"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

زندگی آزاد

يكشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۸، ۰۳:۳۰ ب.ظ

چندوقت پیش تو یه جایی خوندم ذائقه غذایی آدمها هرچهارسال تغییر میکنه، این تغییر برا من حتی میتونه به فاصله چهارماه باشه. با تلفن اداره شماره آقای "ام" رو گرفته بودم درمورد قطعه مورد نیاز برا یکی از دستگاهها ازش بپرسم وقتی حرف کاری تموم شد گفت: خب دیگه چه خبر؟! از بچه‌های دانشگاه خبر دارین؟! اجازه خواستم چند لحظه بعد تماس بگیرم، تلفن رو قطع کردم و با گوشی موبایلم شماره اش رو گرفتم، نه که بگم خوبم نه فقط داشتم تغییرات مثبت تو خودم ایجاد میکردم. اینکه عاشق خونواده امم درش شکی نیست ولی یادم نمیاد عشقم یه شکل ثابت داشته باشه تو این سالها، برای پدرم گاه هدیه دادن یک کتاب بوده، گاه مسابقه دو، گاه دکلمه چند بیت شعر و گاه بوسه ای آروم روی قسمت کم پشت موهاش جایی بین پیشانی و فرق سر. میدونستید تو دنیا دعوا کردنی وجود داره به اسم دعوا کردنای عاشقانه؟! شاید بنیان گذارش من باشم، بعضی وقتها هم عشقم رو با تحکم و دعوا به رخ میکشم. مدتهاست موهام رنگ طبیعیش رو پیدا کرده، خرمایی دوست داشتنی من، بلند شدنش اندازه کوتاه کردن بیست و شش مهرماه پارسال برام لذت بخشه. رویاهای من از چهارپنج سالگی همراه من قد میکشن، آخر شبها برام حکم زندگی دومم رو داره، الحق هم منصف بودم و در این بیشتر از بیست سال عدالت رو بین این دوتا زندگی رعایت کردم و هیچ کدوم رو فدای دیگری نکردم. در نیمه شبهای فروردین با چالش بزرگی روبه‌رو بودم، تنها نبودنم تصلی وجودم بود، با اوی خیالم عصر یخ یک روز زمستان رو در شبانگاه اولین ماه بهار گز میکردیم، انگشتام رو محکم تو دستش فشار میداد و شب رو تو خونه پدری اش و با خنده های بلندی که خونه رو پُر کرده بود سپری میکردیم. حالا در شبانگاه روز سرد زمستانی در عصر یک روز بهاری با اوی خیال کیک میپزیم و شبش وقتی کتاب میخونم با دوتا فنجان قهوه شیرین وارد اتاق میشود. آرشیو وبلاگم نماد تغییره برام، تغییرهای ریز و درشت. من همون دختری ام که دیگه با صمیمی ترین دوست دوران راهنمایی ام حرف مشترک نداریم، چون زمانی که ذره ذره تغییر در هرکدوممان ایجاد میشد کنار هم نبودیم و حالا شدیم دوتا جوون با دنیایی متفاوت، دنیایی که هیچ کدوم ظرفیت روبه رو شدن بی مقدمه باهاش رو نداریم. مواظب خودمون باشیم یهو وسط یه عالمه تغییر گم نشیم.

موافقين ۷ مخالفين ۰ ۹۸/۱۰/۲۹

نظرات  (۵)

۲۹ دی ۹۸ ، ۱۵:۴۵ منتظر اتفاقات خوب (حورا)

گاهی شده این تعییرها اونقدر یهویی بودند که نفهمیدم کدومش به خواست خودم بود و کدومش تحمیل محیط خارج! باید مراقب این هم باشیم:-)

پاسخ:
دقیقا همینطوره حورا، خودمونم غافلگیر میشیم.. :)
۲۹ دی ۹۸ ، ۲۰:۳۵ مریــــ ـــــم

اوی خیالت اسم نداره؟!

یکی از دوستام میگفت کُردها یه انگور دارن، اینقدر لطیف و ظریفه که نمیشه خارج از باغ آوردتش و باید توی همون باغ خوردتش. نقل بعضی از حرفاست هلما. بعضی حرفارو نمیشه گفت، نمیشه به آدمای واقعی گفت، شاید بخاطر همین‌ تغییرات ریز ریز باشه. بعضی حرفارو باید به اوی خیالمون بگیم. باهاش هم صحبت شیم و کیف کنیم. اوی خیالِ من(اسم‌داره) از سال تقریبا ۸۹/۹۰ باهامه. دوسش دارم(قطعا چون خالقشم) و گفتگوی های طولانی و زیادی بینمون ردوبدل میشه‌. همین اوی خیالمونه که دستمونو میگیره و یادمون‌میاره چی میخواستیم و الان کجاییم‌.

