"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان
بنا ب دلایلی ی سال راهنمایی رو تو مدرسه ای ک بابام مدیر مدرسه اش بود درس خوندم ی مدرسه مختلط قبلنا از اداره میومدن واسه ارزشیابی مام ی معلمی داشتیم بهمون گفته بود ازتون سوال پرسیدن کسی ک بلده جواب بده اونا ک شما رو ب اسم نمیشناسن بالاخره ی روز اینا اومدن اد اولین سوالو ک پرسیدن ی نگا ب دفترنمره انداختن گفتن یوسف جواب بده اینم همیشه خدا تنبل و درس نخون دیدم فرشاد از اونور کلاس هی چش ابرو میومد بهم منم نفهمیدم اوصولا من با اشاره نمیگیرم بعد رفتنشون گفتم چته هی چش ابرو میومدی هان ؟؟ واقعا فک میکنید چ جوابی داد ؟؟
گفت: دیوونه تو ک بلد بودی چ میدونست یوسف کیه جواب میدادی آبرومون نمیرفت .... من: !!! :| !!! :| !!! :|
پارسال اتفاقی دیدمش میگف پرستاری میخونه بیچاره بیماری ک قراره این پرستارش شه :|


پی نوشت: دلیل ---> چون وسط ترم از مدرسه ام انتقالی گرفته بودم و راحت ترین راه مدرسه بابا بود :))
۶ نظر موافقين ۲ مخالفين ۰ ۲۷ تیر ۹۵ ، ۲۳:۲۴

حیوونا خیلی خوبن خیلی ولی من از همه اشون میترسم البته دوز ترسم از گربه بیشتر از بقیه حیووناست :))

بابای من ب باغ و درخت علاقه منده بچه ک بودم ی باغ نقلی داشتیم من بزرگتر شدمو بابامم از شغل اداریش بازنشسته و ی باغ بزرگتر درست کرد از همون قدیما ک یادمه داداشم طبیعت پسرانه بخصوصی داشت و بهانه میگرفت ک همه تو باغشون سگ دارن و مام باید داشته باشیم اولیش ی سگی بود ک یادم نیست از کجا سروکله هاش پیدا شد اسمش "قاس" بود خیلی ریزه میزه بود تابلو بود ک سگ نگهبان نیست ولی خیلی باحال و زبون بفهم بود و آخر شیطنت و ادا تا ی استخوون از دست آدم بگیره کلی بازی میکرد حتی سرنوشتش هم یادم نیس چی شد ولی "ترانپ" سگ باوفای من فک کنم چهار سال پیش بود ک داداشم تو ی روز تابستونی خونه اومدنی ی بچه سگ کوچولو با خودش آورد و اونو با هزار زوق ب آبجی کوچیکش(من) تقدیم کرد یک سگ بدون شناسنامه بدون نام و نشان خیلی کوچولو و بانمک بود گویا توی اطراف ی سگی چن تا بچه دنیا آورده صاحبشون میخاسته زنده ب گورشون کنه یا بکشه ک داداشم اینو ازشون گرفته (اولش گفته بود خریدم) آورده واسه من ندا خواهر زنداداشم ک ی سال و خورده ای از من بزرگتره این اسمو براش انتخاب کرد اوایل یکم ازش میترسیدم ولی یواش یواش باهاش دوست شدم واسش ظرف مخصوص آماده کردم شیر میخریدم میدادم استخوون تا خود پاییز همون سال باهاش بازی کردم و راهش انداختم اسمشو یاد گرفت و الانم ک خیلی چیزا رو میفهمه قبلنا بیرون ک میرفتم همیشه باهام میرف ی بار با پسر همسایه امون سر همین هاپو دعوا کردم آخه ب چ حقی هاپو منو اذیت میکرد الان تنها سگ ک ازش نمیترسم ترانپه :)

اینم از عکساش:

...

