"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

۳۹ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

سنتور سازی ک صداش تا ته مغز استخوون آدم نفوذ میکنه هم آرمش بخش و هم شور انگیز ....

شنیدن صدای سنتور زنده ای ک مدتها روحمو زنده نگه داشته بود روزی ک قرار بود برم کادو روز پدر سفارش بدم طی این پست با دوستم مهسا رفته بودیم وقتی وارد شدیم صدای آویز بالای در در صدای دلنشینی ک در فضا موج میزد گم شد دو قدم جلوتر رفتیم و آروم ایستادیم حیفمان آمد صدای زنده سنتور ک هنرمندانه نواخته میشد رو از دست بدیم بیشتر از یک ربع آقای مو جوگندمی با آرامش و احساس و بدون اطلاع از حضور ما در عالم خود سنتور مینواخت حتی از پشت سر هم میتوانستم رضایت از خود رو در ایشون بفهمم از حرکات سر گرفته تا آخرین حرکتی ک دست راستشان رقم زد همان ک سرش رو برگرداند با کف و تحسین دو عدد جوجه دختر مواجه شد در چشمانش هم لبخند بود و هم کمی خشم چن دقیقه ای ب آثار خوش نویسیشون نگاه کردیم و من سفارش و قطعه شعر رو بهشون دادم و در آخر ب درخواست ما ک کمی پررو تشریف داریم قطعه دیگری برایمان نواخت فقط اجازه ضبط بهمون نداد ......


+ دوست داشتید بشنوید :)

دریافت

دریافت


۱۱ نظر موافقين ۲ مخالفين ۰ ۰۵ مرداد ۹۵ ، ۱۴:۴۰

مرا با برکه ام بگذار دریا ارمغان تووو .....

۲ نظر موافقين ۲ مخالفين ۰ ۰۴ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۳۵
اینروزا حس افسردگی از سر بیکاری گرفتم من وقتی سرحالم ک سر گرم کاری باشم ی چیزی ک ب ی نتیجه ای ختم بشه چن روزه ک خونوادمم از دستم عصبی شدن میگن مردم دکتراشونو گرفتن تو این اوضاع کار گیرشون نمیاد تو چرا باید اینقد ادعا داشته باشی من ک نمیخام همین الان مدیرعامل ی شرکت خیلی بزرگ شم فقط میخام تجربه کاری کسب کنم ب حقوق و پول اینام اصن فک نمیکنم مطمئنم ک یکم سر شلوغی این چنینی داشته باشم میتونم ارشد هم قبول شم چن وقت پیش یکی بهم گف تو هم انگیزه اشو داری هم استعدادشو خواستی بیا معرفیت کنم ی جاهایی برو یکم کار یاد بگیر میخام بهش زنگ بزنم ک الان وقتشه فقط نمیخام مث همونی بشه ک باعث شد پاشم برم گواهی اشتغال ب تحصیل بگیرمو و تهشم شد هیچی و الان من موندم و آقای "ح" آموزش عزیز ک هر وقت منو میبینه میپرسه چرا شیرینی شغلمو بهشون ندادم و کار و بار چطوره من طفلی ک میگم جور نشد و همچنان ایشون رو حرفشون اصرار میکنن و با لبخند معنی داری میفرمایند ما ک بخیل نیستیم موفق باشی ....
۵ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۰۴ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۰۳

ی چیزی رو مطمئنم من هیچ وقت بزرگ نمیشم .......

هیچ وقت برا بزرگتر شدن تلاش نمیکنم زمان منو با خودش میبره جلو ......

۹ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۰۲ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۴۷

مهدیه دختر خوبیه دوست خوبی هم میتونه باشه ولی منفعت طلب بودن افراطیش تحت هر شرایطی باعث میشه فاصله امو باهاش حفظ کنم ی بار دیگه بعد روز تولد پیارسالم بازم دلمو شکوند باید متوجه شه ک نمیتونم بیش از اندازه و بدون حدود باهاش صمیمی باشم ای کاش فاطمه میموند همونطور خوب مث قبل مث دوستی ده ساله امون ک اگه بچه بازی هر جفتمون نبود الان سن دوستیمون 17 بود هنوزم دی ماه ک میشه انتظار 6 امین روزش رو میکشم ک تولد فاطمه اس امسال شب تولدش اومده بود تو خوابم ولی نشد ک ی عالمه تبریک رو تو بیداری بهش بگم دلم ی دوست جان میخاد مث فاطی منتظرم ببینم آیا عروسیش دعوتم میکنه ب قرارمون عمل میکنه .... الان دوست جان و درس خون من سه ساله نامزد کرده و دانشگاهشو نصفه رها کرد هنوزم دورآدور سراغشو میگیرم ولی نمیدونم منم همون اندازه براش مهم ام یا نه ...

میدیدم هر دومون بیشترین غصه رو وقتی میخوردیم ک بعد ده سال یکی بودنمون سه سال فقط ی رابطه معمولی و خشک کنار هم داشتیم ..

و ی دوستی ک من نموندم پیشش من نامردی کردم من با ی دنیا غصه تنهاش گذاشتم شاید اگه پیشش میموندم هم اون هم من ب تمام رویاهامون رسیده بودیم نعیمه است هیچ وقت نامه اشو ک ی هفته با خوندنش گریه کردم یادم نمیره ...

۶ نظر موافقين ۲ مخالفين ۰ ۰۲ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۰۱

میگه: آدم قبل نیستی .. قبلنا خوش اخلاق بودی باهام .. نمیفهمم یهو چی شد ک اینطوری شد؟؟

من:کسی نیست در این گوشه فراموشتر از من وز گوشه هیچی بیخیال گوشه موشه ..

+ تو رو خدا اذیت نکن بگو چت شده ؟؟

من: هر کنشی واکنشی داره همین ..

+ وقتی حالت خوب بود حرف میزنیم بیخیال ... و درمورد درسام ازم میپرسه ...

* پاشم برم قهوه درست کنم بخورم شدیدا دلم خواست :)) 

بهتره زیادم هذیان نگم خلق الله گناه دارن ...

۳ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۰۲ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۰۶

*

زندگی ...

ز

ن

د

گ

ی 

...

...

من ...

م

ن

...

...

۴ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۰۱ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۵۱

دوست داشتن همیشه گفتن نیست

....گاه سکوت

..............گاه نگاه

...............و گاه یک لبخند است 

.

.

همین.

۲ نظر موافقين ۳ مخالفين ۰ ۰۱ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۱۰

چهارم ابتدایی بودم خانوم معلممون گفته بود کاردستی درست کنیم تا شب اینقدی بازی و شیطنت کردم ک ب کل یادم رفت تا اینکه فاطمه زنگ زد خونه امون و گفت ی کاردستی خوشگل درست کرده و حتما واسه موزه کاردستی مدرسه انتخاب میشه یکم فک کردم چی درست کنم هیچی ب ذهنم نرسید کم کم قصد بیخیال شدن داشتم ک چشام کشیده شد ب سمت تلویزیون بابام اخبار نگاه میکرد و تصویر جنگ و خون نشون میداد چیزی ک از بچگی ازش متنفرم حتی تو خواب هم راحتم نمیذاره یک خواب همیشگی ک یک سرباز وحشی با اسلحه اش و با همراهی خنده های چندش آورش تا سرحد مرگ ب پهلوم فشار میاره و من اینقد خودمو سفت نگه میدارم تا قطره اشکی از چشام سرریز نشه و بالاخره با ترس و صدای جیغ خاموشم از خواب میپرم ...

نمیدانستم 

۳ نظر موافقين ۲ مخالفين ۰ ۰۱ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۴۹