"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

م مثل "من" در آینده

دوشنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۹، ۰۵:۳۰ ب.ظ

برای بلاگردون به دعوت رامین :)

حالا اتفاق مهمتری افتاده، فانتزی‌هام شدن فانتزی‌هامون. حالا یک مهدی نامی هست برای ریختن فکرهامون روی هم، برای ساختن روزهای مشترک. "زندگی به سبک دوقلوهام" را چندین بار خوانده و هربار نتیجه‌اش دیدن نیش بازش بوده برای لبخند. در این چند ماه هیچ‌چیز فرق نکرده جزء ایجاد شدن چندتا علامت سوال و به‌ عبارتی بلاتکلیفی که فعلا به تعویقش انداختیم، همچنان کتابخوانی شبانه چهار نفره‌‌مان پا برجاست ولی باغچه پشت‌باممان تکلیفش مشخص نیست، همچنان قرار دوشنبه‌های خوشمزه‌مون برای مرور خوشی‌ها سرجاش هست ولی‌ پوست گرفتن‌میوه با منه و اتو کردن روسری من با مهدی. :)

زندگی به سبک دوقلوهام

پشت بام خونه امون رو دوست دارم، همون شبی که پیشنهاد درست کردن باغچه کوچولو با گلدانهای شقایق، درختچه‌های سرو و یه عالمه سبزی که معمولا برای عصرونه های بهار و تابستون میچسبه رو برای پشت بوم مطرح کرد، عاشق خونه امون شدم. دوتایی چایی رو حاضر کردیم، خوراکی ها رو با دیزاین خوشگل تو دیس ریختیم. میره دوقلوها رو صدا کنه بیان بالا، صداش رو میشنوم که میگه: خانم این دوتا باز یه چیزیشون هست، خنده هاشون شبیه وقتاییه که آتیش میسوزنند. لبخند میزنم، خوشحالم بچه‌هام با هم رفیقن، از ته دل خندیدناشون کنار همدیگه است. مرد گُنده خودش رو میندازه بغلم، میگم: مامان جان من کی تو رو لوس بار آوردم؟! جواب میده: از همون موقع که هر لحظه آقاتون با فِرهای موی آبجی وَر میره. موهای لختش رو نوازش میکنم که باباشون میگه: اول اینکه ما حسودی یادتون ندادیم، دوم اینکه بیا خواهرتو بگیر و خانم منو پس بده. وقتی میاد پیشم، آروم میگم: هم لوسن، هم حسود. انگشتم رو داخل دستش فشار میده که به روشون نیارم. کتابخوانی امشبمون با دخترمونه، همونطور که تکه آخر کیک رو میذاره دهنش، دستش رو میذاره لای کتاب، یه قُلوپ چایی میخوره و شروع میکنه به خوندن. وقتی میگه: برا امشب کافیه، داداشش بی هوا میگه: اگه خونواده امون بشه پنج نفره، کتابخوانی شبانه امون بین پنج نفر تقسیم میشه؟! همزمان با همسر چشم تو چشم میشیم و همزمان نگاهمون کشیده میشه سمت بچه‌ها، لُپ دخترمون گُل انداخته و شیطنت از چشمای پسرمون سرازیره. سکوت رو میشکونم: چراغ اول رو قراره کدومتون روشن کنید؟! ریز میخندن و به همدیگه نگاه میکنن، همسرجان میگه: عزیزم گفتم که خنده هاشون شبیه وقتاییه که آتیش میسوزنند. به این فکر میکنم که دخترم تو بیست و دو سالگی میتونه خانمِ جذاب یه زندگی باشه یا پسرم مردِ زندگیِ یه زندگی شیرین؟!. دختر خوش صدا و آرومم میگه: اووم مامان، ببین بابا. نمیشه برا دست پاچگیش نخندیم، چقدر دلم غنج میره برا دست پاچگی و صداقت چشماش. پسر پُرحرف و شیطونمون میپره وسط خنده هامون و میگه: دوست من، استاد سازم همون که آبجی میگه: شاگرد و استاد دیوونه اید، همون دیوونه میخواد بشه پنجمین عضو خونواده امون...