+ وقتی حرف حرفو میاره و جناب بای پولار میخان ی پست درمورد ترانپ بنویسم و منم میگم باشه چشم میشه این :)

۲ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۲۷ تیر ۹۵ ، ۲۱:۱۹

ی موضوعی خیلی وقته برام پر ابهامه از وقتی چشم باز کردم کسایی ک خودشونو روشنفکر میدونستن شعار برابری زن و مرد سرمیدادند ولی من ب عنوان ی دختر اصلا این حرفو قبول ندارم بهتر بود شعار زن و مرد مکمل هم اند باب میشد هر دو انسان اند و تنها وجه برابریشان جایگاه شخصیت انسانیشان میتواند باشد این دو جنس توانایی ها قابلیت ها و احساسات متقاوتی دارند بالطبع شرایط محیط و الزاماتشان یکی نمیتواند باشد این دو موجود زنده ک هر دو یک جفت چشم و دو دست و دو پا دارن میتوانند با آرامش کنار هم قرار گیرند و دنیا رو گلستان کنند ب شرطی ک تکمیل کننده هم باشن ن جنگ برابری داشته باشند ......................

من حتی میتوانم بگم دو مرد هم برابر نیستند :)

علاقه ای ب مکاتب و گروه های خاصی ندارم و حتی کلمه ف م ن ی س م را فقط چن بار شنیدم ولی اصن روش دقیق نشدم و الان نمیدونم چیه :))

۶ نظر موافقين ۳ مخالفين ۰ ۲۶ تیر ۹۵ ، ۱۷:۳۴

دریافت

این آهنگ رو دوست دارم .. نه از آهنگای آلبومیه که آوازه اش همه جا رو پر کرده نه خواننده معروفی داره و نه مورد پسند افراد خاصی بوده فقط ب این دلیل ک به دلم میشینه :)



۵ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۲۵ تیر ۹۵ ، ۱۹:۰۰

چن وقت پیش داداشم بهم نازبالام میگفت و منم خودمو براش لوس میکردم ...

شام حاضر بود داداشم گفت جمع کنید بریم ائل گلی رفتیم برگشتنی دیروقت شد و منم برعکس همیشه ک پایه ام حوصله هیچی رو نداشتم مردی از پشت میکروفون داد میزد بهترین برنامه طنز آقایون خانوما بیایید لذت ببرید نازبالالار رایگان داداشم رفت بلیط بخره مرده پول بلیط سه نفرو خواست داداشم کیف پولشو درمیاورد گفتم : چی؟ چ خبره؟ آبجیم و داداشم هم هنگ کردن هم سرخ شدن .. مرده: خب سه نفری نمیرید ؟؟ + (یکم سفتتر داداشمو چسبیدم): خب آبجیم و داداشم دونفر منم ک نازبالام :-) .. ++(یک نگاه متعجبی ب من انداخت): ماشالا با دو متر قد کجات ب بچه ها شبیه .. +اصن نخواستیم .. ++ باشه نازبالا بیایید پول بلیط شما نصف .. +نخیر نمیاییم شما ب احساسات نازبالاها اهمیت نمیدین :(

طفلی داداشم ی روز کامل هنگ کرده بود ...

۱ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۲۴ تیر ۹۵ ، ۲۳:۵۶

یک عدد انسان با ی تیپی ک دلش میخاد بره حیاط چن تا سوت بزنه آهنگا رو پلی کنه و چشاشو ببنده و راه بره و چن تا آهنگ ک همون لحظه دلش خواست رو دانلود کنه و گوش کنه و باهاشون بخونه زل بزنه ب ستاره ها و ماه ک امشب رنگش ب نارنجی میزنه بدوه و خودشو تو تاریکی گم کنه باصدای بلندتر آهنگا رو زمزمه کنه ترانه(دلقک .. جماعت ی دنیا فرقه .. کام سیگار ..  وقتی گربان عدم با دست خلقت میدرید .. برقصا و ..) اینقد بپر بپر کنه ک ندونه از کی بیرونه و حس همون دخترک ۱۴ ساله ک دنیاش شیطونیاش بود رو داشته باشه ی آن ک ب خودش نگا کرد بفهمه هوای سرد حیاط تا استخوناش رفته با انگشتاش ب پنجره ضربه بزنه و مانتو بگیره بپوشه و سفت خودشو بغل کنه و همچنان حس خوبی ک توش غرق شده حفظ بشه ...

