"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

بیشتر از نیم ساعت(تمام)

چهارشنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۶، ۰۸:۳۰ ب.ظ
مجدد برگشت داخل پارک، اینبار خلوتترین قسمت پارک سمت راست دانشکده را نشان کرد، سلانه سلانه قدم برمیداشت، آنجا که درختها بزرگترند و مثل سقفی سایه بر یک جای دنج هستند. مرد جوانی آرام برخاست و رو به دخترک گفت: اینجا برای تنها نشستن و فکر کردن خیلی خوب است، من برم شما راحت با خودت خلوت کن. دخترک هول و با عجله تشکر کرد و با گفتن: "ببخشید خلوتتان را بهم زدم، قصد نشستن ندارم" آرام از کنار مرد جوان دور شد میتوانست بشنود که مرد جوان زیر لب میگوید: خدا خیرت بده برو در پناه خدا. حالا چند دقیقه انتظاری که فکرش را میکرد نزدیک چهل دقیقه شده بود، خواست شماره اش را بگیرد و بگوید: پس کجا ماندی که در همان حین چشمش به قیافه خسته همراهش خورد، دخترک پرسید: تونستی پولت رو بگیری؟؟ و او با خنده مضحکی گفت: حق الناس زیاد مهم نیست، فعلا حاج آقاها نمازشان را اول وقت بخوانند مبادا قضا شود تا بعد. با هم همگام شدند، به عکس هیکل شخصیت هایی اعم از ادبی و علمی که دور پارک جا خوش کرده اند خیره شدند، دخترک به عکس هایی که اسم و بیوگرافی های هک شده شان از بین رفته بودند اشاره ای کرد و پرسید: اینها قبلا اسم داشتن نه؟؟ در حال گپ و گفت طنازانه در مورد این شخصیت ها بودند که سروکله دو پسر که دقایقی پیش دخترک شاهد ناله هاشان از روزگار بود و همان ها برای ترس دختر از گربه خندیده بودند پیدا شد. پسر چاق آرام و با دهن کجی گفت: منتظر شازده بوده که هیچ کس را تحویل نمیگرفت، من هم جای او بودم چشمانم درویش میشد. آنجا بود که برادر دخترک دست خواهرش که در دستش بود را سفت تر فشرد و گفت: برای همین است که داداش ها عاشق و دیوونه خواهر کوچولوشونن.

+ فقط پست "پسا بیشتر از نیم ساعت" ماند.
موافقين ۸ مخالفين ۰ ۹۶/۰۹/۱۵

نظرات  (۹)

در تکمیل حرف برادرش باید بگم که: و برای همینه که خواهرها هم عاشق برادر بزرگشونن:)
+ من چشمهای درویش تو را عاشق:))
یاعلی
پاسخ:
دقیقا :)
+ من چشمهای خوشگل تو رو عاشقم :))
یاعلی مدد
سلاامم:))
زندگی، دخترک واقعیتی غیر قابل انکار رو میرسونه:(
و داخل پارک که مردم، حتی به اسم های شخصیت های روی تابلوها هم رحم نکرده اند:(
پاسخ:
سلام.
این کامنت ویرایش شده؟؟
اوهوم.
نمیدونم کار مردم بوده یا نه شاید هم قصد مرمتی چیزی داشتن توجه نکردم. :)
۱۶ آذر ۹۶ ، ۰۸:۰۸ جنابــــــــ دچار
سلام خوب تموم شد :) خداقوت
پاسخ:
سلام...
خوب تموم شد یا خب تموم شد؟؟
ممنون :)
خدا از این داداش بزرگا نصیب همه ی خواهر کوچولوها بکنه إن شاءالله...
خیلی حس خوبیه (:
پاسخ:
آرره انشاءالله :)
خیلی...
سلام 
بلاخره داستان تموم شد :)
ولی بنظرم برادر کوچکتر و بزرگتر نداره ها :))
برادرها معمولا اگر مجرد باشن پشت آدمند :))
نتیجه اینکه هیچوقت برای  برادرهای  مجرد آستین بالا نزنیم :))))😄😄


+
اما من امشب اگر حالم خوب بود میایم  در مورد این داستان حرفایم را میگویم خصوصی :)
مرسی هلمایی :**
پاسخ:
سلام :)
آره دیگه 🙈
درسته کوچکتر بزرگتر نداره ولی وارانی مجرد و متاهل هم نداره، حداقل شکر خدا برا من که اینجوریه :)
بالاخره که خدا آدما رو جفت آفریده، البته جدیدا به آستین خواهرا ربطی نداره :))

+
ایشالا که حالت همیشه همیشه خوب باشه هر وقت دوست داشتی بگو جانم. :)
قربانت.
حرفتو قبول دارم به جد :)
نمونه اش خانداداش بزرگم با وجودیکه متاهله ولی هیچی برای من کم نذاشتن :)
بقیه هم همینطور هستند حالا یک کوچولو کمتر یا یه کوچولو بیشتر :))
اینا رو محض شوخی گفتم البته امروز داداش کوچکه چون دید من حالم خوش نبود کلی کمکم کرد تو کارای خونه و کلا سنگ تموم گذاشت و حرف من سر اون بود و به نوعی یه شوخی بود انصافا :)
من از خدامه اینا متاهل بشن راستش :)
اگر به آستین ماها ربط نداشت تابحال ما هم بازنشسته میشدیم :دی :))
و کم می دویدیم و تلاش میکردم  براشون والا :|:))



+
ممنونم 
به همچنین :)

بازم ممنونم :)

پاسخ:
:)
خدا حفظشون کنه برات و تو رو هم برا داداشیا :)
ای جانم، شوخی رو گرفتم فاز توضیح گرفتم یه لحظه :)))
ایشالا متاهل هم میشن، ایشالا همه جوونا سروسامان میگیرن ولی اول باید تو رو شوهر بدن 😜

+
عزیزم ^_^
۱۸ آذر ۹۶ ، ۰۸:۰۰ جنابــــــــ دچار
برداشت ازاده :)
پاسخ:
بله دیگه :))
سلام:)
بله، خیلی ویرایش شدس:((
فقط یه چیز نوشتم که، نداشتمش
که ولش کردم
وبه خودم گفتم خوشبحالش
همون خدا میخواسته به هر کی حال بده ، بهش خواهر داده...
خدا، از این حالا که به ما نداده....
پاسخ:
سلام..
کارای خدا بی حکمت نیست :)
لابد بعدنا پنج شش تا دختر خواهید داشت جای آبجی رو پر میکنن :)
۵-۶تا دختر زیاد نیست
همون ۲ تاش کافیه:))
من ۳یا آخر آخرش۴ تا بچه میخوام
:)
پاسخ:
:)))) دوساعته فکر میکنم چی میگید. :))
خیلی هم خووب

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">