پاسخ:
نه اسم نداشت :)
حتی چهره مشخص هم نداشت. میدونی مریم اوی خیالم همیشه هست، حسش میکنم ولی از اونجایی که گفتم دوست ندارم یکی از زندگی هام رو فدای اون یکی کنم پس دوست دارم اوی واقعیت همون اوی خیالم باشه پس اجازه دادم وقتی خودش اومد تو هردوتا زندگی هویت واحد داشته باشه. :)
تمثیلت خیلی جالب بود، ما تُرک ها هم یه ضرب المثل شبیه همین که گفتی داریم مفهومشون یکیه فقط الان حضور ذهن ندارم چیه.
ای جانم تو و اوی خیالت خیلی جذاب و دیدنی هستید حتما، بنده خدا چی میکشه از دست توووو :)) خوشبحال اوی خیالت.

اوی خیال من که خیلی وقت‌ها بهترین رفیقمه، گاهی سرزنشم میکنه، گاهی تحسینم میکنه، گاهی بغلم میکنه و دوتایی گریه میکنیم؛ گاهی نوازشم میکنه، خلاصه که اوی خیالم خیلی دوست داشتنیه :)

 

میدونستی نوشتنت هم خیلی تغییر کرده؟ داری کم‌کم نویسنده میشی خانم مهندس :**

پاسخ:
همینطوری باهاش مهربون باش قدرش رو بدون :)
فرشته حس میکنم با اوی خیالمون حالمون خوب باشه اوی واقعیت حتی بیشتر حال خوب کن خواهد بود.

آقاگل اولین بار گفت نوشته ات تغییر کرده، یکم رفتم تو فکر و متوجه شدم منم باهاش موافقم. ولی نمیدونم خوب شده یا بد.
مرسی جانم *__*
:**

سلام و درود هلمای عزیز🌹

 

نجه سن قیز ؟

بنیان گذار دعوای عاشقانه 😂 بلا نگیری دختر با این حرفات 

تغییر کردن برای انسانها امریست اجتناب ناپذیر و اونی ک باهاش میجنگه و میخاد مثل قبلش باشه بخودش ظلم میکنه 

آب با همه ی زلالیش هم اگر یکجا بمونه گنداب میشه 

بنجامین فرانکلین جمله ی قشنگی در اینمورد داره : تو وقتی تموم میشی ک تغییر کردن درتو  پایان بگیره(نقل ب مضمون)

 

شاد و سلامت باشی و برقرار

پاسخ:
سلام :)

ممنون خوبم سلامت باشید.🌹 انشاءالله حال شما و خونواده اتون هم خوب خوب باشه :)
ندیدین اون چهره زورگو و دیکتاتورمو :)))
بله همینطوره. خیلی چیزها تو هردو تغییر خودآگاه و اونایی که به مرور و تحت شرایط ایجاد میشن دخیلن پس طبیعی با گذشت زمان تغییر کنیم.
چه مثال ملموسی.
چقدر تفاهم دارم با این جناب بنجامین فرانکلین :)

خیلی ممنون انشاءالله، من که سعی میکنم... :)

چقدر خوب گفتی هلما... مخصوصا اون‌چند خط آخرو. :)

چند وقت پیش یکی از بچه‌های راهنمایی شماره‌مو‌ گیر آورد و بهم پیام داد. فکر می‌کردم الان ۴ ساعت حرف می‌زنیم ولی فقط با ۵ تا پیام صحبت رو جمع کردیم و تهش به همدیگه گفتیم موفق باشی.

 

من فکر می‌کنم ما ذاتاً پذیرای تغییریم‌. اگه نخوایم هم تغییر می‌کنیم. 

پاسخ:
خوبه که دوست داشتی :)

واقعا حق میدم به جفتتون که با پنج تا پیام سروته این همه سال رو دربیارین. و امان از این موفق باشی های خشک و خالی که تغییر رو به رخ میکشن.!

موافقم باهات :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">