+ نفس های عمیق حین خداحافظی با بیرون خونه خیلی چسبید ...

۲ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۲۴ تیر ۹۵ ، ۰۳:۱۳

داشتم فک میکردم زندگی در قطب و استراحت تو اون خونه های گرد و یخی به عنوان بومی اونجا میتونه لذت بخش باشه حتی لذت بخش تر از ساحل و کنار دریا یا کوه پایه یا ی آسمان خراش بلند باشه ...

خرس قطبی .. سورتمه .. نانوک .. اسکی موها ..

بنظرم آسمون اونجا باید خیلی صاف باشه ...

۴ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۲۲ تیر ۹۵ ، ۲۰:۳۴

تا حالا فک کردین دلیل اینجا نوشتنتون یا بهتره بگم نوشتنمون چیه ؟؟؟

خب وجود ی حس ی دلیل آدمو ب کاری وامیداره در این مورد اون چیه ؟؟؟


+ شاید تا پست بعدی تونستم دلیل یا حس خودمو پیدا کنم و بگم ...

۶ نظر موافقين ۲ مخالفين ۰ ۲۲ تیر ۹۵ ، ۰۱:۰۹

طرف بازیگر خوبی شده درخشیده میگن خب چشاش رنگیه ..

آلبوم داده بیرون از آهنگاش استقبال شده خب چشاش رنگیه ..

فوتبالیست عالی شده لابد چشاش رنگی بوده ..

همین مونده ک بگن احتمالا رتبه یک کنکور هم چشاش رنگی بوده ..

و امروزه اومدن پیشرفتها رو برحسب دوز چشم رنگی بودن آنالیز هم کردن طوری که ....

آبی روشن : ۱۰۰ درصد .. آبی تیره( مایل ب سرمه ای و مشکی ): ۹۵ درصد .. سبز روشن: ۹۰ درصد .. سبز لجنی یا تیره .. سبز یا آبی مایل ب طوسی  ‌‌.. عسلی و ......


اینو وقتی فهمیدم ک حتی اجرای برنامه روز معلم مدرسه امون در دوره راهنماییم هم پای چشم رنگی بودنم نوشته شد :-))

++ و من چشمهای قهوه ای برادرم را دوست دارم »

۳ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۲۱ تیر ۹۵ ، ۰۳:۰۸

وقتی از خاطرات باحال دانشجویی، جوانی و نوجوانی تعریف میکنم پسرم لبخند ژکوندی به صورت میگیرد و در دل به عشق و حال ها به خواست های زمان من میخندد و شاید در دل به تفاوت های خود و من فکر کند ....

وقتی پدرش از روزی میگوید که مادرش از شب بیداری ها، غرق تلگرام بودن هایش شاکی بوده اونوقت حتی تصور عکس العمل نسل بعدتر ما برایم سخت است ....

به کم عمق شدن شکاف نسلها خوشبین نیستم .....

اونچه باعث شد یکم فکر کنم : pink-apple.blog.ir/1395/04/13-1 (بوی سیب میدهی دختر : حوالی هفت صبح). 


+ و نوشته شده در ۲ و نیم بامداد  :)


++ بعدا نوشت: شبها ساعت ۲۳شبکه ۵ ی فیلم ب نام «سایبر» نشون میده بنظر خوب میاد من ک قراره ببینمش :)

۲ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۲۰ تیر ۹۵ ، ۰۲:۳۹