غیرمستقیمی که از دنیا دریغشان نمیکنم. هر لحظه زندگی فرصتی است تا بخشایش پروردگار را نصیب خود کنیم. مرگ این فرصت را از ما دریغ میکند. تا میشود زندگی کرد و تاثیر گذاشت و لذت برد باید لحظه لحظهاش را قدر بدانیم.
جملههایی برگرفته از کتابهای:
روح عزیز : مینو کریم زاده
چتر آسمان : لیزا گراف
پنج نفری که در بهشت ملاقات میکنید : میچ البوم
تاریک ماه : منصور علیمرادی
ماهی سیاه کوچولو : صمد بهرنگی
شب ظلمانی یلدا : رضا جولایی
برای چالش بلاگردون.
امروز دومین سالگرد رفتن دوستم هست، خوشحال میشم برای شادی روحش دعا کنید.
سلام و درود پری خانوم عزیز
امیدوارم ک حالت خوب باشه قیز !
اتفاقن چند شب پیش داشتم بخشهایی ازکتاب(درمان شوپنهاور) ک زیرشون خط کشیدم رو مرور میکردم ک ناخودآگاه یاد تو و مرحومه مهدیه از ذهنم گذشت (روحش شاد و قرین رحمت الهی)
واقعن سختترین مصیبتی ک بر یک پدرو مادر میتونه وارد بشه ، از دست دادن فرزند هست (خدا نصیب هیچ پدرو مادری نکنه)
مرسی از این کتاب چین ک متاسفانه باید اذعان کنم ک بجز داستان صمد هیچکدومشون رو نخوندم
راستی شنیدم ک اولین برف رو امسال زودتر از هر سال تو شهرتون شاهدش بودین :)
شاد و سلامت و نویسا باشی الهی