آقای علی در وبلاگشون طی پست ?! سوالاتی رو مطرح کردن ک منم دوست داشتم جواب بدم ولی نمیخاستم تو ی پست بنویسمش ولی بنظرم بهتره جوابای الانم تو وب خودمم ثبت بشه ...
آقای علی در وبلاگشون طی پست ?! سوالاتی رو مطرح کردن ک منم دوست داشتم جواب بدم ولی نمیخاستم تو ی پست بنویسمش ولی بنظرم بهتره جوابای الانم تو وب خودمم ثبت بشه ...
میدونم اینجا خواننده زیادی نداره , اتفاقا انتظارم ندارم که واسه خوندنش که بیشتر شبیه دفترخاطراته سر و دست بشکونن. راستیتش خودمم زیاد نمیتونم تو جای شلوغ دوام بیارم نمیخامم زیاد دنبال کننده داشته باشم, خب دوست دارم اونایی که اینجا رو میخونن رو منم بهشون سربزنم تعامل یه طرفه یکم سخته برام و البته الان سرم خلوته پاییز که بیاد شاید هفته ای یکی دوبار بتونم وقت بزارم از همین دوستان کم اما عزیز میخام یه کوچولو اگه وقت داشتن به اولین ها فک کنن شاید اولین ها رمزهای زندگی هر کس باشن وای چقد حرف زدم ...
"اولین دوست صمیمی ؟؟
اولین پشیمانی ؟؟
اولین قهر اساسی ؟؟
اولین دوست وبلاگی ؟؟
اولین حس خوشبختی ؟؟
اولین نگاه درخشان ؟؟
اولین گناه ؟؟
اولین لطف ؟؟
اولین کتاب ؟؟
و اولین های ماندگار زندگی ..............."
به تداوم اولین ها به فراموشی اولین ها به سختی یا شیرینی اولین ها به هر چیز مربوط به اولین ها که شاید من عقلم قد نمیده لطفا یکم فک کنید .....
:)
سنتور سازی ک صداش تا ته مغز استخوون آدم نفوذ میکنه هم آرمش بخش و هم شور انگیز ....
شنیدن صدای سنتور زنده ای ک مدتها روحمو زنده نگه داشته بود روزی ک قرار بود برم کادو روز پدر سفارش بدم طی این پست با دوستم مهسا رفته بودیم وقتی وارد شدیم صدای آویز بالای در در صدای دلنشینی ک در فضا موج میزد گم شد دو قدم جلوتر رفتیم و آروم ایستادیم حیفمان آمد صدای زنده سنتور ک هنرمندانه نواخته میشد رو از دست بدیم بیشتر از یک ربع آقای مو جوگندمی با آرامش و احساس و بدون اطلاع از حضور ما در عالم خود سنتور مینواخت حتی از پشت سر هم میتوانستم رضایت از خود رو در ایشون بفهمم از حرکات سر گرفته تا آخرین حرکتی ک دست راستشان رقم زد همان ک سرش رو برگرداند با کف و تحسین دو عدد جوجه دختر مواجه شد در چشمانش هم لبخند بود و هم کمی خشم چن دقیقه ای ب آثار خوش نویسیشون نگاه کردیم و من سفارش و قطعه شعر رو بهشون دادم و در آخر ب درخواست ما ک کمی پررو تشریف داریم قطعه دیگری برایمان نواخت فقط اجازه ضبط بهمون نداد ......
+ دوست داشتید بشنوید :)
ی چیزی رو مطمئنم من هیچ وقت بزرگ نمیشم .......
هیچ وقت برا بزرگتر شدن تلاش نمیکنم زمان منو با خودش میبره جلو ......
مهدیه دختر خوبیه دوست خوبی هم میتونه باشه ولی منفعت طلب بودن افراطیش تحت هر شرایطی باعث میشه فاصله امو باهاش حفظ کنم ی بار دیگه بعد روز تولد پیارسالم بازم دلمو شکوند باید متوجه شه ک نمیتونم بیش از اندازه و بدون حدود باهاش صمیمی باشم ای کاش فاطمه میموند همونطور خوب مث قبل مث دوستی ده ساله امون ک اگه بچه بازی هر جفتمون نبود الان سن دوستیمون 17 بود هنوزم دی ماه ک میشه انتظار 6 امین روزش رو میکشم ک تولد فاطمه اس امسال شب تولدش اومده بود تو خوابم ولی نشد ک ی عالمه تبریک رو تو بیداری بهش بگم دلم ی دوست جان میخاد مث فاطی منتظرم ببینم آیا عروسیش دعوتم میکنه ب قرارمون عمل میکنه .... الان دوست جان و درس خون من سه ساله نامزد کرده و دانشگاهشو نصفه رها کرد هنوزم دورآدور سراغشو میگیرم ولی نمیدونم منم همون اندازه براش مهم ام یا نه ...
میدیدم هر دومون بیشترین غصه رو وقتی میخوردیم ک بعد ده سال یکی بودنمون سه سال فقط ی رابطه معمولی و خشک کنار هم داشتیم ..
و ی دوستی ک من نموندم پیشش من نامردی کردم من با ی دنیا غصه تنهاش گذاشتم شاید اگه پیشش میموندم هم اون هم من ب تمام رویاهامون رسیده بودیم نعیمه است هیچ وقت نامه اشو ک ی هفته با خوندنش گریه کردم یادم نمیره ...
میگه: آدم قبل نیستی .. قبلنا خوش اخلاق بودی باهام .. نمیفهمم یهو چی شد ک اینطوری شد؟؟
من:کسی نیست در این گوشه فراموشتر از من وز گوشه هیچی بیخیال گوشه موشه ..
+ تو رو خدا اذیت نکن بگو چت شده ؟؟
من: هر کنشی واکنشی داره همین ..
+ وقتی حالت خوب بود حرف میزنیم بیخیال ... و درمورد درسام ازم میپرسه ...
* پاشم برم قهوه درست کنم بخورم شدیدا دلم خواست :))
بهتره زیادم هذیان نگم خلق الله گناه دارن ...
دوست داشتن همیشه گفتن نیست
....گاه سکوت
..............گاه نگاه
...............و گاه یک لبخند است
.
.
همین.