بچه‌ها استکانها و ظرف ها رو جمع کردن بردن  بشورن. منو همسرجان همچنان تو پشت بوم نشستیم، سرم رو میذارم رو پاش و میگم: پایه ای بزرگ شدنشون رو مرور کنیم؟! جواب میده: یعنی کار هر دوشنبه این بیست و دو سال رو چند روز زودتر انجام بدیم؟! میگم: چرا که نه.

شروع میکنه: وقتی عروسک دخترمون خراب شد، بهش گفتیم: هیچ چیز مادی ای تو دنیا ابدی نیست. میخندم و میگم: قبول داری بچه سه ساله رو به چالش کشیدیم؟! میخنده و میگه بعدی رو تو بگو. یادش میارم وقتی که پسرمون تو پنالتی به همکلاسی مهدش باخته بود و های های گریه میکرد، هرکدوم یه دستش رو تو جفت دستامون گرفتیم و یادش دادیم: باخت هم همچون بُرد قسمتی از زندگیه و مهم تلاش و اراده است. اینبارهمسرجان بلندتر میخنده و میگه: حالا چرا باخت و خراب کردن عروسک یادمون اومد؟! ادامه میدم: وقتی دخترمون قهرمان شطرنج نوجوانان شد، بوسش کردیم، جایزه قهرمانی براش خریدیم و تاکید کردیم که مغرور نشه، غرور آفت پیشرفته. از سیب هایی که پوست گرفته میذاره دهنم و ادامه میده، از روزایی میگه که به دوقلوهامون یاد دادیم چطوری از حق خودشون و دفاع کنند و حق کسی رو ضایع نکنن، از روزهایی میگه که کلمه عزت نفس رو نوشتم رو وایت بُرد و مثل کلاس درس توضیح دادم و بعدش تایم پرسش و پاسخ اعلام کردم. از روزایی میگم که با محبت کردن، تشکر کردن و عشق ورزیدن مفهوم زندگی رو ملکه ذهنشون میکردیم...

آروم سرم رو روی پاش جابجا میکنه و میگه: دستت رو بده من بریم بخوابیم، ما مامان بابا خوبی براشون هستیم، بچه‌هامون هم دوقلوهای خوب برا ما. نگران هیچی نباش ما همدیگر رو داریم همین کافیه برا ساختن روزای خوب پیش رو.

دعوت میکنم از یاسی‌ترین عزیزم.

موافقين ۹ مخالفين ۱ ۹۹/۱۱/۲۰

نظرات  (۲۱)

۲۰ بهمن ۹۹ ، ۱۷:۴۰ سیده فرفره!

ای جان به خودت و دو‌قلوها😍

بازم خوندن این پست لذتبخش بود...فقط میگم که امیدوارم لااقل یه بار هم شده قبل از اومدن دوقلوها ببینمت🤦🏻‍♀️😁

 

پاسخ:
قربون فرفره جانم🥰
مرسی، دخملمم که به شما کشیده خانوم فرفره است :)
منم امیدوارم. حالا کو تا دوقلوهااااا بیان.😁🙈
۲۰ بهمن ۹۹ ، ۱۷:۴۸ سیده فرفره!

من از الان منتظرم با اون فرفری‌تون عکس بگیرم😎😂😍

ببین فقط توجه کن به اینکه چندساله دوستیم و همو ندیدیم😂بعد بگو کو تا دوقلوهااا😂😂

پاسخ:
حتما از خداشونه. :)
آخ گفتی و دوختی دهانم.😆😬🤦‍♀️

کامنتم پرید :||||||

 

پاسخ:
آره :|||
لطفا مجدد بنویس🤦‍♀️

شایدم نپریده باشه البته :|

 

پاسخ:
پریده بدم پریده. :((

کامنت اول رو بیخیال. دوباره می‌نویسم:

داشتم می‌گفتم درست‌ترش این نبود که این نصیحت‌ها رو با زبان شیرین ترکی بهشون بگید؟ :)

و بعد اینکه از همین حالا دارم یک مامان پری رو تصور می‌کنم و واقعیت اینه که برام سخته. :))

و سوم اینکه یعنی تا اون موقع من بالاخره اومدم خداآفرین؟ 

پاسخ:
مرسی :)
آره خب صددرصد ترکی میگیم، ولی واقعا چه ایده‌ باحالیه ترکیش رو میگفتم و ترجمه میذاشتم.
وای آره واقعا تصور مامان پری علاوه بر سخت بودن خیلی بانمکه. :)
آره به امیدخدا صددرصد اومدی تا اون موقع😎

هلما !

فرزند خونده قبول نمی‌کنید؟ قول میدم خوب کتاب بخونم [آیکون اون دوتا چشم مظلوم].

 

دامادت رو که انتخاب کردی، ولی پسرت رو برای دختر احتمالی من کنار بذار لطفا :دی

 

پاسخ:
جانم جانم :)
نه راستش، تو برنامه‌امون همین دوقلوهامونه فقط :))
ایول خوشبحال پسرم که ^___^ دختر خاله فرشته‌اش دختر جنوب، دختر دریا، چشم درشت ای‌جان دلم که عروس قشنگم، عروسک خوشگلم. 

تا حالا هیچ‌کس انقدر رک ردم نکرده بود پری :((

 

دخترم چطور با این غصه که شما مادرش رو قبول نکردید کنار بیاد؟! :(

پاسخ:
ای جانم، اشکالی نداره عزیزم. بزرگ میشی یادت میره. :)

نه خب آخه اینطوری نمیشد که هم عروسم باشه و هم نوه‌ام.🥺
عروسم فهمیده است درک میکنه.!

ای جان دلم 😍😍😍 

ایشالاااااا

مامان خیلی خوبی میشی پری 😊 این همه ذوق و احساس قطعا بی‌نتیجه نیست 

خدا برای هم حفظتون کنه؛ خودت و همسرت رو. و ایشالا بچه‌های سالم نصیبتون کنه.

ولی دو قلو توی حرف راحته 

در عمل بسسسسسیااااار سخته 

و تو چه میدانی که وقتی یک نوزاد تو خونه هست چقدر سخته چه برسه به دو تا. یکی بخوابه اون یکی بیداره 😂 یکی گریه میکنه آروم شه قطعا صدای اون یکی درمیاد 

معمولا اینایی که دو قلو یا چند قلو دارن پرستار دارن یا کمک زیاد.

 

پاسخ:
^___^
مرسی عزیزم، من عاشق بچه‌ام و از طرفی متنفرم از بچه. :دی یعنی تا نرفته رو مخم دوستش دارم. 
ای جانم ای جانم مرسی برا دعاهات🤩
اوه اوه یکی بخوابه یکی بیدار باشه؟! وای خدای من. ولی واقعا مادر بودن در حد فانتزی راحته بقول خودت در عمل حتما سخته. منم استرسی در مورد بچه، تا یه لقمه غذا بخوره بچه جونم بالا میاد که راحت بخوره در این حد حساس. :)
۲۱ بهمن ۹۹ ، ۱۰:۵۰ هیـ ‌‌‌ـچ

الان من دلم ضعف رفته، شما پاسخگویی؟ :)

 

پاسخ:
الانِ الان که خودمم یکی رو میخوام پاسخگو باشه. :))
ولی قول میدم بذارم بیای لُپهاشونو بگیری و بچلونی.
میگم نکنه استاد سازِ پسر من پسر شما باشه و بله. :))

خوب پس با این چیزایی که گفتی تو یه دونه بیار و سعی کن به خودت مسلط باشی باقیش پیشکش 😁😁😁 وقتی هم آوردی بیا من برات کلاس فشرده‌ی هیچ چیز مهم نیست بزارم !!

