"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

داشتم ب این فک میکردم ک چرا دید اطرافیانم ب من در حد معمولی نیست نگاهشون بهم دو حالت داره یا ازم خوششون میاد یا بدشون در حالی ک فک میکنم ی عده باید نسبت بهم معمولی و خنثی رفتار کنن و زیاد ب حالشون فرقی نداشته باشه چرا نباید حد وسط داشته باشم ....

چن روز پیش این پستو نوشتم میخاستم کاملش کنم بعد بزارم تو این دفترخاطرات مانندم الان تو برنامه دورهمی همین ب بهاره رهنما نسبت داده شد ....

تو ی لحظه فک کردم شاید ی حس و حالت عادیه فقط واسه من جالب و مهم بوده ...

+ ولی خب اون ی آدم مشهوره ولی من ی فرد معمولی ...

۴ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۱۳ تیر ۹۵ ، ۰۰:۱۷

من دوتا کفش کالج ک یکی آبی نفتی و یکی زرشکی بود داشتم ی روز اینقد گشتم پیدا نکردم از مامانم پرسیدم خیلی ریلکس گف دادم آشغالی و من :|

ی مانتو تابستانه سفید دارم دیدم آبجیم تو دستش میبره آشپزخونه میگم خیر باشه اونو کجا میبری ؟؟ ریلکس میگه ببرم دستمال گردگیریش کنم نمیپوشیش دیگه و من :|

دختر کو ندارد نشان از مادر :|

۳ نظر موافقين ۲ مخالفين ۰ ۱۲ تیر ۹۵ ، ۲۳:۵۴

26 سالشه

+ میپرسه کی فلسفه کارشناسی رو میبندی و تمام ؟؟

من: پاییز ایشالا

+ ورودی کی بودی ؟؟

من: مهر 92

+ من قد محمدامین بودم تو دانشگاه میرفتیا

من: ماشالا سه ساله خوب قد کشیدیا

۲ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۱۲ تیر ۹۵ ، ۱۸:۳۰
ستاره هایی ک دیشب مهمون آسمون بودن خیلی زیادتر و پرنورتر از ستاره های امشب بودن یکم شمردمشون گیج شدم گم کردم از کجا موندم نشستم باهاشون حرف زدم فقط نگام میکردن بعضیاشونم چشمک میزدن ب تک تک حرفام گوش دادن یکیشونو ک از قضا نه زیاد درشت بود و ن زیاد پرنور گفتم برا من باشه ولی خیلی زود رفت و رفت تا تو آسمون گم شد ...............

+ منی ک بعضی وقتا نمیخام و نمیتونم با کسی درددل کنم یا برا خودم مینویسمشون یا با درختا ماه و خورشید و ... حرف میزنم حالا بعضی وقتا ک زیادی هنر کنم با برادرزاده دو سالم حرف میزنم فقط سبک شدنم برام مهمه همه دور و وریام فک میکنن من خیلی سرب هوام و زیاد فک نمیکنم همیشه هم شاد شادم راضیم از اینکه غم و غصه ام واسه اطرافیانم نیس ولی بداخلاقی رو شرمنده ام انو باید با آغوش باز پذیرا باشن :)
۳ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۱۲ تیر ۹۵ ، ۰۳:۱۲

راستی میدونستید ک

.

.

.

.

۲ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۱۲ تیر ۹۵ ، ۰۰:۱۹

مادر شوهر دخترعموم اهل شیرازه خیلی سالها پیش شهر ما عروس اومده بوده تازه عروس بوده خونه دلش میگیره آماده میشه و میره خرید داخل ی مغازه ای میشه و داستان رو کلید میزنه :)

بعضی اصطلاحات تو زبان ترکی هستن ک معادل فارسیشون با معنی جز ب جز کلمات یکی نیس مثل جمله "ن وار ن یوخ" اگه کلمه ب کلمه معنی کنیم میشه چی هست چی نیست یا چی دارین چی ندارین ولی در زبان عامیانه ب معنی احوال پرسی کاربرد داره یعنی "احوال شما چ خبرا"

این زهرا خانوم میره سلام میده بعد رو ب مرده میگه "ن وار ن یوخ"

مرد مغازه دار بعد جواب سلام میگه : ساغول باجی (سلامت باشی خواهر)

+ آقا دییرم ن وار ن یوخ ( آقا میگم ... )

- ممنون روزگار گئچیردیروغ ( ممنون روزگار میگذرونیم )

+ ( اینبار عصبانی ) آقا ن وار ن یوخ

- الله بالاساخلاسین هئش نه ( خدا بچه هاتو حفظ کنه هیچی )

+ ( کفششو در میاره ) مردک نفهم دییرم ن وار ن یوخ

- طفلی مغازه داره فک میکنه دیوونه اس میگه برو خدا روزیتو جای دیگه بده

زهرا خانوم حرصش درمیاد میزنه زیر گریه بعد میگه آقا من اومدم خرید میخاستم بدونم چی دارین چی ندارین ؟

آخه یکی نبوده ب این بگه تو ک هنوز یاد نگرفتی حتی دست و پا شکسته ترکی حرف بزنی مگه مجبوری مگه زورت کردن ؟؟ هنوزم ک هنوزه در تلاشه با این ک از بین بیست حرفش چهار تا شو ب زور متوجه میشیم دست بردار نیست ک همچنان ترکی حرف میزنه :)