راستی تو کامنتت نوشته بودی به چالش دعوتم کردی من ندیدم کجا بود

احیانا حمل بر بی‌توجهی نشه عزیزم ❤

پاسخ:
آره واقعا😁😅😁
وای مرسی ^__^ چه خوبه من دوستایی دارم که تو هرموردی میشه رو یکی حساب کرد مرسی یاسی‌ترینم. :)
هان :)) اومدم محو پُستت شدم یادم رفت.🤦‍♀️
ولی خب تو بنویس. منم مجدد زیر پست دعوت میکنم عزیزم.

قربون تو عزیزم 

😁😁😁 من همه‌ی پستام میم مثل مادره 😂 

ولی سعی میکنم تمرکز کنم بنویسم❤

پاسخ:
خدا نکنه.❤
مادر است دیگر :))
مرسی مرسی ^___^
۲۱ بهمن ۹۹ ، ۱۶:۱۰ مریــــ ـــــم

خوشحالم نوه دارم می‌کنی هلما.

پاسخ:
خواهش میکنم، من از همون بچگی خیرم به مردم میرسید. نوش جونت :)

دوباره یه پست لطیف از نوع شیرینش ^_^

مرحبا به پدر و مادرت با چنین تربیتی

خدا حفظشون کنه برات

پاسخ:
عزیزدلم🥰
همیشه به من لطف داری محبوبه جانم. :)
ممنون خدا به همه مامان باباها سلامتی بده❤

سلام و درود پری خانوم نازنینم 

 

ای جانممممم !

پیشی خانوم دوقلو میخاد از خدا !🙏 (انشااله ک قسمتت بشه)

چقدر شیرین و امیدوار کننده بود این نوشته ! مرسی 💖

بی‌شک تو و مهدی عزیز پدر و مادر خوبی میشین برا دوقلوها !

نمیدونم واقعن ب سختی دوران بارداری و زایمان و پرورش دوتا بچه فکر کردی یا همینطوری گفتی ! 

..............

یک دنیا ازت ممنونم بخاطر ایمیل و اجابت خواهشم 💙💜

 

با آرزوی بهترینها و سلامتی برای مامان دو قلوها 

پاسخ:
سلام خیلی خیلی ممنون :)

هم دوقلو دوست دارم هم اینکه تصور اینکه دوبار نق‌ونوق بچه بشنوم سختمه یکم(تنبلم یعنی؟!)
آره واقعا خودمم میخونم خوشم میاد، آدمی با امید زنده است.
امیدوارم اگر روزی تصمیم گرفتیم مادر و پدر شیم بتونیم مامان بابا خوبی باشیم، مسئولیت خیلی سختیه و در عین حال جذاب و دوست داشتنی. ^__^
خب معلومه که به این سختیهاش فکر نکردم😬 و یه سره رفتم به ۲۲ سالگی بچه‌ها :))

خواهش میکنم. مرسی از شما سلامت باشید.🌺

یه دنیااا تشکر مررررسی :)

سلام

 

چقدر چسبید این پست :)

به عنوان دخترخاله‌ی یه دوقلوی بازیگوش و بانمک عرض کنم که دوقلو داشتن به سختی‌هاش می‌ارزه. امیدوارم به همین زیبایی به حقیقت بپیونده این تصور زیبا.