۳ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۱۱ تیر ۹۵ ، ۱۸:۴۲
پیرهن مامانمو پوشیدم تو حیاط قدم میزنم کمی گشاد میشه برام ولی ی حس بزرگ گونه تو من بوجود آورده بابام از دور میگه حاج خانم چقد شبیه پری شدی نمیدونم متلک بود شوخی بود یا چی فقط فکرمو مشغول کرد ...
شاید از نظر ظاهر و قیافه نگاتیو سوم مامانم باشم ولی ن ب اون صبوری من هیچ وقت مث اون نبودم نیستم نمیشم راستیتش دوستم ندارم ک باشم بعضی خصلتا هستن تو تمام مامانای دنیا یکیه من نمیخام مامانی مظلوم باشم مادری ک تمام دنیاش خلاصه شده تو چهار دیواری خونه اش و آدماش مادری ک جونشو جوونیشو آرزوهاشو ب پای عشقش گذاشت کسی ک توقعی نداشته با اینکه بیشتر از همه میفهمه با اینکه شایسته گیش از خیلیا زیادتره مادری ک مطئنم بهشت زیر پاشه مادری ک ب شوخی میگم ما بجای مامان دوتا بابا داریم :) من نمیخام اندازه این مادر مهربون باشم ......


+ دیشب جو گیر شدم کل حیاطو آب پاشیدم فقط لامپا یکی یکی ترکیدن صداشون خوب بود ولی همه جا تاریک شد ...

۱ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۱۱ تیر ۹۵ ، ۱۷:۵۱

چند وقتیه ک زیاد درگیر برنامه های تلویزیون نمیشم امسال بیشتر از دو سه قسمت ماه عسل رو ندیدم اونم دست و پا شکسته امروز موضوع جالبی داشت تو این قصه تقریبا دوساله ذهنم درگیر یک ماه عذاب مادر بود کسی ک یک ماه نگاه سنگیین اندازه صد سال رو تحمل کرده ناخواسته ذهن اطرافیانش حتی همسرش ک بهترین حامی زندگیش باید باشه ب طرف گناهی ک مرتکب نشده منحرف میشه حالا این ماجرا اگر زمانی فهمیده میشد ک مادری در دنیا نبود چه ؟ اونوقت گناه نکرده ب پایش نوشته میشد .......

یک لحظه غفلت ممکنه اندازه یک عمر برا چندین نفر مشکل بوجود بیاره ...

بچه ای یک سال غرق در محبت مادر و پدری بزرگ میشه و طی یک اتفاق ساده شکی پیش میاد ک واقعا فرزند این خانواده باشه پدرش آزمایش DNA  میده و میگن بچه برا تو نیس حالا مادری میمونه ک ب پاکی خودش ایمان داره و نه ماه طفلی رو در وجودش پرورش داده همه منتظر یک ماه آینده اند ک بفهمند بچه فرزند همان مادر است یا ن ولی مادر مطمئن هزاران فکر در سر دارد بچه ای ک بغلشه کیه ؟ یک ماه چگونه قضاوت میشود ؟ بچه خودش کجاست ؟ ....

مهیاری ک ماهان ماند و ماهانی ک مهیار نامش نهادند :)

۲ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۱۱ تیر ۹۵ ، ۰۰:۱۲

از چند روز پیش هماهنگ کرده بودم و قرار بود امروز تحویل پروژه داشته باشم قرار بود با داداشم برم ک کاری براش پیش اومد و من صبح با اتوبوس رفتم ی پیرزن گوشای منو مفت گیر آورده بود از اصالتشون از بچه هاش بهم میگفت پیاده شدنی گیر داده بود بمونه پیشم کارم ک تموم شد باهاش برم خونه اش :) فک کنم دلش ی همدم ی هم بازی میخاد شاید منم تو اون سن دلم بخاد با یکی حرف بزنم الهی بین هر حرفش منو شبیه جوونیاش میکرد رسیدم دانشگاه یکم زود بود منتظر موندم استاد آن تایم یکم دیر اومد مثل همیشه بمب انرژی مث همیشه خوش برخورد خدا میدونه ک من چقد این مرد حدودا 35 ساله رو قبولش دارم پله های چهار طبقه رو طی کردیم رسیدیم اتاقشون لپ تابو باز کردم و کارمو نشونش دادم رو سی دی هم ک زده بودم رو دادم بهش خوشش اومد از اینکه خودم کار کردم فرم ثبت پروژه رو گرفت و تو ثبت نمره یک عدد 19 نوشت :) تشکر کردم خواستم بیام گف چن لحظه بمونم میگف باید قول بدم صنعتی شریف قبول شم :) اینقدر ازم تعریف و تمجید کرد ک دلم نمیخاست پاشم بیام خونه نیشم باز میشد همینطور اینقد خوشم میاد وقتی مهربونیای ی آدم ب ظاهر شدیدا رسمی و پرجذبه رو میبینم دادم نمره رو امتحانات ثبت کرد و ی برگه هم ک برا بایگانی بود اونم دادم از دانشگاه بیرون اومدم .... یک پست مرتبط یادمه گفته بودم موفق میشم ک بنظرم موفق شدم درسته ی گام کوچیکه ولی همین ک با حرف سید مرتضی تحریک نشدم پا پس نکشیدم همین ک خودمو قبول کردم کافیه ....

رفتم سوار تاکسی سواری شدم ک بیام خونه سر ظهر و رمضان مسافر نبود جز منو ی آقای دیگه ک هیچ کدوم دوس نداشتیم منتظر بمونیم ب پیشنهاد مسافر قبل من مشترکا پول کرایه دو نفر دیگه رو هم حساب کردیم زود حرکت کرد رسیدم خونه گرما داشت میرف رو اعصابم چن ساعتی خوابیدم نیم ساعته ک بیدار شدم بعد ی دوش آب سرد یکم سرحالترم ........


+ فک مکیردم آز مدارمنطق باید 20 شم ولی 18 داده اشکالی نداره الف شدم ..

۳ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۰۹ تیر ۹۵ ، ۲۰:۰۳

علی مولا

۱ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۰۸ تیر ۹۵ ، ۲۱:۰۲