پاسخ:
سلاااام :)

مرسی لادن ^__^
واااووو مرسی تجربه. از لادن یادبگیرید. :))
ای جانم دلم خوااست.
۲۳ بهمن ۹۹ ، ۱۲:۴۹ فاطمه .‌‌

منتظر دیدن یه سلفی چهارنفره یهویی رو پشت‌بوم قشنگتون هستم. :) 

 

پاسخ:
ای جااانم ^____^
انشاءالله🥰🥰

برگاااااام! زدم رو پست، زندگی به سبک دو قلوهام. اولش دیدم نوشته به دعوت صخی! یه دور کز خوردم! بعد دیدم کامنت دارم با ادرس وبلاگ! گفتم خب پس مال پنج سال پیشه!(هنوز چشمام از دیدن به دعوت صخی گرد بودن) بعد دیدم تاریخ کامنت مال فروردین نود و نهه:|||| 

وا:| چرا هیچی یادم نیس من؟ :|

پاسخ:
برا راهنمایی بیشتر بزن رو "به دعوت رامین".
دختر برا دختر گوگولیت نوشته بودیااا🥺 نگو یادت رفته لطفا تلاش کن یادت بیاد.
اصلا بگو ببینم خوبی؟! خوشی؟! چه میکنی؟! 
دلمم برات تنگ شده.❤

واااااقعا؟ !؟ !؟ !؟ من برا بچه خودم چیز نوشته بودم؟ !؟ !؟ حالا بک اپ همه وبلاگارو دارم ولی چون بهم ریخته اس سخته پیدا کردنش! چی گفته بودم به بچه ام؟ 

 

خوبم!

شهید امتحاناتم.

یه مشت پسر بی حیای بی ادب به اطرافیانم اضافه شدن که سعی دارم با تیپا بندازم شون بیرون.

دارم باله معاصر یاد میگیرم و کلا زیاد میرقصم. 

منتظرم امتحانات تموم شه تا چنان معاصی و مسکر در جهان به جا بیاورم گویی پیش از این هرگز نزیسته بوده ام! :دی

چون خاستگار دوسداری😁 یه پسره هم با واسطه معرفی شد، که ندید رد شد. ولم کنید بابا کودک همسری😂

و اینکه مینویسم و میخونم خداروشکر

در کل راضی و خوشحال. ملالی نیس جز امتحانات و دلتنگی عمیق برای دوستان. 

 

پاسخ:
آره واقعا :))
آقا یه مامان باحال شده بودی نگو و نپرس، بچه‌هات آزدیشونو داشتن، سخت‌گیری‌هات رو هم تحمل میکردن یعنی مجبور بودناااا

وای وای من چقدر بدم الان جواب میدم کامنت شهید امتحانات رو اوف بر من.
بزن لهشون کن تو فقط برا مایی و تمام و پسرات رو خبر کنم قیمه قیمه‌اشون کنن؟!
واووو باله چه شووود، رقص خوبه دوست دارم. :)
اوه یس حالا چه خبر؟!
بابا خواستگار🤪😁 ایول ننه اینه رو نده بهشون :)) کودک کی بودی توو؟!
عزیزم چقدر دلم خواستت ^___^ بووووووس رو چشات.

هلمای عزیزم

میدونم خیلی خیلی تاخیر دارم، اسم آقا مهدی و که دیدم دوان دوان پستاتو زیر و رو کردم تا به پست فصل جدید رسیدم، تبریکک میگمممم از ته قلبم، خوشبخت باشید همیشه:)))

اگه یه کمم وایمیستادم باید میگفتم قدم نور رسیده مبارک😂😂😍

پاسخ:
واااووو دوست جانم ^___^
مرسی مرسی مرسی مهم ته قلبته، مهم تبریک از ته قلبته زمانش مهم نیست.:**
واووو دوقلوهای آینده.😂😂
۰۳ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۱۴ منتظر اتفاقات خوب (حورا)

ما اینطوری ذوق می‌کنیم خودتون چیکار می‌کنید واقعا؟ ^_^

کی بشه بیای از خاطرات چهار نفره برامون بنویسی*_*

پاسخ:
حوری جوووونم ^____^
واقعا چه کیفی داره خوندنش، ساختنش، زندگی کردنش :)
ای جان ای جان دلم خواست. :))) *__*
بعد شماها هم از بچه‌های خودتون بگید واووو :)) 

شما چقدر شبیه به من هستید، مخصوصا بخش دمدمی مزاج بودنتون

پاسخ:
چه باحال :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">